کسی نمی داند قدیمی ترین آوازی که نیمای بزرگ شنید، کی و کجا بود. (1) آیا اول بار آن را در نوای مشرقی با زخمه ای که پدر بر سه تار می نواخت شنید یا در لالایی مادرش نوشیده است. اما به جرات می توان گفت که نیما پیش از آنکه به مصرعی از شعر فارسی اندیشه کرده باشد، ذهنش پر از آواز بومی برزگران و چوپانانی بود که در کنار گوسفندان، عاشقانه های خود را در امیری و کتولی بیدار می کردند.
او زندگی در کوهستان را به حضور در هر جای دیگری ترجیح می داد و در نامه ها و یادداشت های خود، به آن اشاره می نماید. در سال 1301 در حالی که جوانی 25 ساله است به دوستش می نویسد: «آن گاوچراني كه در انبوهِ درخت هاي جنگل ني مي زند و مي خواند، در وسط طبيعت، گاهي خاموش ايستاده صداهاي اطراف را گوش مي كند، باور كن خيلي بهتر از من و تو زندگاني دارد». (2) در همین سال در نامه ای به برادرش لادبن از اندوه غیبتش در خانواده می نویسد: «خيلي رقت انگيز است وقتي كه خواهر كوچك من تار مي زند و دوتايي اشعار محزون مشرقي را مي خوانند يا وقتي كه پدرم براي مشق دادن به او، تار خود را به دست گرفته، يكي از نواهاي كوهستاني را شروع مي كند». (3) چرا نیما در این یادداشت، اشعار مازندرانی را به دو عنوان محزون و مشرقی نام می برد؟ محزونی باید شکل فارسی شده ی موری از نواجش یا نوازش ها باشد که در یک نوع آن، نوعی تحبیب و تعریف از فرزند توسط مادر و مانند لالایی می باشد. هرچند که بخش اعظمی از موسیقی تبری در بخش سازی و آوازی، با بن مایه های عاشقانه می باشد.
روجا، سروش بیدارباش نیما (محمد عظيمي)
کسی نمی داند قدیمی ترین آوازی که نیمای بزرگ شنید، کی و کجا بود. (1) آیا اول بار آن را در نوای مشرقی با زخمه ای که پدر بر سه تار می نواخت شنید یا در لالایی مادرش نوشیده است. اما به جرات می توان گفت که نیما پیش از آنکه به مصرعی از شعر فارسی اندیشه کرده باشد، ذهنش پر از آواز بومی برزگران و چوپانانی بود که در کنار گوسفندان، عاشقانه های خود را در امیری و کتولی بیدار می کردند.
او زندگی در کوهستان را به حضور در هر جای دیگری ترجیح می داد و در نامه ها و یادداشت های خود، به آن اشاره می نماید. در سال 1301 در حالی که جوانی 25 ساله است به دوستش می نویسد: «آن گاوچراني كه در انبوهِ درخت هاي جنگل ني مي زند و مي خواند، در وسط طبيعت، گاهي خاموش ايستاده صداهاي اطراف را گوش مي كند، باور كن خيلي بهتر از من و تو زندگاني دارد». (2) در همین سال در نامه ای به برادرش لادبن از اندوه غیبتش در خانواده می نویسد: «خيلي رقت انگيز است وقتي كه خواهر كوچك من تار مي زند و دوتايي اشعار محزون مشرقي را مي خوانند يا وقتي كه پدرم براي مشق دادن به او، تار خود را به دست گرفته، يكي از نواهاي كوهستاني را شروع مي كند». (3) چرا نیما در این یادداشت، اشعار مازندرانی را به دو عنوان محزون و مشرقی نام می برد؟ محزونی باید شکل فارسی شده ی موری از نواجش یا نوازش ها باشد که در یک نوع آن، نوعی تحبیب و تعریف از فرزند توسط مادر و مانند لالایی می باشد. هرچند که بخش اعظمی از موسیقی تبری در بخش سازی و آوازی، با بن مایه های عاشقانه می باشد.
