یک جرعه آفتاب
امام رضا از زبان معصومین(ع)
1. «کَانَ کَثِیرَ الْمَعْرُوفِ وَالصَّدَقَهِ فِی السِّر؛ امام رضا(ع) اهل نیکی و صدقه بسیار به صورت پنهان بود».[1]
سخنان نورانی حضرت علی بن موسی الرضا(ع)
1. «وَ مَنْ سَألَ اللَهَ التَوْفِیقَ وَ لَمْ یَجْتَهِدْ فَقَدِ اسْتَهَزَأ بِنًَفْسِهِ؛ هر که از خداوند توفیق بخواهد، اما خودش تلاش نکند، خود را مسخره کرده است».[2]
2. «وَ مَنْ سَألَ اللَهَ الْجَنَةَ وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلَی الشَدَائِدِ فَقَدِ اسْتَهَزَأ بِنًَفْسِهِ وَ مَنْ تَعَوَّذَ بِاللَهِ مِنَ النَار ِ وَ لَمْ یَتْرُکْ شَهَوَاتِ الدُّنْیَا فَقَدِ اسْتَهَزَأ بِنًَفْسِهِ؛ و هر کس خواهان بهشت از خدا باشد، اما بر سختیها صبر نکند، خودش را مسخره کرده است و هر کس از آتش جهنم به خدا پناه برد، اما شهوتهای دنیا را ترک نکند، خودش را مسخره کرده است».[3]
3. «وَ أفْضَلُ الْمَالِ مَا وُقِیَ بِهِ الْعِرْض؛ بهترین مال دنیا آن است که آبروی انسان با آن نگه داشته می شود». [4]
4. «مَنْ لَقِیَ فَقِیراً مُسْلِماً فَسَلَمَ عَلَیْهِ خِلَافَ سَلَامِهِ عَلَی الْغَنِیِّ لَقِیَ اللَهَ عَزَ وَ جَلَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبَانُ؛ هر کس فقیر مسلمانی را ببیند و به او سلام کند اما سلامش با سلام به ثروتمند تفاوت داشته باشد، خدای را در روز قیامت ملاقات میکند در حالیکه بر او غضبناک است». [5]
پیشوای هشتم
میثم امانی
روز یازدهم ماه ذیقعده سال 148 هجری در مدینه، در خانه امام موسی بن جعفر(ع) فرزندی چشم به جهان گشود که بعد از پدر، تاریخساز صحنه ایمان و علم و امامت شد. او را «علی» نامیدند و در زندگی به «رضا» معروف گشت. مادر گرامی او «نجمه» نام دارد و در خردمندی و ایمان و تقوا، از برجستهترین بانوان بود. امام رضا در سال 183 هجری، پس از شهادت امام کاظم(ع) در زندان هارون در سی و پنج سالگی بر مسند الهی امامت تکیه زد و عهدهدار پیشوایی امت شد. امامت آن گرامی همانند سایر ائمه معصومین(علیهم السلام) به تعیین و تصریح رسول خدا(ص) و با معرفی پدرش امام کاظم(ع) بود. امام کاظم(ع) پیش از دستگیری و زندان مشخص کرده بود که هشتمین امام راستین و حجت خدا در زمین پس از او کیست تا پیروان و حقجویان در ظلمت نمانند و به کج روی و گمراهی نیفتند.[6]
سلسلهالذهب
حضرت رضا سوار بر استر در حالی که زیر سایبان کجاوه قرار داشت با همراهان وارد نیشابور شد. جمعیت استقبالکننده به قدری زیاد بود که حاضرانی که سخن امام را نوشتهاند، 20 هزار و به روایتی 24 هزار نفر بودند. ابوزرعه رازی و محمدبن اسلم طوسی که دو نفر از علمای بزرگ اهل تسنن و از بزرگان و حافظان حدیث بودند، همراه جمعی از دانشمندان و طلاب، نزدیک آمدند و امام رضا را به اجداد پاکش سوگند دادندکه چهره خود را نشان