لذتهایی که فراموش شده
من و مامان و بابام و سارا و سهیل ،خواهر و برادرم داریم می ریم خونه ی مادر بزرگم .اونجا عمو هام و عمه ام هستند با بچه هاشون. خیلی بهمون خوش می گذره. بعد از ناهار همه ی بچه ها با هم می ریم تو حیاط و اونقدر سر و صدا می کنیم تا بابابزرگ بیاد و مارو دعوا کنه!
**********
من و مامان و بابام داریم می ریم رستوران . بازم من حوصلم سر می ره. اونجا هیچ همبازی ندارم و باید خیلی منظم و مرتب بشینم و مراقب غذاخوردنم باشم. وقتی هم بر می گردیم تو خونه ، بابا و مامانم می رن سر کارشون و من می مونم و یک عالمه سی دی و اسباب بازی که حال هیچکدوم رو ندارم.
تبیان
علاقه مندی ها (Bookmarks)