ختر و پسری عاشق هم میشن و تصمیم میگیرن با هم ازدواج کنند،
پدرِ دختر به شدت مخالفت میکنه.
دختر که نمیتونه رضایت پدر رو بگیره،تصمیم میگیره که با پسر فرار کنه،
پدر دختر وقتی متوجّهِ موضوع میشه با ازدواجِ اونها موافقت میکنه
یک هفته قبل از عروسی دختر در چالهای میافته و تمام لباسهایش گلی میشه، دختر به خانه بر میگرد و لباسش رو میشوره ولی باز لکّهای به جا میمونه،
شب فرشتهای به خوابه دختر میاد و ازش میخواد که حتما تا قبل از عروسی اون لکّهها رو بر طرف کنه
ولی دختر خواب رو ندیده میگیره، شب بعدهمان فرشته به خوابِ مادرش میره و همین در خواست رو از اون میکنه،
مادرِ دختر لباس هارو باز میشوره ولی اون هم نمیتونه لکه رو بر طرف کنه.
فردا شب زنگِ خانه به صدا در میاد و اونها متوجّه میشن که همون فرشته هست که میاد جلو و یه بستهای رو به دختر میده،
دختر در حالی که ترسیده بود به فرشته نگاه میکنه،
فرشته میگه:
نگران نباااااااااش بیاااااااااااااا
پودر شستشوي برف با قدرت تميز كنندگي فوق العاده :p
پاکسان به سلامتِ خانواده میاندیشد!
علاقه مندی ها (Bookmarks)