دهد. آن حضرت گوشه سایبان را به کنار زد، خورشید جمالش بر سراسر آن فضا پرتو افکند، مردم با دیدن چهره نورانی او فریاد میزدند و با شیون و احساسات عمیق، میگریستند و بر اثر شدت احساسات، خود را بر خاک میافکندند؛ دانشمندان و برجستگان، مردم را به سکوت و آرامش دعوت می کردند و مکرر فریاد میزدند: «سکوت، سکوت، سکوت! تا سخن امام رضا را بشنوید». در این هنگام امام رضا فرمود: پدرم موسی بن جعفر برایم حدیث کرد از پدرش جعفر بن محمد و او از پدرش محمد بن جعفر و او از پدرش علی بن الحسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش علی بن ابیطالب و او از رسول خدا و او از ذات پاک خدا که فرمود: «لاالهالاالله» حصار و دژ من است و کسی که داخل دژ من شود از عذاب من ایمنی یابد» موکب امام اندکی از آنجا حرکت کرد، در این هنگام آن حضرت با صدای بلند چنین اعلام کرد: «بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِها»؛ «این ایمنی از عذاب در پرتو توحید، مشروط به شرطی است و من از شروط آن هستم». یعنی توحید با پذیرفتن رهبری امام حق که من هستم موجب نجات خواهد بود، نه توحید بدون امامت. پس سایبان را بر کجاوه انداخت و از آنجا رفت. حدود 20 هزار و به نقلی 24 هزار نفر قلمها را از قلمدانها بیرون آوردند و این سخن امام را نوشتند که به دلیل عظمت مقام سلسله افرادش به «سلسلهالذهب» (سلسله طلا) معروف شده است.[7]
سیاست مداری الهی
رقیه ندیری
امام رضا(ع) در صحنه سیاسی ظاهر شد؛ در حالی که درخشانترین مرد سیاست در تاریخ اسلام بود. آن حضرت در وضع سیاستش ثابت قدم بود؛ به گونهای که فریب وعدههای دروغین مأمون را نخورد و از راه راست منحرف نشد. مأمون، تاج و تخت را به امام واگذار کرد؛ اما این کنارهگیری از خلافت، واقعی و از سر صداقت نبودّ؛ بلکه مأمون تصمیم داشت به اهداف سیاسی خود برسد و از شورشهای خانمان براندازی که نزدیک بود طومار خلافت عباسی را در هم بپیچد و پرچم آن را واژگون کند جلوگیری نماید. و امام با آگاهی کامل از این قضایا، وقتی که مجبور به پذیرش ولایتعهدی شد، سه شرط برای مأمون گذاشت: 1. امر و نهی نکند. 2. هیچ کس را از پستش عزل نکند. 3. هیچ کس را در هیچ پست دولتی منصوب ننماید. و این سه شرط مبین آن است که امام جانشین ظاهری مأمون بود و حکومت مأمون را غیرقانونی می دانست.[8]
القاب حضرت
ـ رضا: بنا به روایتی از امام جواد(ع) خداوند متعال این لقب را برای امام هشتم برگزید؛ زیرا او مورد رضای خداوند بود در آسمانها و مورد خشنودی ائمه طاهرین بود بر روی زمین.
ـ صابر: زیرا نسبت به گرفتاری و ناراحتیهایی که از سوی مخالفان و دشمنان به او میرسید، صبور بود.
ـ زکی: چون پاک و شریف و محترم بود.
ـ وافی: یکی از صفات برجسته امام، وفاداری بود.
ـ سراجالله: چراغ خدا بود و گمراهان و سرگشتگان را به راه راست هدایت میکرد.
