امام حسین علیه السلام
موجِ خون
همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالارِ زینب را ندیدند
تن راکب، نهان در موجِ خون بود
رخِ مَرکَب، ز خونش لاله گون بود
سرشک از دیده، در هر صیحه می ریخت
شرار از سینه، با هر شیهه می ریخت
به فکر چاره، آن بیچاره می گشت
به گردِ پیکري، صد پاره می گشت
دو دستش، گشت پايِ آن بدن خَم
سرِ خود را، فرود آورد کم کم
تنِ صد پاره را، در موجِ خون جُست
ز خون صاحبِ خود، رويِ خود شست
نهاد آن تشنه در میدان دویده
لبِ عطشان، به رگهايِ بریده
همه عالَم، فدايِ کشته اي باد
که چون از صدرِ زین، بر خاك افتاد
وفا را زندگی، در مکتبش بود
که اوّل زائر او، مرکبش بود
ز اشکش دشت را، دریايِ خون کرد
رخ از خون امامش، لاله گون کرد
برون از قتلگَه، بی راکب آمد
به سويِ خیمه ي، بی صاحب آمد
صدايِ ناله اش را، تا شنیدند
همه از خیمه ها، بیرون دویدند
یکی از غم، گریبان چاك می کرد
یکی خونش، به گیسو پاك می کرد
یکی پوشاند، ز اشک خود زمین را
یکی بر پشت، برگرداند زین را
چراغِ محفلِِ طاها، سکینه
دو دست، از شدّتِ غم زد به سینه
که اي گم کرده راکب! راکبت کو؟
چرا صاحب نداري، صاحبت کو؟
چرا از تیر دشمن، شسته بالت؟
چرا خون خدا، ریزد ز یالت؟
بگو اي پیکرت، گردیده صد چاك
امیدِ ما، کجا افتاده در خاك؟
تو صورت شسته اي، از خون مظلوم
مرا دیگر، یتیمی گشت معلوم
تو که، آتش فرو ریزي ز سینه
بگو از راکبِ خود، با سکینه
چو خنجر، بر گلويِ او نهادند
به آن لب تشنه، آیا آب دادند؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)