انـقـضای خــاص بــودنـت بـه پـایـان رسـیـد...
دیـگـه بـه تــو فکـر نـمـیـکـنـم
گـنـاه اســت !!
چـشم داشتـن بـه مال غـریـبـه ها ...
انـقـضای خــاص بــودنـت بـه پـایـان رسـیـد...
دیـگـه بـه تــو فکـر نـمـیـکـنـم
گـنـاه اســت !!
چـشم داشتـن بـه مال غـریـبـه ها ...
ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 12th September 2013 در ساعت 10:44 PM
عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ...
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود ...
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی قلبم میگیرد ...
گاهی دلم از آنهایی که در این مسیر بی انتها آمدند
و رفتند خسته می شود ...
گاهی دلم از کسانی که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد ...
گاهی آرزو میکنم ای کاش ...
دلی نبود تا تنگ شود ...
تا خسته شود ...
تا بشکند ...
گاهی جلوی آینه می ایستم ...
خودم را در آن می بینم! ...
دست روی شانه هایش می گذارم ....
و میگویم:
چه تحملی دارد دلت ...
سهراب گفت:" زیرباران باید رفت...
چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "
چشمها راشستم باز همان را دیدم
جز دو رنگی و دروغ
جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.
پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.
دورهء تلخ فریب
دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.
دورهء این همه نامردی هاست.
تو اگرمیدانستی!
دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟
باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت هارا، زیر پا له کردیم
...و چقدرحظ بردیم، که زرنگی کردیم
روی هرحادثه ای، حرفی از مهر زدیم
از تو من میپرسم ، ما که راگول زدیم؟؟؟
شريعتي...
دعا می کنم زیر این سقف بلند
روی دامان زمین
هر کجا خسته شدی
یا که پر غصه شدی
دستی از غیب به دادت برسد
و چه زیباست که آن دست
خدا باشد و بس
خدايا !
دستانم خاليست و دلم غرق در آرزو
يا با قدرت بيكرانت دستانم را تواناساز يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتني خالي كن...
برندهمی گوید مشکل است، اما ممکن
و بازنده می گوید ممکن است، امامشکل !!!
غمگینم......... همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتاد
که با معشوقش به او می خندیدند!!!!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)