با سلامات فراوان
داستان اولت منو یاده جوجه اردک زشت انداخت
در مورد داستان دوم محتوای داستان خوب بود ولی خب اینجوری که شما تعریف کردین در یک کشور غیر ایران اتفاق میافته ولی برخورد افراد بیشتر بر اساس اصول آداب و معاشرت و عقاید ایرانی بوده، بعضی جاها متن و فعل نوشته تون عامیانه بود بعضی جاهاش رسمی، مثل اینجا "سرش را برگرداند دید دختری زیبا با قدی متوسط و موهای بلوند کوتاه و چشمهای درشت آبی با یک کلاه فانتزی رنگی
صدایش میکند
.وضعیت ظاهری معمولی و حتی رو به پایینی داشت معلوم بود از نظر مالی در سطح خوبی نیست.پسر جلو رفت و گفت بله؟کمکی از دستم بر میاد؟
دختر گفت:من دانشجوی معماری هستم برای تامین خرج دانشگاهم برای دانشجویان دیگه پروژه کلاسی و کارگاهی شونو
انجام مدیم
.اما پروژه ها به حدی نیستند که خرجمو
در بیاره
.پدر و مادرم هم فقیرند و در روستا زندگی میکنند..."
بعضی جاهای داستان باور ناپذیره، مثل اینکه قبول کرد کل ثروت صرف امور خیریه کنه، به همین راحتی تو چند جمله باور پذیر نیس، بعد دختره برای پیدا کردن یک فرد ساده و عادی میره شرکت یه پسره پولدار!
غلط املایی هم داشتین، یکیش تو همین مثال بالام هس!
به قول دوستمون مادرم خیلی روشنفکره!
اونجایی که دختره گفت از لحاظ تجربه زندگی مثل خودم باشه بی ربط نیس؟ اگه منظورش سبک زندگی و سختی هایی هس که کشیده میشه همون مالی دیگه!
ببخشید البته نظرات شخصی خودم بودم، نمیدونم تا چه حد درس یا غلطه!
بازم نقد خواستین در خدمتم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)