دوستش در آتش میسوزد؛ پدر زنش در تکاپوی خاموش کردن آتش است و او که امیدی به نجاتش ندارد، ثبت لحظه تاریخی را انتخاب میکند!
به گزارش فارس، وبلاگ سه الف نوشت: چند روز پیش کتاب «چشم نوشتهها» یادگار عکاس بسیجی جناب آقای احسان رجبی را تورق میدیدم؛ گل سر سبد عکسهایش، همین تصویر روی جلد کتاب است.
ماجرا از این قرار است که جناب رجبی، عکسی را از شهید نادری بروجردی شکار میکند؛ شهید نادری داماد مرحوم حاجی بخشی بوده و یک پای خودش رو در کردستان از دست داده بود؛ ساعتی بعد ماشین حاجی بخشی و دامادش مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و شهید نادری جلوی چشم حاجی بخشی و عکاس در آتش میسوزد.
از عکسها پیداست که عکاس چقدر به صحنه نزدیک بوده و برای ثبت در تاریخ، لحظه شهادت را ماندگار کرده است؛ برایم سوال شد اگر خودم جای جناب رجبی بودم چه میکردم؟ واقعاً تصمیمگیری سخت است؛ دوستت در آتش میسوزد؛ پدر زنش که محبوب همه جبهههاست در تکاپوی خاموش کردن آتش است و تو ثبت لحظه تاریخی را انتخاب کنی!
نمیخواهم شبهه ایجاد کنم که عکاس میتوانست جان شهید نادری را نجات دهد؛ از واکنش حاجی بخشی مشخص است او هم امیدی به نجات ندارد ولی چقدر سخت است که جناب رجبی در یک لحظه چنین تصمیمی گرفته است و بدون آنکه دل و دستش بلرزد برای خود وظیفه ثبت تصویر را انتخاب میکند.
صحنه آخر واقعاً تلخ است؛ جوانی رعنا در آتش میسوزد؛ پدری بر سر خود میزند و عکاسی که برای تاریخ تصویری را ثبت میکند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)