نیما خود نیز زمزمه گر اشعار مازندرانی بود. در شرح حال خود به سال 1305 از یوش، به دوستش رسام ارژنگی می نویسد که: «بعد از خواب در كنار اين رودخانه، روي تخته سنگ ها يا روي تنه ي بريده ي اين درخت جنگلي نشسته، آواز مي خوانم». و یا در همین ایام به یحیی ریحان می نویسد: «قدري خوراك و پوشاك، پس از آن گردش در كوه ها و جنگل ها، مثل شير و عقاب، يا آواز خواندن در كنار آب ها مثل پرندگان، بالاخره خودسري و طغيانِ به موقع و چيز نوشتن. اين است معنيِ واقعيِ زندگاني». (4) حضور در بابل برای نیما فرصتی بود تا با دقت در احوال مردم و جمع آوری اسناد و کتب مربوط به تاریخ ادبی مازندران, تاریخ ادبیات ولایتی مازندران را بنویسد. جستجو در اشعار بومی و شنیدن آوازهای تبری و علاقمندی به آن، از دیگر دلایل سرایش اشعار تبری توسط نیما می باشد. هر چند که کمتر تابستانی را سراغ داریم که او در سالهای زندگی خود به یوش نرفته باشد و از شنیدن اشعار و آوازهای بومی فارغ باشد.
در نامه ای به دوست خود در سال 1307 از بارفروش (بابل) می نویسد: «تاريخ ادبيات ولايتي را شروع كرده ام و اين معبر جديدي است كه من آن را در مقابل ادبيات جنوب باز مي كنم. البته غير از آنچه ديگران نوشته اند. يك مكتب متمايز ادبي كه تفاوت اقليم و وضع معيشت اهالي، آن را به اين شعراي گمنام داده است. ... شب ها گاهي به شب نشينيِ فقيرترين و ناتوان ترين اشخاص از قبيل زارعين و ماهي گيرها مي روم. پيش آمد، از روي مساعدت، آنها را به من عطا كرده است. مثل اينكه از حوادث سهمگين عبور كرده ام و به انتظار آتيه ي فرح انگيزي هستم، پهلوي آنها مي نشينم. مرا دوست دارند، مخصوصاً وقتي كه مي فهمند من نيز دهاتي هستم. پس از آن براي من ني مي زنند، قصه هاي عاشقانه ي نجما و طالبا و تصنيف ها و آوازهاي دهاتي شان را مي خوانند. اين مشغوليات در بين تمام مشغوليات من، مفرّح ترين و از آن چيزهايي ست كه من هرگز از آن خسته نمي شوم. زيرا عاداتِ طفوليت مرا، به ياد مي آورد». (5)
در همین سال به خانلری می نویسد که: «در حواليِ آستانه، پيش پيرمرد زارعي مي روم. اين شخص در وسط باغي از مركبات منزل دارد. براي خودش از ني و گِل، كومه ساخته است. به زبان دهاتي مي خواند. به من قول داده است شعرهاي طالبا را بخواند، من بنويسم. شعرهاي دهاتي است. من آنها را به تاريخ ادبياتِ ولايتيِ خود نقل خواهم كرد. جز او آشنايان ديگر هم دارم كه ني مي زنند. به تماشاي دخترهاي دهاتي مي روم كه دست يكديگر را گرفته، وحشيانه مي رقصند و طَشت مي زنند». (6) همچنین در این سال به متکان، نماینده معارف آمل می نویسد: «فقط بعد از طالب، سرگذشت طالبا و نَجما را براي من پيدا خواهي كرد. اشعار اين سرگذشت به زبان دهاتي است. مربوط به معاشقه ي طالب معروف است. دهاتي ها آنها را از بَر دارند. به آهنگِ محزونِ ولايتي مي خوانند». (7)
در سال 1309 نیما یوشیج، معلم مدرسه متوسطه ی حکیم نظامی آستارا شد و گاهی در کلاس درس، شعرهایی را به زبان مازندرانی برای دانش آموزان می خواند و آن اشعار را ترجمه می نمود. (8) زمزمه هایی که نشان دهنده ی علاقمندی نیما به اشعار تبری می باشد. نیما در آستارا به یاد وطنش، شعری با نام – خوشی من – سروده است.
