پيمان خاکسار مترجم، یک نويسنده جديد را به خوانندگان فارسیزبان معرفی میکند. «اومون را» يکی از مشهورترين رمانهای «ويکتور پلوين» نویسنده روس، تازهترين اثر ترجمهای خاکسار است که به زودی از سوی انتشارات «بهنگار» منتشر میشود.
به گزارش خبرگزازری مهر، «اومون را» در واقع اولين و مشهورترين رمان اين نويسنده روسی است، داستانی که به گفته مترجم نمیتوان براي آن ژانر خاصی در نظر گرفت، خاکسار در اينباره میگويد: قهرمان اصلی رمان پسربچهای است شيفته فضانوردی که سخت پیگير وارد شدن به آکادمی فضانوردی است، اما خيلی زود با واقعيتهای تلخی روبهرو میشود و نويسنده همه اينها را با طنزی گزنده و تلخ روايت میکند.
پلوين استاد خلق کردن موقعيتهایی است که نمیتوان آن را در ژانر خاصی گنجاند، او با روايتی پستمدرن سبکوسياق خودش را خلق میکند که گاهی وقتها هولناک و هراسآور میشوند و به ژانر علمی ـ تخيلی تنه میزند.
«اومون را» سال 1992 در روسيه منتشر شد و ويکتور پلوين را خيلی زود به شهرت رساند. 4 سال بعد اين رمان به دنيای ادبيات انگليسیزبان هم راه يافت. پلوين اکنون از محبوبترين نويسندگان روسيه محسوب میشود و رمان «زندگی حشرات» او همچنان در صدر پُرفروشترين رمانهای مدرن روسيه باقی مانده است.
تازهترين رمان پلوين با عنوان «بتمن آپولو» اواخر سال گذشته در تيراژ 150 هزار نسخه منتشر شد. به گفته ناشر، اين رمان از مضمون و موضوعی بسيار تلخ برخوردار است، رمان جديد پلوين در خصوص چگونگی اتحاد بين دراکولا و کريشنا و دستهای پشت پرده اعتراضات مسکو است.
بخشی از ترجمه پيمان خاکسار از رمان «اومون را» نوشته ويکتور پلوين اینگونه است:
«وقتی بيدار شدم زمين ديگر معلوم نبود. تنها چيزی که از طريق لنزها می ديدم سوسوی محو ستارههای دوردست بود. وجود معلق و بیتکيهگاه يک کره عظيم و سوزان را تصور کردم در ظلمات سرد، ميليونها کيلومتر دورتر از نزديکترين ستارهها، آن نقاط کوچک درخشانی که نورشان برای ما تنها گواه وجودشان است چون يک ستاره میتواند بميرد و با اين حال نورش ميليونها سال در تمامي جهات حرکت کند. پس ما در حقيقت هيچچيز درباره ستارگان نمیدانيم جز اينکه زندگیشان وحشتناک و بی معناست، چرا که تمامی حرکاتشان در فضا از پيش تعيين شده و اين قوانين مکانيک و جاذبهاند که احتمال هرگونه برخورد تصادفی را از بين میبرند. ولی بعد فکر کردم که هر چند به نظر میرسد ما انسانها به يکديگر برخورد میکنيم و میخنديم و بر شانه هم میزنيم و بعد به راه خود میرويم، ولی همزمان در بُعدی مستقل که آگاهیمان جرئت نگاه کردن به آن را ندارد، ما بیهيچ حرکتی در محاصره خلأ معلقايم، بیسروته، بیديروز و فردا، بی اسن اميد که به هم نزديکتر شويم يا حتی ذرهای سرنوشت خود را تغيير دهيم. قضاوتمان از آنچه برای ديگران اتفاق میافتد نور پُرنيرنگی است که به ما میرسد و تمام طول زندگیمان به سوی آنچه تصور میکنيم نور است پيشرَوی میکنيم، در حالی که احتمالاً منبع نور مدتهاست که از بين رفته.»
علاقه مندی ها (Bookmarks)