عكسات از چند سالگيت به بعده ؟!
از قبل تولد
در ١ سالگى تولد برات گرفته بودند ؟!
بلی
كى دندونات شروع كرد به دراومدن ؟!
5 ماهگی
چند سالگى شروع كردى به راه رفتن ؟
9 ماهگی
اول چهار دست و پا رفتى يا همون اول با دو تا پات راه رفتى ؟!
نه یکم چهار دست و پا رفتم مثکه
اولين كلمه اى كه از دهنت خارج شد ؟
نمیدونم!!!
مامانى بودى يا بابايى ؟
بابایی بیشتر.
وابسته بودى ازونا كه همش بايد مامان يا باباش كنارش باشه يا نه مامان ميتونست يه چند ساعتى شما رو به ديگرى بسپاره و بره ؟
به راحتی پیش همه بودم
مهد رفتى ؟ اگه آره از چند سالگيت ؟ يادته اصلاً ؟ تعريف ميكنى ؟
من دوران زیاد بوده تو زندگیم. پیش دبستانی چند ماه رفتم. مهد هم شاید یه سال. آره یادمه. با اینکه خیلی متفاوته ولی خب یه چیزای خوبی یادم مونده.
یه چیزی شد یه بار که خیلی برام عجیب بود. ما تو خونه(و کلا ما ایرانیا) اصلا همچین رسمایی نداشتیم
یادمه چاشتم یه ساندویچ بود با نون تست. نمیخواستمش. رفتم به مربی مهد گفتم من اینو نمیخوام، اونم گفت خب بندازش سطل آشغال 
نمیدونم چرا اینقد برام عجیب بود. البته برای اونا طبیعی بود مثکه. یکی دیگه هم اینکه یه بار هممون رفتیم حیاط خیــــــــــــلی باحال مهد. قرار بود زمین رو بکنیم تا ببینیم از زیر خاک چیزی پیدا میکنیم یا نه. بین همه بچه ها من فقط یه عروسک کوچیک مک دونالد پیدا کردم. دستاش و پاهاش تکون میخورد. هنوزم دارمش.... یه کتابخونه خیلی باحال داشتیم. یه جا داشتیم مثه مطب دکتر بود... یادمه خیلی اونجا میرفتم و دکتر میشدم. یه جا هم داشتیم مثه کارای اداری بود و مثلا یه کامپیوتر هم داشت. روز آخریم که داشتم از اونجا میرفتم یادمه. مامان یه کیک بزرگ پخت و بردم و کلی آرزو گفتن بکنم و کیک بریدم و ...
چه همه چرت و پرت گفتم
خوش غذا بودى يا بد غذا ؟
غیر از یه تایم که حدود یک سال و دوماهگی بوده و اومده بودیم ایران یکی دو ماه و شدیدا بدغذا بودم، نه خوب بودم. اذیت نمیکردم.
خوش خواب بودى. يا بد خواب ؟
این قاطی بود. یه تایم خوب یه تایم نه زیاد
خوش دارو بودى يا بد دارو ؟
خوش دارو!
از آمپول ميترسيدى ؟
هیچوقت
شيرين زبونيت چى بود يعنى چيكار ميكردى تا دل بقيه رو بدست بيارى بغلت كنن ؟
یادم نیست والا... تا حدود 6 سالگی که فامیلی نبوده که واسش شیرین زبونی کنم. بعدشم خیلیا میگن با انگلیسی پروندن وسط فارسی خیلی جذب میکردی همه رو 
توپولو بودى يا لاغر يا چاق ؟
موقع تولد 4.390 بودم
تا 2 سالگی توپولو بودم. اصن چشام تا یک سالگی مثه این چینی ژاپنیا بوده
معمولاً از چه بازى لذت ميبردى ؟
خیلی بازیاااا!
ازين بچه شرا بودى يا آروم و سر به زير ؟
شر شر! همون بچگی خیلی زود دندونم با خوردن به اپن آشپزخونه کنده شد. 
به وسايل برقى هم علاقه داشتى ؟
تا جایی که دم دستم بوده آره.
دل و روده اسباب بازيات رو بيرون ميريختى يا سالم نگهش ميداشتى ؟
بعضی اسباب بازیا با دل و رودشون بعضیا سالم.
وقتى يه جايى خوش ميگذشت گريه ميكردى كه إلا مامان ميخوام اينجا بمونم ؟
گریه که نه!!! شاید یکم اصرار. اونم فقط خونه داییم. نه هیچ جای دیگه.
از كى بيشتر حساب ميبردى ؟
بابام.