مرا ز هر چه كه نيكوست در جهان پيِ آن/ به طيبِ خاطرِ روشن، مدام كوشيدن / ... / به نغمه يِ طبري خواندن و برابرِ آن / درِ گشاده يِ فرسوده، گاو دوشيدن. (آستارا. 3 خرداد 1310) (9)
در نامه ای به ناتل خانلری می نویسد: «هميشه قلب من خراب و مملو از خاطره هاي مغشوش كوهستان است كه در مقابل من پرواز مي كنند و به حسرت روزهاي گذشته، آواز مي خوانم. آواز من از آنِ كهنه ترين آهنگ هاي وحشيانه ي ولايتي است». (10)
نیما در مقدمه ی اشعار روجا با عنوان – می اتا گپ - می نویسد که: «من شاعر زبان تاتی هستم». (11) چرا نیما از واژگانی نظیر تپوری، تبری و یا مازندرانی استفاده ننموده است؟ نامی که برای بسیاری از دوستداران نیما به شکلی معماگونه و بدون پاسخ مانده است. باید دانست که نیما از بحث تاریخی زبان استفاده کرده و از نگاه قومی فراتر رفته است. او در این تعریف از زبان یکپارچه ی ایرانی آغاز کرد و به زبان بومی رسید.
کهن ترین سندی که در آن واژه ی تات به کار رفته، سنگ نوشته های اورخون مغولستان است که از قرن دوم برجای مانده است. تات در این سنگ نوشته ها ظاهراً به معنای «اَتْباع» و «رعایا» به کار رفته است. در دیوان لغات الترک، که در قرن پنجم تألیف شده، تات به شکل تَت نیز ضبط شده و به معنای ایرانی، فارسی، فارسی زبان، آریایی نژاد و کافر اویغوری آمده است. می توان پنداشت که لفظ تات علاوه بر اینکه به ایرانیان و مردم یکجانشین گفته می شده (12)، عنوانی بوده که پیش از ایلخانیان بر عناصر خارجی سرزمینهای ترکان اطلاق و بعدها تحول معنایی پیدا کرده است؛ با اینهمه، ظاهراً تات در همه ی دوره ها بتدریج به مردم ایران اختصاص یافته است.
اورانسكي در مقدمه فقه اللغه ايراني مي نويسد: «تاتي ظاهراً در آغاز بر نژاد قبيله اي اطلاق نمي شده است. قبايل صحرانشين كه اكثراً ترك بودند مردم زراعت پيشه و تخته قاپوي ايراني زبان را كه در زير انقياد خويش درآورده بودند تات مي خواندند»(13)
دقت در اسناد قرون بعدي نيز آشكار مي سازد كه كلمه ی تات به مثابه عنوان و نشان ايرانيانِ فارس زبان فراگير شده بود تا جايي كه در عصر صفوي، در چندين سفرنامه خارجي، ايرانيان به دو گروه قسمت شده اند: قزلباش ها كه ترك زبان و تاتها كه فارس زبانان ايراني الاصل مي باشند.
