وجود اصول و قواعد كلّي در مناسبات انساني و مرجعيت آن براي تفسير رفتارها آنچنان آشكار است كه غالباً نيازي به بيان تشريحي آن وجود ندارد. بديهي است كه هيچ كنش و واكنش انساني نميتواند در خلأ و بدون ضابطه اي مشخص آغاز، و بي هدف پايان پذيرد. رفتارهاي يكسان زيادي ميتوان يافت كه خاستگاه واحدي ندارند؛ به منظور متفاوتي انجام ميشوند و احتمالاً نتايج مختلفي نيز به بار ميآورند.
امر تربيت كه يكي از زمينه هاي مهم در مناسبات انساني است نيز از اين قاعده مستثنا نيست. نحله ها و مكاتب تربيتي هيچگاه خود را فارغ از چارچوبهاي بنيادين و اصول نظري معرفي نميكنند. حتي مكتبهايي چون رفتارگرايي، كه بر رفتار تأكيد ميكنند و اهداف كلي و آرماني را چندان قابل مطالعه و تحقيق نميدانند، نيز هرگز ادعايي در شكستن حصر قواعد و اصول كلي حاكم بر رفتار را ندارند؛ چرا كه پذيرش همين قواعد و اصول كلي سبب امتياز و تشخيص مكاتب تربيتي و جدايي آنها از يكديگر ميشود. آنچه همه، بر سر آن اتفاق نظر دارند داشتن هدف و روشهاي متناسب با آن است.
انتخاب هدفهاي تربيتي ريشه در نوع انسانشناسي مختلف دارد و هدفها، تعيين كننده نوع روشهاي تربيتي اند. بنابراين، ميتوان هماهنگي اصول را با مباني انسانشناسي از طريق هدف و غايت شناسي كاملاً توجيه كرد. به بياني واضح تر منشأ انشقاق اصول، اهدافي است كه همواره از زواياي درك موقعيت انسان در جهان بر اساس رويكردهاي گوناگون به او و جهان دريافت شده است. با توجه به آنچه بيان شد، حداقل مفاهيمي كه در دستور كار هر مكتب تربيتي قرار ميگيرد عبارت است از: مبنا، هدف، اصل و روش. شناخت مفاهيم مزبور و درك نحوه ارتباط آنها نسبت به يكديگر و كاركرد متمايز هر يك در زمينه ي تربيت، ما را به ساخت چارچوب يا نظام تربيتيِ مشخص رهنمون ميسازد؛ چارچوبي كه فرايند تربيت در آن آغاز، و به سرانجامي متناسب با شاخص هاي آن، نايل ميشود.
مفهوم «اصل» در قلمرو تربيت
ارائه ي تعريفي نسبتا جامع از اصل، مبتني بر شناخت روابط موجود ميان عناصر تشكيل دهنده ي نظام تربيتي است. شايد نفي ويژگي عناصر ديگر تشكيل دهنده ي نظام از اصل، زمينه ي مناسبتري را براي شناخت آن فراهم آورد. اصلْ داراي ماهيتي هنجاري، و ناظر به «بايد»هاست؛ از اين جهت با «مبنا» كه خود منشأ اشتقاق اصل است و ماهيتي كاملاً توصيفي دارد و ناظر به «هست»هاست، متفاوت است (هوشيار، ص16؛ باقري، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، ص68؛ شريعتمداري، اصول و فلسفه تعليم و تربيت، ص11).
از طرف ديگر، اصل با هدف نيز نميتواند يكي باشد، چراكه ابزاري براي نيل به آن (هدف) قلمداد ميگردد (هوشيار، ص12 و شكوهي، ص84). البته ذكر اين نكته مهم است كه اصل يك ابزار و معيار كلّي براي گزينش روشهاي گوناگون است؛ از اينرو نميتواند همان روش باشد، بلكه راهنمايي براي انتخاب روشهاي تربيت قلمداد ميشود. (هوشيار، ص17 و احمدي، ص107 و باقري، ص69 و شريعتمداري، ص11).
