تولستوی
می گوید هر گاه انسان به هدف بزرگی که دارد ایمان داشته باشد ( نه اینکه این ایمان به صورت موروثی به او رسیده باشد بلکه خودش به آن دست یافته باشد) می تواند پاسخی در خور به پرسش « معنای زندگی چیست؟» ارائه کند.

هر گاه انسان دلیل کارهایی را که انجام می دهد بداند و آگاهانه در جهت رسیدن به هدف مورد نظرش فعالیت کند، زندگی او دارای معنا می شود چون کارهایی که بدون دلیل انجام می پذیرند نمی توانند مبنای سعادت فرد قرار گیرند. بر این اساس، اگر انسان بخواهد زندگی هدفمند انه ای داشته باشد باید به آرمانی باور داشته باشد. اگر شخص به آرمانی برای زندگی خود باور نداشته باشد زندگی او تهی از معنا می شود. از طرفی ، ا فلاطون عشق را به عنوان یکی از مهمترین راههای معنا دار کردن زندگی می داند. از نظر او، عشق دیدن زیبایی هاست که اگر انسان این زیبایی ها را بتواند ببیند زندگی خود را معنادار ساخته است. بر اساس نظر ارسطو هم، هدف انسان دستیابی به سعادت است و سعادت هم یعنی خوب زندگی کردن و انسانی خوب زندگی می کند که در جهت رسیدن به هدف والایی، از فعالیت، عمل و کار بهره مند می شود. در نتیجه کسی که از فعالیت های زندگی کناره گرفته و سر در گریبان خود فرو برده و به تفکر مشغول شده است نمی تواند خود را سعادتمند احساس کند.

نظر شما چیه؟