صدیق بود و فاضل؛ امام کاظم او را با کنیه ابوالحسن صدا میزد.[9]
امام رضا(ع) هرگز از کسی روی برنمیگرداند، کلام کسی را قطع نمیکرد؛ مانع کسی که میتوانست احسان کند نمیشد؛ پایش را جلوی کسی دراز نمیکرد؛ هیچ گاه به چیزی تکیه نمیداد مادامی که اصحابش تکیه نمیکردند؛ خدمتگزارانش را با نام بد صدا نمیزد؛ آب دهان بر زمین نمیانداخت؛ بلند نمی خندید؛ هنگامی برای غذا خوردن میرفت که ملازمان و دربانان و مهتران هم به غذا خوردن نشسته بودند؛ شب ها کمتر میخوابید و اوقاتش را به خواندن نماز و قرآن میگذراند و صدقه را در شب های تاریک میداد.[10]
حضرت موسی بن جعفر(ع) در مجالس زیادی وصایت حضرت رضا را بارها به اصحاب و حتی بنیهاشم، صریحاً و با نام و نشانی بیان میفرمود. شاید نسبت به کمتر امامی در موضوع وصایت و ولایتعهدی امام پیشین به چنین آشکارگوییهایی در روایات و کتب امامیه برخورد کنیم.
به نظر میرسد سبب اصلی، آن باشد که در روزهای پایانی عمر حضرت موسی بن جعفر و به ویژه دوره زندان آن حضرت، وجوه زیادی نزد وکلای ایشان جمع شده بود که به واسطه اختناق و تقیه، رساندن آن به امام امکانپذیر نبود. پس از شهادت حضرت، بعضی وکلای مزبور، به طمع تصرف اموال امام که شرعاً به امام بعدی میرسید، امامت حضرت رضا را انکار نمودند و با وجاهتی که نزد شیعه داشتند، امامت را به امام موسی بن جعفر ختم کردند؛ لذا حضرت موسی بن جعفر که چنین جریانی را حدس میزد، موضوع امامت فرزندش حضرت رضا را مکرر گوشزد می فرمود. با این همه، جمعی از اصحاب این سفارشها را ندیده گرفتند و فرقه واقفیه را تشکیل دادند که بعداً بعضی آگاه شدند و گروهی با همان عقیده درگذشتند.
- - - به روز رسانی شده - - -
گفتار مجری
اهداف شیطانی مأمون
اهدافی که مأمون عباسی از طرح ولایتعهدی امام رضا دنبال میکرد به شرح زیراند:
الف) میخواست از خطر شخصیت بیهمتایی نظیر امام هشتم که خطش در خاور و باختر خوانده میشد و به اعتراف خود مأمون، قابل اعتمادترین مردم نزد خاص و عام بود، ایمن شود.
ب) میخواست شخصیت امام رضا را تحتنظر شدید بگیرد و از نزدیک، از ایشان مراقبت کند تا راه نابودی او را به روشهای ویژه خود هموار سازد.
ج) میخواست امام را نزدیک خود نگاه دارد تا بتواند او را از زندگی اجتماعی منزوی سازد و رابطه او با مردم را بگسلد.
د) میخواست از عاطفه و محبت مردم نسبت به اهل بیت که پس از جنگ میان او و برادرش بیشتر شده بود، بهره بجوید و به نفع خود و مصالح حکومت عباسی به کار بگیرد.
هـ ) میخواست پایههای حکومت خود را با داشتن شخصیتی که همگان با رضامندی به او مینگرند و تسلیم وی هستند، تقویت کند.
و) میخواست انقلابهای مکرر علویان و خشم آنان از حکومت عباسی را بخواباند.
ز) میخواست موافقت و توجه علویان نسبت به حکومت خویش را در بالاترین سطح مشروعیت، به دست بیاورد.
ح) میخواست در سایه ولایتعهدی امام رضا(ع)، ادعا کند که هدفی جز خیر و صلاح امت اسلام و مصلحت مسلمین در سر نداشته و در راه حق و عدالت گام برداشته است.[11]
ولایتعهدی!