پيتر دلاواله كه در عصر صفوي از ايران ديدن كرده و از سال 1617 تا 1623 ميلادي به مدت شش سال در ايران به سر برده است قشون شاه عباس را چنين توصيف مي نمايد: «قشون ايران مركب از چهار دسته است كه به ترتيب اهميت از پايين ترين آنها يعني تفنگچيان كه شاه چندي پيش به توصيه آنتوني شرلي انگليسی به تشكيل آن همت گماشت شروع مي كنم. تفنگچيان از نژاد اصيل ايراني هستند كه مسكن و ماواي آنها در شهرها و دهات است و چون در تمام سال حقوق مي گيرند مجبورند هر وقت به وجود آنها احتياج باشد فوراً در خدمت حاضر باشند. نجيب زادگان يعني قزلباشها وارد اين دسته نمي شوند و در حقيقت افراد آن را فقط رعيت ها تشكيل مي دهند. به لفظ رعيت، «تات» نيز اطلاق مي شود. در فارسي وقتي «تات» مي گويند منظور اين است كه طرف از طبقه نجبا (قزلباش) نيست. ولي در حقيقت آنان اصيل تر از قزلباشها هستند زيرا دسته اخير فقط از زمان شاه اسماعيل صوفي به بعد خود را به زور اسلحه تحميل كرده اند. در حالي كه تاتها ايراني الاصل هستند و ساكنين واقعي اين سرزمين را تشكيل مي دهند و خيلي از بزرگان و ثروتمندان و بعضي از ميرزاها و به طور كلي كساني كه به دلايلي جزء سپاهيان منظم نيستند و يا مشاغل درباري دولتي ندارند در طبقه بندي از تاتها محسوب مي شوند. تفنگچي ها نيز جزو همين طبقه تاتها هستند و معمولا از دهات و آبادي ها آمده اند.(14)
باید گفت كه تاتي يك زبان واحد نيست بلكه تاتي هاي مختلف، يادگار زبانها و گويش هاي قديمي ايراني مي باشند كه تا آمدن تركان به نوعي حيات داشته اند و پس از ورود و سكونت تركان نتوانسته اند به صورت گسترده و در تمامي حوزه ها به حيات خود ادامه دهند و در يك عكس العمل انقباضی نسبت به حضور و گسترش زبان ميهمان يعني تركي در جزيره هاي محدود جغرافيايي و زباني تا به امروز زنده مانده اند. نظرات بسياري در مورد ريشه ی تاتي نوشته شده است؛ برخي به شباهت هاي تاتي با اوستايي اشاره داشته اند؛ بعضي آن را همان تالشي و يا شكل تغيير يافته آن دانسته اند؛ عده اي نيز كوشيده اند به شباهت ها و پيوندهاي تاتي با پهلوي اشاره داشته باشند؛ برخي نيز تاتي را به همراه تالشي و مازندراني و گيلكي، بازمانده هاي زبان مادي كهن دانسته اند. دياكونوف در اين باره مي گويد: «در زمان حاضر هم تاتها و تالشان و گليك ها و مازندراني ها به لهجه هايي سخن مي گويند كه خود بقاياي زبان هند و اروپائي مي باشد كه در آغاز زبان ماد شرقي بوده است. امتياز ويژه اين لهجه ها كهنگي و مهجوري تركيب اصوات مي باشد كه با زبان پارسي تفاوت داشته و با مادي و پارتي و اوستايي مناسبت دارد.»(15)
ملک الشعرا بهار نوشته است "تات به معنی تازیک و تاجیک یعنی فارسی زبانان ... ایرانیان از قدیم به مردم اجنبی تاچیک یا تاژیک می گفته اند. چنانکه یونانیان بربر و اعراب، عجمی یا عجم گویند. این لفظ در زبان دری تازی تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گردید. ولی در توران و ماوراء النهر لهجه های قدیم باقی ماند و به اجانب تاجیک می گفتند. بعد از اختلاط ترکان آلتایی با فارسی زبانان آن سامان، لفظ تاچیک به همان معنی داخل زبان ترکی شد و فارسی زبانان را تاجیک خواندند. (16) قابل ذكر است كه شاهسونها و ساير ايلات ترك زبان آذری، شهرنشينان و روستاييان را «تات» مينامند.