برنامه كارتون دوست داشتى يا آهنگ ( به قول بچه هاى خودم نا نأى ) ؟
کارتون!
وسيله هم ميشكوندى ؟
بچه ای هست که نشکونه؟!
آب بازى دوست داشتى ؟ ( يه پسر خاله دارم از آب ميترسه ) ؟
بسی!
حرف گوش كن بودى ؟
بچه بدی نبودم کلا 
اگه مهد نرفتى پس حتماً پيش دبستانى رفتى ديگه ؟ حالا ديگه كلاس اول رفتى حتماً ؟
همشو رفتم
روز اول ورود به دبستان چگونه بود ؟ راستش رو بگيا ؟ گريه كردى يا قشنگ رفتى پيش بچه هاى هم سن و سالت ؟
نه بابا... من یه طفلکی بودم. دم در مدرسه گذاشته شدم. تازه زودتر از تایمی که عادی باشه. رفتن همه سرکارشون. منم رفتم تو دفتر ناظم مدرسه. با یکی هم سن خودم دوست شدم. به اسم سوزان.
بهت يادگارى چى دادن ؟ معلمت چگونه خودش رو معرفى كرد ؟
یادگاری که اصن یادم نیست. این یکی هم یادم نیست!
معلمت خوب بود ؟ ميشه اونو از عامل هاى ترقيت معرفى كرد ؟
بد نبود. معلمای اول دبستان که چون شروع سوادن همشون عامل ترقی میشن دیگه :)
آيا سريع دوست پيدا كردى ؟ چگونه ؟
خیلی سریع.... سلام. خوبی؟ اسم من فاطمه است. اسم تو چیه؟ میای با هم دوست شیم؟
تختتون رو يادته چجورى بود ؟
آره دو تا بود. سبز بود. سمت چپشم میز معلم بود. سمت راستشم یه تابلو بود.
شما هم ازين مبصرا داشتين كه خوب و بد مينوشت ؟
اول دبستان که نه! ولی بعدا آره! خودمم یه تایم از همونا بودم
٥شنبه ها تعطيل بودين ؟
نه باااااباا!!
ازين بچه ها بودى كه تكليفش رو سريع تا ميرسيد خونه مينوشت يا اينكه اول كارتون بعد درس ؟
زود مینوشتم.... ولی دیگه نه در حدی که تا میرسم خونه
اصلاً ذوق اينو داشتى كه ميرى مدرسه ؟
خیلی زیاااااد!!
شعر ميرم مدرسه رو ميخوندى ؟
نه
يادته چه كارتونايى پخش ميشد ؟
نه!!!
وقتى ميخواستى برى به كلاس دوم با در نظر گرفتن اين نكته كه معلمت تغيير ميكرد چه احساسى داشتى ؟
احساس خاصی نداشتم!
شعرات رو چجورى حفظ ميكردى ؟
میخوندم تا حفظ کنم دیگه. روش زیاد داشتم البته. دستمو میگرفتم یه ور شعر از روی مصرعای اینور اونورو میخوندم. باز برعکس. بعد خودم... همینجوریا...
تو درسات كى كمكت ميكرد ؟
مامان و بابا. هر دو. البته از پنجم فقط بابا.
كى ديكته ميگفت بهت ؟ راستى نمره هاى ديكتت چطور بود ؟
مامان. خوب خوب. البته گاهی هم بابا میگفت.
مشقات رو فقط با مداد سياه مينوشتى يا با قرمز و سياه ؟
فکر کنم باید با قرمز و سیاه مینوشتیم. از وقتی میشد ننویسیم دیگه نمینوشتم.
بچه مرتبى بودى ؟
آره. تقریبا.
راستى شما هم مبصر شدى ؟
آره مبصر شدم
جريمه هم ميشدى ؟
آره یه بار فکر کنم همه جریمه شدن.
رفتيم كلاس سوم ( جشن تكليف و جدول ضرب و ... )
جشن تكليفت رو يادته ؟! جانمازت رو نگه داشتى ؟ برامون يه خاطره از جشن تكليفت ميگى ؟
ما که جشنمون حرم بود دیگه. جانمازمو نه. ولی چادرم هستش فکر کنم. موقع عکس تکی کلی جریان داشتیم. من نمیدونم چیکارم شده بود اصن جام تو کادر درست نمیشد
جدول ضرب رو چجورى حفظ كردى ؟ شما هم جدول ضرب رو شيرين ميدونستى ؟
شیرین که فکر نکنم!! حفظ کردم دیگه
روزه كله گنجشكى ميگرفتى ؟
آره میگرفتم. البته صبحونه - ناهار -افطار. نه سحری - ناهار - افطار
دبستان تموم شد رفتيم راهنمايى ( يه دوستى داشتم ميگفت آخه چجورى دلشون مياد تمام خاطرات در اينجا رو رها كنيم بريم يه مدرسه ديگه ، گريه اى ميكرد بيا و ببين)
من که تو دبستان یه چیز خیــــــــــــلی بیخیالی بودم. اصن این چیزا برام مهم نبود... یعنی اصلاااا!
