پل والري ميگويد: شعر هنر زبان است، چرا كه زباني پنهاني و مرموز درون زبان عادي وجود دارد كه كشف آن نيازمند تلاشي هنرمندانه است.
تأمل در عبارت بالا چه دستاوردي خواهد داشت؟
خوب وقتي شعر هنر است پس نوعي تفكر كه شعر را الهام و شاعر را تنها واسطهاي براي انتقال اين الهام به بيرون و مخاطب اين الهام و شاعر را پيامبري ميداند كه شعر به وحي ميشود، منتفي است چرا كه اين الهام در زباني صورت ميگيرد كه اولاً درون زبان عادي پنهان شده و از همه مهمتر، كشف اين زبان نيازمند كنجكاوي آگاهانه و تلاشي هنرمندانه است؛ چيزي كه كروچه (croce) نيز به آن معتقد بود: كه وجه مميزي زبان آن گونه كه گوته و… ميپنداشتند تعبير يا بيان هنرمندانه نيست؛ بلكه نيروي بصيرت و بينش يا حدس هنرمند است. اين بينش يا بهتر بگوئيم هنر در مجموعهی خواهران اين تابستان به وفور يافت ميشود.
البته با اين توضيح كه چون نجدي خود از نخستين كساني بود كه نوعي نگاه تازه به درون زبان عادي داشت، در شعرهاي اين مجموعه از لحاظ كيفيت گاه مخاطب با ناهمواريهائي روبهرو ميشود كه اين مشكل كاملاً طبيعي است. به خصوص كه متأسفانه نجدي فرصت نيافت تا در اين جستجوها درنگ كند، اين شايد عمده دليلي بود كه بسياري از شاعران همدوره و گاه آدمهائي كه بعدتر به اين راه پيوستند، اكثر اين پيشنهادات را به نام خودشان مصادره كردند و به عنوان شاعران پيشرو خودشان را مطرح كردند؛ كه در اين ميان برخي نشريات نيز بيتقصير نبودهاند. به عنوان مثال توجه شما را به مصاحبهی مهرداد فلاح با مهرنوش قربانعلي در ويژهنامه هنر و انديشه گيلهوا بهار 82 جلب ميكنم كه در پاسخ پرسشي در مورد شاعران جريانساز يا شاعراني كه حداقل در مقطعي پيشنهادتي داشتهاند، مهرداد فلاح ميگويد: «به اين نامها ميتوانيم نامهاي ديگري را هم اضافه كنيم، مثل بيژن نجدي و… اين كه شاعري بيايد يكي دو شگرد تازه مثلاً در شعرش بسازد، خيلي خوب است ولي شعر جريانساز، تحولي در شعر يك دهه ايجاد ميكند چنين شعري، حتماً نگاهي عميق و فلسفي دارد.»
اما يك مخاطب منصف با تأمل اندك در شعر اين شاعران مثلاً جريانساز پي ميبرد كه اين شاعران كاملاً تحتتأثير نجدي به خصوص دريافتن الگوهاي زباني در خور و مناسب براي بازسازي آن نگاه (نگاه جست و جوگر) به قيد و بندهائي كه قبلاً نجدي گسسته بود حمله كردند.
حال بد نيست به برخي پيشنهادات نجدي در مجموعه خواهران اين تابستان اشارهاي داشته باشيم:
1- گزينش كاركردهاي زباني از نوع ديگر: شعر مرگي چنان بلند ص37
در اين شعر مسائل بسيار جزئي و در دسترس در حوزه زبان مطرح شده است. اين كه ميگويند شعر امروز از زبان مردم تأثير پذيرفته، يعني شاعر گزينشي از زيباترين وجوه و كاركردهاي زبان مردم و بعد از پالايش به كار ميگيرد و در شعر خود مورد استفاده قرار ميدهد. اين شعر نجدي نيز همينگونه است. زيرا وي از ابتداي شعر زبان را وادار به گفت و گو كرده، چنانكه ميخوانيم: مرگش چنان بلند بود/ كه دستي به تدفين نميرسيد.
