جالبه اخه کی بدونه زین سواره اسب میشه
منم امشب خیلی خوشحالم تولدم بود.خیلی جالب بود اکثر دوستام یادشون بود و زنگ زدنو خندیدیمحالا قراره وقتی برگشتم یه تولد باحالو توپ (
)بگیرم دوستامو دعوت کنم
.یعنی ازم قول گرفتن چون من از این کارا نمیکنم
بهم گفتن اگه کیک سه طبقه نباشه ما نمیایم
منم گفتم نیاین
حالا تا یه مشت خرج نندازن رو دستم ک ول نمیکنن
اینم خاطره ی امشبم.لحظه به لحظه گزارش میکنم![]()
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
من چقدر بد شانسم....چرا!؟!؟
دیگه بقیم باورشون شده من خییییییییییییییییییییلی بدشانسم
امروز ساعت 6 صبح یکی از بچه ها بهم زنگ زده میگه برو کلاس بندیا رو زدن تو سایت مدرسه نگاه کن.....
اصلا نفهمیدم چه جوری بلند شدم..خدا میدونه با چه ذوقی ......دیشب ساعت 3 خوابیدم....
بعد از کلی فکر کردن....رمز دانش اموزیم یادم اومد...
وارد شدم .......
دو تاکلاس ریاضی دو تاکلاس تجربی...
دلم خوش بود تنها نیستم تو کلاس ....
رفتم اسم خودمو و کلاسمو نگاه کردم دیدم هیشکی از بچه های پارسال تو کلاس من نیستمن تنهام....
هیشکیرو تو کلاس نمیشناسم
دوستای صمیمیم حدیث و مهسا رفتن ریاضی....حالا از اینا بگذریم دلم خوش با کیمیا تو یه کلاسم ولی نبودیم
همیشه از دوران ابتدایی من جداشدم از دوستام...همش از شانسمه
این چندنفرم که اسماشونو گفتم دوستایی بودن که اول دبیرستان با هم اشنا شدیم و کم کم داشتیم صمیمی میشیدیم
مهسا اولین دوستم تو این مدرسه و بقل دستیم بود....اخ که چقدر زدیم تو سروکله ی هم امسال.....بامزه بود...
امسال خدا میدونه کنار کی میشینم
حالا من چیکار کنم؟؟؟!
الان هم زمان با نوشتنم اشک تو چشام جمع شده.....دوستدارم بزنم زیر گریهولی نمیخوام بابام گریه هامو ببینه
دیگه دوست دارم برم یه جا که واسه ی همیشه تنها باشم....دلم دریا میخواد که بخوابم روی ماسه ها....دشت...هیچ ادمی نباشه.......خودم باشم فقط......
دوباره ساعت 9 بابام رفته کتابای درسیمو گرفته....هیچی نگفتم فقط بهشون زل زدم
من بدبخت روز گارم
16 شهریور
بله تابستونم تموم شدو.....بی صبرانه در انتظار دیدار یکی از بچه هام که یه چیزی شبیه بادمجنون بخوابونم وسط صورتش
![]()
ویرایش توسط sami-k : 7th September 2013 در ساعت 01:06 PM
Take everything from the inside and
throw it all away
روزگار غریبیستفدا سرم نیشخند
انقد سریع دوست پیدا کنی که خودتم باورت نشه....
حتما یه صلاحی بوده...شاید قراره یه دوست خیییییییییییلی خوب پیدا کنی که هم اون، قدرِ خوبی های ترو بدونه و هم تو قدر اونو بدونی....
بعدشم با دوستای جدید و افکار جدید آشنا میشی...
منم سال دوم دبیرستانم دوستم رفت تجربی و من رفتم ریاضی...ولی بجاش یه چندتایی دوست محشر پیدا کردم که خداروشکر هنوزم با هم هستیم...
خوشحال بااااااش![]()
خدا همه ی بنده هأش رو دوست دأره حتی بیشتر از پدر و مادرشون حتی کسایی که مأ دوستشون ندأریم پس سعی کنیم همه رو دوست دأشته بأشیم
انگار رو هوام
همه چیز درهمه
حالا که میتونم تسویه کنم هم این مدیرگروه عزیز و گرامی نیستش و چون خیلی دوسش دارم نمیتونم چیزی هم بهش بگم دلم خنک شه.....دانشگاه سرویس نداره من که نمیتونم همش پیاده گز کنم
![]()
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)