راستى كلاس پنجم براتون جشن فارغ التحصيلى گرفتن ؟
آره یه جشنی بود. مدرسه امام رضا بودم. بیخیال این چیزا نمیشد
اولين روز رفتن به راهنمايى ؟
باز منو گذاشتن و رفتن
البته اینجا میخواستن نرن من نذاشتم. هیچی دیگه از مدرسه به چه عظمـــــــت اومدم تو یه مدرسه کوچولو موچولو. امام رضا تا امام حسین زمین تا آسمونه فاصله اش
ولی خودم خیــــلی دوست داشتم بیام این مدرسه. اومدم و دو تا از دوستای دبستانم هم همین مدرسه بودن و هم کلاس هم شدیم. یکیشون به اسم بهاره، هنوز هم رشته ایم هستش. تمام سال های دبستان و راهنمایی و دبیرستان همکلاس بودیم.... اصن عجیب غریبه :)
به خانواده نميگفتى من بزرگ شدم ؟
خانواده خیلی میگفتن. منم حسشو داشتم.
به قول أكثر خانواده ها راهنمايى خيلى دوران بديه ! چرا به نظرت ؟ شما هم همين عقيده رو دارى ؟
نه بابا. خوب بود که. خوش میگذشت.
دوران راهنمايى براى شما چگونه بود ؟ اصلاً اين دوران رو دوست داشتى ؟ دوست دارى بازم برى اون دوران ؟
دوران خوبی بود. دوستای خوبی از اون دوران موند. خاطرات خوب. معلمایی که خیلی دوسشون دارم. هنوزم بهشون زنگ میزنم. تازه تو این دوران من یکم دوست برام مهم شد. یادمه سال سوم خیلی ناراحت بودم که قراره تموم شه... ولی هیچوقت دوست ندارم به هیچ دورانی برگردم.
اون زمان براى چه كارى يا رشته اى در آينده نقشه ميكشيدى ؟
رشته برق - اختراع - المپیاد.
اگه به اون زمان برگردى به عنوان يك نوجوان چه حرفى براى نوجوان ها دارى ؟
راهنمایی دوران خوشیه... باید خوش گذروند...
ببينم اون موقع هم معلم هاتو اذيت هم ميكردى ؟
نه من اونموقع خیلی بچه خوبی بودم...
تو كارهاى فرهنگى مدرسه شركت ميكردى ؟ اگه آره چه فعاليتى ؟
آره. هر کاری که میشد. در و دیوار رو خوشگل میکردیم. برنامه اجرا میکردیم سر صف و ...
تو چه درسى نمره اول بودى و تو چه درسى نمره آخر ؟
همه درسا اول بودم تقریبا همیشه.
بريم سروقت دبيرستان
علايقى كه تو راهنمايى داشتى تو دبيرستان تغيير كرد ؟
بعضیاش آره. بعضیاش نه..
تو كوچه فوتبال بازى ميكردى ؟
دبیرستان که نه. دبستان آره.
باز در چه درسى نمره اول بودى و در چه درسى نمره آخر ؟
بعد از اول دبیرستان کلا اوضاع درسی من فرق کرد. هر درسی رو میخوندم خوب بودم ولی خب خیلی وقتا نمیشد خوند. دوم دبیرستان هم که کلا یه دوره جدایی هستش از همه دوره ها.
ازين كه در پيش دانشگاهى يا چهارم دبيرستان بعضى درسها حذف ميشد چه احساسى داشتى ؟
خوب بود. چرت و پرت کمتر میخوندیم.
از دبيرهايى كه در پيشرفتت مؤثر بودند ؟
دبیر دیفرانسیل پیش دانشگاهی. آقای نوروزی.(صفا منو نزن!

)
يه سؤال خصوصى :
ازون افرادى بودى كه در اين دوران زود عاشق ميشن يا نه ! راستشو بگيا !؟
انصافا نبودم... درگیر یه مشکلاتی شدم اما من عاشق نشدم هیچوقت. خیلی برام تعریف شده نبود و نیست هنوزم
علاقه مندی ها (Bookmarks)