از نکات قابل توجه در مقدمه ی اشعار تبری روجا این است که نیما می نویسد: «اگر بتوانم از حرف خود به تو علاوه بر چيزهاي ديگر، جوانمردي و مردانگي را نشان بدهم، هنري كرده ام و اگر نتوانم هم لااقل هنر خود را ضايع نكرده ام». (17)
چرا نیما سعی در نشان دادن مردانگی دارد؟ آیا در زمانه ی نیما، فتوت و جوانمردی مورد هجوم قرار گرفته است؟ شاید مراد این جمله از نیما، وصف جنگاوری ها و حق طلبی مردم مازندران در جنبش مشروطه باشد. گویا نیما در این مقدمه می خواهد اشاره ای به جنبش جنگل و برتخت نشستن رضا خان داشته باشد. پدر نيما، ابراهيم خان اعظام السلطنه از فعالین مشروطه خواه بود. برادر کوچکش رضا (لادبن) نیز در صف انقلابیون جنبش جنگل قرار داشت. نیما هم به شدت تحت تاثیر این واقعه قرار گرفته بود و در سال 1300 طی نامه ای به مادرش می نویسد: «پسرت بايد فردا در ميدان جنگ، اصالت خود را به خرج دهد. با خونِ پدرانِ دلاورم، به جبين من، دو كلمه نوشته شده است: خونِ انتقام. اگر مرا دوست داري، دوستدار چيزي مي شوي كه من آن را دوست دارم. مرگ و گرسنگي را در مقابل اين همه گرسنگان و شهداي مقدّس دوست داشته باش، تا زنده و سير بمانيم. برادرم به ولايت نزديك شده است. لشكر گرسنه ها در حواليِ كلاردشت هستند. شيطان با فرشته مي جنگد. پدرم فردا اينجا مي آيد. چند روزي را با هم خواهيم بود. اما بعد از آن مي روم به جايي كه اين زندگيِ تلخ را در آنجا وداع كنم يا آنكه از اين روزگار خفه شده، حقّم را به جبر بگيرم. ... آيا به چندين هزار كشته ي ميدان هاي جنگ، تمام ضعفاي كشته شده، نمي خواهيد يك نفر برادرتان را هديه كنيد؟ البته اگر حقِّ انتقام در شما مي جنبد». (18) نیما در سراسر زندگی اش به مدح هیچ خان و امیر و شاهی نپرداخت و حتی نام رضا خان را در آثار خود ننوشته است. بهترین موید این نکته حضور رضا شاه به سال 1307 در بابل بوده است که نیما از او با عنوان مهمان مشهور، جدیدالورود (19) و شاه نام می برد و با طنزی خاص فضای حضورش را تصویر می کند.
نیما در بخشی از مقدمه ی خود می گوید که: «مثل همه ی مردم، من حرف خودم را می زنم. اگر آنها زبان خود را مخلوط كرده اند من هم مخلوط مي كنم، اما حرص دارم با كلماتي مخلوط شود كه قبيله ي من دارد آنها را فراموش مي كند». (20) اختلاط زبانی در اثر ضرورت های اجتماعی و حضور اقوام مهاجر و نیازهای جمعی بوجود می آید و نیما این اتفاق را از بدیهیات ارتباطی می داند اما حرص او به آوردن واژگان در حال فراموشی از منظر زبان شناسی تاریخی و نبود کتابت در زبان بومی قابل تامل است. نیما در مجموعه ی روجا از کلماتی استفاده نموده است که از جایگاه خاصی برخوردار است و از نمادهای اسطوره ای، تاریخی و سمبلیک جهت تبیین گذشته ی تاریخی مازندران و ایجاد فضاهای فراموش شده و آینده ساز بهره می گیرد. کلماتی مانند دیو، روجا، زرتشت، رستم و نامرد که در اشعار روجا از بسامد بالایی برخوردارند با بازتعریفی دیگر و گاه متضاد نشان داده شده اند و کلمات به نمادی سمبلیک تبدیل شده اند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)