هر گاه در فرايند تربيت بخواهيم به هدف برسيم بايد پيوسته ارتباط ساخت (مبنا) و عمل (روش) را با عامل هدف در قالب اصل تعريف نماييم. در واقع اصل، حاصل مشاركت اين سه عامل اساسي در نظام تربيتي است؛ بنابراين، ارائه ي هر گونه تعريفي از اصل، بدون توجه به مشاركت عوامل سه گانه مذكور، نميتواند يك تعريف كامل و جامع باشد. بدين لحاظ، تعريف مورد نظر ما نگاهي انحصاري به هيچ يك از ساختار يعني مبنا و كاركرد يعني روش، ندارد؛ بلكه داراي رويكرد ارتباط متقابل ميان ساختار (مبنا) و كاركرد (روش) است (هوشيار، ص49؛ ديويي، ص78 و شاتو، ص258).
بر اساس اين رهيافت، تعريف اصل چنين است: سلسله قواعد و معيارهاي كلي (بايدها) كه متناسب با ظرفيتهاي انسان انتخاب و به منظور تعيين روشهاي تربيتي براي دستيابي به اهداف، مورد توجه قرار ميگيرند.
ضرورت و فايده ي اصل تربيتي
تربيت به عنوان فرايندي كه نتيجه ي آن صرفا در مقام عمل روشن ميشود، داراي وجه هاي كاملاً عملي و كاربردي است. از اين جهت، هرگونه تلاش نظري در چارچوب مفهومي بايد ناظر به فوايد عملي باشد. در اين ميان نقش مبدّلهاي نظري به عملي و انتقال دهنده ها روشن ميشود. تبلور مفهوم مبدّل در ماهيت اصل تربيتي، به عنوان آخرين مرحله ي نظر و سرآغاز اوّلين مرحله عمل تربيتي، مهمترين نقشي است كه ضرورت وجود اصول را در نظام تربيتي تبيين ميكند (شكوهي، ص142).
بنابراين، ميتوان فوايد ذيل را براي اصل تربيتي ترسيم كرد:
الف) تأثير در نيل به هدف تربيتي (هوشيار، ص8ـ14؛ زاهدي، ص81؛ كليات نظام آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران، ص50 و راسخي، ص24)؛
ب) انعطاف در روشها (شكوهي، ص133)؛
ج) محوريت اصول در ايجاد ارتباط منطقي بين عناصر نظام تربيتي.
ويژگيهاي حاكم بر اصول تربيتي
ويژگيهاي حاكم بر اصول تربيتي را ميتوان به شرح زير برشمرد:
الف) اصل امري ابداعي و اختراعي نيست، بلكه با توجه به مباني خود قابل دستيابي است و يا از رهگذرِ دريافتِ عنصر مشتركِ روشهاي مختلف قابل احراز و كشف است؛
ب) اصل مفهومي كلي است و ملاك و معيار واقع ميشود؛ بنابراين نميتواند امري جزئي و داراي يك مصداق معين باشد (شاتو، ص194)؛
ج) اصل صرفا يك پديده مفهومي است. تفاوت ماهوي اصل با ديگر عناصر نظام تربيتي، يعني مبنا، هدف و روش، در بعد مفهومي آن است؛ به اين معنا كه، اصل از ارتباط ميان ديگر مفاهيم زاييده ميشود، در حالي كه مفاهيم مبنا، هدف و روش داراي منشأ انتزاع عيني هستند؛
د) اصل ماهيتي هنجاري (ارزشي) دارد. نظر به اينكه اصل، قاعده و معيارِ عمل و ناظر بر آن است، نميتواند رويكردي توصيفي نسبت به واقعيات تحت عنوان خود داشته باشد، بلكه، برخلاف مبنا كه جنبه ي توصيفي از واقعيات دارد، درصدد ارائه ي واقعيتي مطابقِ مدلول خود و هنجاري متناسب با خاستگاه خود است. به طور كلّي، اصول تربيت متضمن ارزشگذاري متناسب با مبناي پذيرفته شده در تربيت و اهداف مورد نظر آن است؛
ه) اصل بر روش حاكميت است و ضابطه مفهومي و رابطه اي براي استفاده از روشهاست؛ بدين معنا كه اصلْ راهنمايي نظري براي گزينش روشهاي خاص متناسب با اهداف و طرد ديگر روشهاست.
ادامه دارد
علاقه مندی ها (Bookmarks)