آدامس پولا می خریدم به عشق عکس برگردونای love توش.خیلی دوسشون داشتم
آدامس پولا می خریدم به عشق عکس برگردونای love توش.خیلی دوسشون داشتم
ای رقیه تویی قبله حاجات ما
حرم کوچکت باب مناجات ما
ای گل پرپر باغ حسین
کی این پیام بازرگانیه یادشه؟
من که خیلی کوچیک بودم
موهای زبرمو توی آینه دیدم
خسته شدم بس که شونه کشیدم
گلرنگ می خواد پوست موهامو نرم کنه
خوش حالت و تمیز و براق کنه
گل گل گل گل اومده به اسم گلرنگ اومده
یه ابر سفید و تپلی می خوندش
ای رقیه تویی قبله حاجات ما
حرم کوچکت باب مناجات ما
ای گل پرپر باغ حسین
- - - به روز رسانی شده - - -
![]()
گاو ما ما مي كرد...گوسفند بع بع مي كرد...و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي ...شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بودحسنك مدت زياديه كه به خانه نمياد.اون به شهر رفته و اونجا شلوارجين وتي شرت هاي تنگ میپوشه اون هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينهبه موهاي خودش ژل مي زنه ودنبال اينه که امروز کیو تورکنهديروز كه حسنك با كبري اس ام اس بازي مي کرد.كبري گفت که تصميم بزرگي گرفتهكبري تصميم گرفته حسنك رو رها كنه و ديگه با اون دوست نباشهچون ديگه از پتروس خوشش مياد.پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد.پتروس ديدكه سدسوراخ شده اما ترجيح داد که باانگشتاش چت کنهتا اینکه جلوي سيل رو بگيرهاون خوب مي دونست که آب شهر رو ور مي داره .ولي سوار 206 مشکي خودش شد و شهر رو ترک کردسيل پتروس رو نگرفت ولي از بد حادثه يه کاميون 18 چرخخودش و ماشينش رو با هم پرس کردبراي مراسم کفن ودفنش كبري تصميم گرفت باقطار به اون شهربرهاما كوه روي ريل ريزش كرده بود.ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت.ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در بیارهريزعلي چراغ قوه (داشت) اما حوصله درد سر (نداشت).کي دلش براي اون ميسوخت که دل اون براي کسي بسوزه؟قطار به سنگ ها برخوردكرد و منفجر شد.كبري و مسافرای قطارمردند.ريزعلي بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل هميشه سوت وكورچند ساليه كه كوكب خانم همسرريزعلي مهمان ناخوانده ندارهاو حتي مهمان خوانده هم نداره.اون حوصله مهمان نداره.اون حتي پول نداره تا شكم خودشونو سيركنه چه برسه به مهمان.اون توي خانه تخم مرغ و پنير داره اما گوشت نداره.اون فاميل هاي پولداری داره.بار آخركه گوشت خريد چوپان دروغگوبهش گوشت خرفروخت اما اون از چوپان دروغگو گله نداره.چون علت کارشو می دونهچون تمام حرفایی که علیه اون زدن دروغ بودچوپان قصه ما دروغگو نبود اون تنها بود بچه ها . تنها .و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر میداد. تا که مردم.همون مردمی که ازاون همیشه بد یادمی کنن دور وبرش رو بگیرنو یادی ازش کننو فقط گرگ بود که شاهد ضجه های تنهایی چوپان بود .فقط گرگکوکب از چوپان گله نداره چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارهبه همين دليلهكه ديگه تو كتاب هاي دبستان اون داستان هاي قشنگ نیست
عجب دورانی داشتیم بچه های امروزی فقط کامپیوتر و و این جور چیزا
یادش بخیر میرفتیم لیلی بازی میکردیم وسطی هفت سنگ کلی حال میداد
برگ وقتی از درخت افتاد که فکر کرد طلاست
یادش بخیر ... تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردییادش بخیر ... سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریمیادش بخیر ... آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشنیادش بخیر ... آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چییادش بخیر ... با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشهیادش بخیر ... دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیلیادش بخیر ... برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیمیادش بخیر ... پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شدیادش بخیر ... برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودنیادش بخیر ... تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیمیادش بخیر ... تیتراژ اول برنامه کودک وق وق وق وق وق ... وق وق وق وق وق ... وق وق وق وق ووق وق وق وق....یادش بخیر ... كانالهاي تلويزيون ۲ تا بيشتر نبود ،كانال يك و دویادش بخیر ... سر كلاس ،خانوم اجازه سعيدي جيش كردددددددیادش بخیر ... اون مسلسلهاي پلاستيكي كه وقتي دستمونو مي ذاشتيم رو ماشش مي گفت ترررررررررررررررررررررررریادش بخیر ... وقتي مي رفتيم پارك مي چسبيديم به ميله تاب و آنچنان ملتمسانه به اوني كه سوار تاب بود نگاه مي كرديم تا دلش بسوزه و زود بياد پايين ولي وقتي خودمون سوار مي شديم عمراٌ پائين نميومديمیادش بخیر ... مچ دستمونو گاز ميگرفتيم و بعد با خودكار بيك روي جاي گاز مون ساعت مي كشيديم
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد
مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
- - - به روز رسانی شده - - -
شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه !
این جمله حرص درار ترین جمله بود تو اون زمان !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)