مهر چیزی نمیدهد مگر خود را و چیزی نمیگیرد مگر از خودهنگامیکه مهر شما را فرا میخواند از پیاش بروید، اگرچه راهش دشوار و ناهموار است و چون با شما سخن میگوید او را باور کنید، اگر چه صداهایش رویاهای شما را برهم زند...
مهر در همان دمیکه تاج بر سر شما میگذارد، شما را مصلوب میکند. همچنان که میپروراند، هرس میکند. همچنان که از قامت شما بالا میرود و نازکترین شاخههاتان را که در آفتاب میلرزند، نوازش میکند، به ریشههاتان که در خاک چنگ انداختهاند، فرود میآید و آنها را تکان میدهد.
همه این کارها را مهر با شما میکند تا رازهای دل خود را بدانید و با این دانش به پارهای از دل زندگی مبدل شوید.
مهر چیزی نمیدهد مگر خود را و چیزی نمیگیرد مگر از خود. مهر تصرف نمیکند و به تصرف در نمیآید، زیرا که مهر بر پایه مهر استوار است.
هنگامیکه مهر میورزید مگویید "خدا در دل من است"، بگویید "من در دل خدا هستم" و گمان مکنید که میتوانید مهر را راه ببرید، زیرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را راه خواهد برد. مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد.
اما اگر مهر میورزید و شما را باید که خواهشی داشته باشید، زنهار، که خواهشها اینها باشند: آب شدن، چنان جویباری که نغمهاش را از برای شب میخواند. آشنا شدن با درد مهربانی بسیار. زخم برداشتن از دریافتی که خود از مهر دارید و خون دادن از روی رغبت و با شادی. بیدار شدن در سحرگاهان با دلی آماده پرواز و به جا آوردن سپاس یک روز دیگر برای مهرورزی و آنگاه به خواب رفتن با دعایی در دل برای کسانی که دوستشان میدارید، با نغمه ستایشی بر لب.
علاقه مندی ها (Bookmarks)