براي ذهنهائي كه به پديدههاي مألوف عادت كردهاند پذيرش نحوي از اين دست غيرقابل قبول به نظر ميرسد. اما همان گونه كه شاعران و مخاطبين حرفهاي امروز، ذهنيت خود را متوجه ويژهگيهاي نوين كردهاند، پس ديگران هم براي كسب لذت از شعر اين دوره بايد رويكردهاي نوين شعر امروز را بشناسند. وقتي نجدي ميگويد: مرگش چنان بلند بود/ كه دستي به تدفين نميرسيد… آيا بايد در پي اين باشيم كه اين گزاره را به زبان عادي ترجمه كنيم، مسلماً اين روش سطحيترين نوع برخورد با اين شعر است، زيرا نحو اين جمله با همين روند شكل گرفته و ما نميتوانيم اين شكل را از آن بگيريم مگر آن كه بخواهيم از محتواي آن نيز صرفنظر كنيم، كه اين به معناي نفي اينگونه شعرهاست. اساس اين شعر بر تقابل است. مرگ او: مرگش چنان بلند بود/ كه دستي به تدفين نميرسيد/ دستش چنان عزيز/ كه پناهي/ يا كه خلوتي براي عشق/ اما در ادامه شعر با دخالت كاراكترهاي ديگر اين تقابل بيشتر خود را نشان ميدهد: با دل/ آن گونه دل/ كه دردهاي مشترك ما بود/ اين گونه نيست/ كه باد/ خوشههاي گندم را/ در پياش خواباند/ در محراب چراغ و تندر و دشنه/ ديواري كشيدهاند/ در راستاي تاريكي/ تا باران اين همه چشم/…
تقابلي اعم از تضاد يا مراعات نظير- يكي از روايتهاي كلاسيك است، اما شاعران اين دوره روايت را به ضروريات تبديل كردهاند و اين صرفاً به اين معنا نيست كه تقابلهاي جديد آفريدهاند يا آن كه كلاً از تقابل چشم پوشيدهاند. بلكه منظور آن است كه روايتي جديد از اين تقابل را معرفي كردهاند. من و تو تقابلي بسيار در دسترس است؛ ولي نجدي با تمهيداتي، گفتگوئي جديد ميآفريند كه در حوزهاي غير از معناي اصلي خود به كار رفتهاند كه در بند پاياني: تا باران اين همه چشم/ باري نبيند و/ نخواهي ديد/ مرگي چنان بلند را كه دستم به تدفين نميرسد/ به تعريفي جديد از او، تو و من در تقابل با مرگ ميرسيم و اين نكته نشان ميدهد كه در شعر امروز، بار معنائي كلمات در ارتباط با كلمات ديگر قابل شناسائي است. نه به تنهائي. (شعر اما عشق ص 16)
اين شعر نيز ظاهري ساده دارد چنان كه تنها به نظر ميرسد يك جملهی بلند باشد، اما عليرغم سادگي ظاهري، ابعاد پيچيدهاي دارد. ابتدا به نظر ميرسد كه بندهاي اين شعر بايد پشت سر هم نوشته شوند زيرا تغيير ويژهاي مشاهده نميشود تا شاعر پاساژي ايجاد كند و از مرحلهاي به مرحله ديگر برود اما اين نكته تأكيد ميكند كه اين شعر سهل و ممتنع است. سهل و ممتنع بودن در شعر قديم معناي خاص خود را داشت و امروز نيز بايد معناي خود را در شعر امروز با معنائي شيوه خاص نشان ميدهد. اين شعر مثال خوبي از اين شيوه است. نوع مفصلبندي و انتخاب جاي مناسب آن يكي از مهمترين مختصات اين شيوه و اين شعر به حساب ميآيد وگرنه موضوع شعر «اما عشق» به راحتي ميتوانست هر كسي را فريب دهد، كه از شعر به شعار برسد پس شاعر به جاي آن كه به وادي شعار بغلطد با انتخاب يك مفصلبندي مناسب به راوي شعر امكان ميدهد كه روايت را به ضد روايت تبدل كند. اين باعث ميشود كه او بتواند در حوزه نشانهشناسي جديدي، شعار را به مرحله شعر ارتقا دهد، راوي ميگويد: نه برگ، نه باران/ هيچ چيز در باور هيچ كس نيست/ وقتي كه ميدانم/ چشماناش دارد ميافتد.
اين گزاره قبل از هر چيز يك هشدار است از جانب راوي به همه، حتي لحن راوي نيز موسيقي مألوف را در حد اعتدال به كار ميگيرد اما اين روايت از كجا كاركرد قديم خود را بر زمين ميگذارد؟ اين موضوع از بند دوم شروع ميشود؛ چنان كه راوي به جاي سخن گفتن از همه، از يك نفر سخن ميگويد و البته روي هشدار خود تأكيد دارد: پدرم/ يك شب رفت/ پدرم، پدرم، پدرم…/ ميدانم/ تا باور كني سالها دير خواهد شد/ من و خواهرم، ما هميشه خون چكيدهايم.