مأمون، نخست از امام رضا(ع) خواست که خلافت را به عهده بگیرد، امام نپذیرفت. مأمون بار دیگر از ایشان خواست که ولایتعهدی را به عهده بگیرد؛ ولی امام باز هم نپذیرفت. ناگزیر، امام را نزد خود طلبید و با او خلوت کرد. فضل بن سهل ـ ذوالریاستین ـ نیز در آن مجلس بود. مأمون گفت نظر من این است که خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم؛ امام قبول نکرد. مأمون پیشنهاد ولایتعهدی را تکرار کرد، باز امام از پذیرش آن ابا فرمود. مأمون گفت: ... اینک چارهای جز قبول آنچه اراده کردهام نداری؛ چون من راه و چاره دیگری نمییابم. مأمون با بیان این مطلب، تلویحاً امام را تهدید به مرگ کرد و امام ناچار با اکراه و اجبار ولی عهدی را پذیرفت و فرمود: ولایت عهدی را میپذیرم؛ به شرط آنکه آمر و ناهی و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم وچیزی را تبدیل و تغییر ندهم» و مأمون همه این شرایط را پذیرفت و بدین ترتیب حکم ولایتعهدی خویش را بر ایشان تحمیل کرد.[12]
زندگی مأمون، زندگی توأم با جدیت و فعالیت و پرهیز از عیاشی و خوشگذرانی و برعکس زندگی برادرش امین بود که در دامان «زبیده»، زنی که کسی چه میداند چگونه زنی بوده(!) پرورش یافته بود و زندگیاش در ناز و نعمت میگذشت و بیشتر از آنکه به جدیت و دوراندیشی متمایل باشد، به بازی و بطالت گرایش داشت. شاید راز این تفاوت رفتار به آن بازمیگردد که مأمون مانند برادرش نبود که احساس اصالت نسبی کند و به آینده خود و خرسندی عباسیان از خویشتن مطمئن باشد بلکه برای وی قطعی و حتم شده بود که عباسیان رضایتی به خلافت و فرمانروایی او ندارند پس دریافت که او تکیهگاهی جز خودش ندارد. ازاینرو آستین همت بالا زد و از همان نخستین لحظهای که موفقیت و واقعیت خود و امتیازاتی را که برادرش امین بر او داشت درک نمود، آغاز به برنامهریزی آینده خویش نمود. ازاینرو میبینیم که وی از اشتباهات برادرش امین بهره میجست. چنانکه چون فضل سرگرمی امین را به لهو و لعب ملاحظه کرد به مأمون اشاره نمود که به دیانت و پرهیزکاری و روش نیکو تظاهر کند و مأمون نیز چنان کرد و هرگاه امین آهنگ حرکت ناهنجاری میکرد مأمون قصد کاری درست و بهنجار مینمود.[13]
زلال قلم بر شانه بلند خراسان
نخلها قیام کردهاند. رشتهکوههای زاگرس برخاستهاند به استقبال. قدم بر فرش بالهای ملائک بگذار؛ این جا سرزمین عاشقان آل علی است. بر شانههای بلند خراسان بنشین تا آنان که مصطفی(ص) را ندیدهاند، به عصمت چشمهایت ایمان بیاورند؛ تا آنان که مرتضی(ع) را ندیدهاند، اوصاف بلندش را در قامت رضا(ع) بنگرند. کرم نما و فرود آ تا موجهای سرخ کارون از زیر قدمهایت بجوشد! دست بر سر و روی باغچهها بکش؛ بلکه درختچههای بادام جوانه بزنند، بلکه رودخانهای آبی از دل سنگهای سیاه بیرون بتراود!
سخن بگو تا اهالی زمین، کلمه «لا اله الا الله» را از زبان یک مرد آسمانی بشنوند!
امام غریب
سخت است جدا شدن از شهر خاطرههای پیامبر؛ اما تو «رضا» شدهای به رضای الهی؛ غریب آمدهای تا اسلام را از غربت بیرون بیاوری، تا غریبهها را آشنا کنی با هم.
کبوتران مسافر را بنگر؛ رنج دوری را به جان میخرند تا نزدیک باشند به تو؛ کسی که تو را دارد، غریب نخواهد شد.
چشمها در ایوان طلای تو، مثل گمشدهها به اصل خویش، به روزگار وصل خویش بازمیگردند. سناباد طوس، منزلی شده است تا هر کسی خودش را دوباره بیابد. آدمی، غریب است در این دنیا و تو امام غریبانی؛ آدمی مسافر است و تو کاروانسالارِ مسافران عشق؛ با ما بمان تا از رواقهای تو، به دروازههای ملکوت برسیم.
