ز عقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی ز او مکانی
شمس تبریزی
ز عقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی ز او مکانی
شمس تبریزی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی
برروی مه افتاد که شد حل مسائل
لب سر چشمه ای و طرف جویی/ نم اشکی با خود گفت و گویی
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من ویار نبودیم وخدا باما بود
دانی چمن از چیست چنین خرم و شاد
بهر آن است که دل های حزین شاد کند
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...![]()
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر،هیچ مگو
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...![]()
تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب
به امید ی که دراین ره به خدا می داری
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)