دیروز مهمون داشتیم خلاصه دیشب روز افتضاحی بود هی باید می نشستی به لافای اینا گوش میکردی

ولی خوب خاطره شد.مامانم 4 نوع غذا درست کرده بود فقط از اون لحاظ فیض بردم!


ما رو 2 هفته گفتن زودتر بیاین مدرسه

ولی خدا رو شکر اختیاری بود

منم ترم بعد زبانمو گرفته بودم(این ترممو با 100 پاس کردم

)ولی مامانم اینا گفتن میخوایم بریم مسافرت تو شهریور

من خیلی دوست داشتم ترم بعدیمم برم ولی شمالو بیشتر دوس دارم

آخه قراره بریم شمال
خیلی واسه خرید کیف و کفش ذوق دارم البته با این که کیف نو خیلی دارم چون امسال میرم مدرسه جدید دوس دارم چیز نو بخرم


الانم مامانم رفته داداشمو بذاره کلاس من تنهام ولی الانا دیگه پیداش میشه
و این بود خاطرات روزهای اخیر...

17/5/1392
عه!خواستم تاریخ بزنم یادم اومد!امروز تولدمه!حواسو برم یادم رفته بود.
خوب بچه ها ساعتم 11:27
خداحافظ
علاقه مندی ها (Bookmarks)