صدای توحید
تو به نگاههای خاکگرفته کوتاهنظر آموختی که «غیب را ابری و آبی دیگر است آسمان و آفتابی دیگرست.» آموختی که افقهای دیدشان را بگسترانند و بدانند که زندگی همین چهار و پنج روز نیست ... که «آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست»؛ آموختی که به در آییم و دیده بگشاییم تا دست الهی را پشت صحنه آفرینش ببینیم. تو به ما آموختی که مخزن علم اگر متصل به دریای الوهیت باشد، هیچ گاه تمام نخواهد شد.
صدای رسای تو از کوچههای نیشابور به گوش میرسد هنوز؛ «صدای توحید، دژ استوار خداوند است در این سیاره زلزلهخیز و کسی که بدان پناه ببرد، عذاب نخواهد شد».
- - - به روز رسانی شده - - -
یا ضامن آهو
رقیه ندیری
چرخ میخورم و سرگردانیام را یله میکنم روی گنبد و گلدستهها.
چرخ میخورم و بیقراریام از ایوان میگذرد و بند میشود به پنجره فولاد.
چرخ میخورم و تشنگیام در حوالی سقاخانه پرسه میزند.
چرخ میخورم مدام و کبوتر آرزوهایم بال بال میزند.
من همان آهویم که همزاد خطر بود و ترس خود را از دامان امن تو آویخت. همان آهویم که غریبانه نگاهش را به دستان اجابت تو دوخت، همان آهویم که هنوز هم ضمانت بیدریغ تو را فخر میکند. نشانی ساده تو از خاطر هیچ کس نمیرود؛ وقتی خورشید، خانه زاد شماست و باران، پاداش دست بر آسمان بردنتان؛ وقتی ابرها سایه سار شمایند و شما سایهبان خاک تا افلاک. و من هنوز آه میکشم و هنوز چرخ می خورم و هنوز چشمم به گنبد و گلدستههاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غریبی.
شعر -- چند رباعی
رویازدگی به حال بعضی بد نیست
دریا که به ماه میرسد از مد نیست
پیوسته برای او سلامی بفرست
قلب تو مگر مسافر مشهد نیست؟!
با آمدن ستاره برمیگردم
تا عشق کند اشاره برمیگردم
تا آخر عمر بین تهران ـ مشهد
هی میروم و دوباره برمیگردم
با معذرت از جناب بیبی، آقا!
تو وارث عطر سرخ سیبی، آقا!
در این همه ازدحام و این شهر بزرگ
انگار هنوز هم غریبی آقا!
گیرم که تمام سال را بد باشیم
در خوب و بد کار مردد باشیم
امروز که سالروز میلاد شماست
رخصت بده تا زائر مشهد باشیم
سید ضیاءالدین شفیعی
تبسم کبوترها
ذکر است تکلّم کبوترهایت
قربان تبسم کبوترهایت
ای کاش «جو» ی نُکزدهای بودم من
در کاسه گندم کبوترهایت
مجتبی نظامآبادی
تسبیح باران
خراسان در خراسان نور در جان تو میچرخد
ببین خورشید در مشرق به فرمان تو میچرخد
خراسان مُهر دریا میشود با گامهای تو
به دست ابرها تسبیح باران تو میچرخد
اگر شوق وصالت نیست در آیینهها، دارها
چرا آیینه در آیینه ایوان تو میچرخد؟
به سقاخانهات زیباست رقص کاسههای نور
در این پیمانه آن پیمانه، پیمان تو میچرخد
بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه صیادی
چقدر آهوی زخمی در شبستان تو میچرخد
علیرضا قزوه
ابرهای اجابت
کجا؟ کجا؟ چه شتابی است در پرستوها
کدام سمت افق میدوند آهوها
در این سکوت معطر در این هوای غریب
چقدر عاطفه باریده روی شببوها
مسافران سراسیمه میرسند از راه
کبوترانه، غریبانه از فراسوها
ضریح، شعلهای از چشمهای ملتهب است
در ازدحام فروزان این هیاهوها
و ابرهای اجابت بهانهها دارند
زمان تکیه سرها به بغض زانوها
پروانه نجاتی
کوتاه و گویا(1)
حضور امام رضا(ع) در ایران، ضامن حیات تشیع است.
