شرح حال و هوای نماز صبح بعد از عمری بی نمازی ِجلال آل احمد در مدینه :
یکشنبه 23 فروردین 43 - سفر حج ، مدینه
بزرگترین غبن این سالهای بی نمازی از دست دادن صبح ها بود . با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش ار آفتاب که بر می خیزی، انگار پیش از خلقت برخاسته ای. و هر روز شاهد مجدد این تحول روزانه بودن، از تاریکی به روشنایی، از خواب به بیداری و از سکون به حرکت. و امروز صبح چنان حالی داشتم که به همه سلام میکردم. وهیچ احساسی از ریا برای نماز، یا ادا در وضو گرفتن. دیروز و پریروز هنوز باورم نمیشد که این منم و دارم عین دیگران یک ادب دینی را بجا می آورم. دعاها همه بخاطرم هست و سوره های کوچک و بزرگ که در کودکی از بر کرده ام. اما کلمات عربی بر ذهنم سنگینی میکند و بر زبانم. و سخت هم. نمیشود به سرعت ازشان گذشت. آن وقت ها عین وردی می خواندمشان و خلاص. ولی امروز صبح دیدم که عجب بار سنگینی مینهد بر پشت وجدان. صبح وقتی میگفتم "السلام علیک ایها النبی" یک مرتبه تکان خوردم. ضریح پیش رو بود و مردم طواف میکردند و برای بوسیدن از سروکول هم بالا میرفتند و شرطه ها مدام جوش میزدند که از فعل حرام جلو بگیرند... که یک مرتبه گریه ام گرفت و از مسجد گریختم.
برگرفته از کتاب خسی در میقات ِ جلال آل احمد
علاقه مندی ها (Bookmarks)