دیدم چراغ قرمز روی همون پنج دقیقه مونده ، اعصابم خورد شد ، حدود ده دقیقه پشت چراغ قرمز وایسادم اما مثل اینکه خیال سبز شدن نداشت . از اون طرف ماشین های پشت سرمان هم حوصله شان سر رفته بود و مرتب بوق می زدند .
از عصبانیت قرمز شده بودم . واقعا عجله داشتم و این چراغ قرمز دیلاق انگار خیال درست شدن نداشت
پایم را گذاشتم روی کلاج تا فشار بدهم و از وسط چهار راه عبور کنم ، فوقش یک پلیس مرا میدید و جریمه ام میکرد بهتر از مزحکه شدنم پشت چراغ قرمز بود
تا آمدم پایم را روی پدال فشار بدهم سمند نقره ای سمت راستم پیش دستی کرد و گازش را گرفت و رفت ولی یکهو ( نمیدانم چه شد ، اصلا خیلی غیر منتظره بود) با یک موتور سوار که بنده خدا داشت طبق چراق سبز شده از آن طرف چهار راه می آمد برخورد کرد . یعنی سرم را چرخاندم تا صحنه حادثه را نبینم
بالاخره راضی شدم تا گوشه چشمم را باز کنم
موتور که آش و لاش شده بود و راننده اش هم وسط خیابان ولو شده بود . راننده سمند هم حاج و واج از ماشینش بیرون آمد .
چراغ سبز شد ...
زیر لب ناسزایی به آن پراندم و پیاده شدم تا موتور سوار بدبخت را سوار سمند کنم تا ببردش بیمارستان
خدا خیرش بدهد ، حداقل مثل این جوان های امروزی فرار نکرد
هیچی دیگر خدا را شکر کردم که فکر رد شدن از چراغ زودتر به ذهنم نرسید وگرنه خدا می داند که چه میشد
الکی که نگفته اند دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
ببخشید خوب نبود ها ، فی البداهه بود
علاقه مندی ها (Bookmarks)