امام رضا(ع) با زبان گویای خود به جهانیان آموخت که ریشه امامت در خاک نبوت و ریشه نبوت در خاک توحید است.
امام رضا(ع) نشانه رضایت الهی است در زمین.
یا امام غریب، تو آمدهای که دلهایمان را با حضرت دوست، آشنا کنی.
یا امام غریب، گنبد طلای تو در شمال شرق ایران، ضامن زنده ماندن نور تشیع است در جان پرظلمت امروز.
کوتاه و گویا(2)
ü آویخته بر ضریح تو، آنچه گشوده نمیشود؛ گره کارم نیست، گره مشت من است.
ü نه بلیت هواپیما میخواهد، نه قطار و اتوبوس؛ باد هم که نباشد، پرنده سلام من، ناگهان بر آبی گوهرشاد، روبهروی تو نشسته است.
ü با ریسمانی به پنجره فولاد وصل میشوم، دل مردهام را کنار دلها و چشمهای شکسته میخوابانم...
ü وقتی کبوتران حرم عقربه باشند، ساعت، کنار تو همیشه به وقت بهار میزان است...
ü برگهایی از کتاب بهار، در باد زمستانی منتشر میشود؛ دستمالهایی که ضریح تو آنها را نوازش کرده است.
ü با وجود این تقویم، در آستان تو، چگونه ایمان بیاورم به آغاز فصل سرد؟!
آورده اند که...
مناظره
یکی از منکران وجود خدا نزد حضرت رضا(ع) آمد، گروهی در محضر آن حضرت بودند. امام به او فرمود: اگر حق با شما باشد ـ ولی چنین نیست ـ در این صورت ما و شما برابریم و نماز و روزه و زکات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید و اگر حق با ما باشد ـ چنان که همین است ـ در این صورت ما رستگاریم و شما زیان کار و در هلاکت خواهید بود.
منکر خدا: به من بفهمان که خدا چگونه است و در کجاست؟
امام رضا(ع): وای بر تو! این راهی که میروی غلط است. خدا «چگونگی» را «چگونه» کرد؛ بیآنکه او به «چگونگی» توصیف شود و او مکان را مکان کرد بی آنکه خود دارای مکان باشد؛ بنابراین ذات پاک خدا با چگونگی و مکان شناخته نمیشود و با هیچ یک از نیروهای حس درک نمیشود و به هیچ چیزی تشبیه نمی گردد.
منکر خدا: اگر خدا با هیچ یک از نیروهای حس درک نمیشود، بنابراین او چیزی نیست.
امام رضا(ع): وای بر تو! این که نیروهای حس تو از درک او عاجز هستند، او را انکار کردی ولی ما در عین آنکه نیروهای حس ما از درک ذات او عاجز است، به او ایمان داریم و یقین داریم که او پروردگار ماست و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منکر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام رضا(ع): به من خبر بده که خدا از چه زمانی نبوده است تا من به تو خبر دهم که در چه زمانی بوده است.
منکر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست؟
امام رضا(ع): من وقتی که به پیکر خود مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بکاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم و سودش را به آن برسانم؛ از همین موضوع تعیین کردم که این ساختمان دارای سازندهای است؛ ازاینرو به وجود صانع و سازنده اعتراف کردم؛ افزون بر آن، گردش سیارات، پیدایش ابرها، وزیدن بادها و سیر خورشید، ماه و ستارگان و نشانههای شگفتانگیز و آشکار دیگر را که دیدم، دریافتم که این گردندهها گرداننده دارد و این موجودات دارای سازنده و پردازنده است.[14]
علاقه مندی ها (Bookmarks)