ميبينيم كه راوي بعد از ذكر همه عواقب احتمالي فرو افتادن، متوجه يك نفر خاص ميشود و از او به گونهاي خاص سخن ميگويد. بند دوم ظاهراً چيزي جدا از بند اول به نظر ميآيد و اين رويكرد طبق روشهاي شناخته شده براي ذهنهاي عادت كرده شايد پذيرفتني نباشد. اما در حوزهی شعر امروز بسيار ستودني است. زيرا در بندهاي بعدي نجدي به زيبائي توانسته اين پراكندگيهاي ظاهري را جمع كند.
2- گرفتن وجه اطلاعرساني و بيانگري زبان: شعر شرم ديلمان ص 37
در پيراهني از باران/ ميهماني زنجيرهها را/ بازي كردم/ نشسته كنار رديف گلدانها/ كه خاكشان را باد برده است
در اين رويكرد با تخريب معاني مطلوب و معلوم سعي در به وجود آوردن و ساختن جهاني چند وجهي متكثر ميشود كه با مشاركت خواننده، زبان در هر مرحله توليد معاني جديد براي او كند، اين زبان با شورش عليه نرم طبيعي زبان و اجراي جديد از نحو سعي در به چالش كشيدن زبان جا افتاده شعر تا آن روز داشت. اين رويكرد در شعر… منيژه ص19 و چند شعر ديگر نيز ديده ميشود كه نشان ميدهد اين حركتهاي زباني آگاهانه بوده است و تصادفي نيست.
3- اضمحلال فاعل شناسا يا راوي- شاعر «اقتدارگرايانه نوشتن»: شعر خوشبختي ص 114
چقدر داشتن صابون/ آب و طناب رخت چرك/ خوشبختي است (مادرم ميگفت)/ چقدر كر بودن/ نشنيدن خبر از راديو/ ندانستن بهاي طلا/ گران شدن ناگهاني نفت…/خوشبختي است (من از ترس نميگفتم)
سابق بر اين در اين شيوه همه چيز توسط فاعل شناسا يا راوي- شاعر، نوشته ميشد و جز صداي او صداي ديگري به گوش مخاطب نميرسيد و مخاطب را ناگزير به گردن نهادن به گفتهها و دادههاي متن ميكرد ولي در اين جا و در اين شعر رو به اضمحلال ميرود و متن شعر به عنوان دنياي آزاد؛ به مثابه زندگي واقعي كه در آن هم زمان همه چيز در كنار هم و با هم حاضر هستند؛ خود امكان حضور و غياب كاراكترهاي مختلفي را ميدهد.
4- نشان دادن و نشانه دادن: منيژه كجاست؟ ص 135
مادرم خيلي از تاريكي ميترسيد/ دختر عموي من از تيغ/ اسماش منيژه بود/ يك روز تيغ را تا صورتاش بردم/…
از ديرباز تاكنون شاعراني كه به دنبال مفهوم صرف بودهاند، در مقولههاي زيبائيشناسي هيچ مثالي از آنها به ياد كسي نمانده، تنها هنگام نگارش تاريخ ادبيات يا بررسي تحليلي شعر يك دوره يا سده نام و يادي از آنها به ميان آمده. ولي شاعر اين مجموعه از انتقال صرف گذشته و در گويش حركت ميكند تا به جاي آن كه از موضوع بگويد از چيزي دربارهی موضوع يا چيزي كه موضوع را موضوع ميكند سخن به ميان آورد؛ در اين صورت مخاطب موضوع را كشف ميكند. در اينجا نيز شاعر به جاي بيان مستقيم، موفقيت شعر را تضمين ميكند. چرا كه خواننده را به داوري خوانده است. تا به تعداد خوانندهها بتوان برداشت متفاوت از فضاهاي پيرامون خود داشت. كه از لحاظ ريختشناسي و زبان شناسي همه اتفاقات گوئي با هم افتادهاند (سنكرونيك- synchronic) يعني مقدم، موخر ميشود و حتي ممكن است حذف شود.
نیبُرها
علی یاری
ماتادور غمگینی هستمکه از آخرین نبرد گاوبازی برگشتهدر سینهامکارد خوشدستی میرقصدامروزهمان پیامبرم که در مزارع نیشکرمبعوث خواهد شدو نیبُرها با اشارهی منچای خود را با ساقهی نی شیرین میکنند
شورابههای خرّمشهرسر در شیارهای سینهام دارندو مندستی در رم گاومیشهااز کنارهی بهمنشیر.کارد را بزن!فرو کن!فروتر!گلهای گاو در من رم کرده است.
قبادیان سوادکوهی
علاقه مندی ها (Bookmarks)