الان یاده کیسه خوراکی هام افتادم که کلاس اول همراهمون بود، مامانم دوخته بود، یعنی تمام بچه های سال اولی داشتن، اووووووووووووووه انگار توش جواهر بود، اینقد روش حساس بودممممممممممممم، تو عکسامم همش دستم بود که یه وقت خدایی نکرده ازم جدا نشه !
الان یاده کیسه خوراکی هام افتادم که کلاس اول همراهمون بود، مامانم دوخته بود، یعنی تمام بچه های سال اولی داشتن، اووووووووووووووه انگار توش جواهر بود، اینقد روش حساس بودممممممممممممم، تو عکسامم همش دستم بود که یه وقت خدایی نکرده ازم جدا نشه !
سلام کار خوبی کزدید .من دوم دبیرستان بودم دوستم گفت بیا دبیر ادبیاتمون تو این کلاسه بیا از توی سوراخ کلید نگاهش کنیم.چون عاشقش بودیم از دیدنش سیر نمیشدیم.
اول ذوستم نگاه کرد نوبت من که رسید من هل داد تو کلاس.پشت در اجر گذاشته بودن در خیلی راحت باز شد و من فررررررررررررررتی رفتم جلو معلم .بقیه ماجرا رو خودتون حدس بزنید .معلممون برگشت منو که دید چششاش 4 تا شد. منم مثل گوجه قرمز شده بودم.دوست شیطونمم بیرون سالون از خنده مرده بود.
خلاصه با کلی عذر خواهی دنده عقب از کلاس اومدم بیرون .
فقط خدا
از اولم شکمو بودی سمانه
ولی شیطنت ما خیلی نامردی توش قاطی بود
مثلا یه معلم پیری داشتیم خیلی بارش بود ولی حافظه ش در حد جلبک
هروخ میومد سر کلاس میگفت درس چندمیم؟؟؟ما هم میگفتیم درس چهااااااااااااااااااار... آخه این اگه درس جدید میداد امتحان میگرفت و ما هم از امتحان فراررررررری
طفلی فک کنم 6 بار این درس رو داد بهمون
ولی بعد یهو شک کرد که عاقااااااااااااااا نصفی از سال گذشته ما هنو چهاااااریــــــــــــــــ ــــــــم عایا؟؟؟؟
هیچی دیگــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــه لو رفتیم
آره سمانه جون!
من اگه بخوام خاطرات دوره ی دبیرستانمو بگم یه کتاب میشه.....اونم پر از شیطنت!!!
ولی هیچ وقت دوست ندارم برگردم عقب!!!چون همشه شادی و غم توام هستن.....همینم باعث میشه ترجیح بدم فقط از شادی های گذشته یه یاد کوچیک بکنم!!!
دوم دبیرستان بودیم 15اسفند بود که تعطیل کرده بودم مدیر دبیرستان توخیابون دیدم بالاخره سوار منو سوار ماشین کردوبرد مدرسه که زنگ بزن به بابات بگو که بیا مدرسه منم زنگ زدم به پسر عمه جواب ندادپیام دادم داستان رو براش گفتموبعدش به یکی از دوستانم اطلاع دادم دوستم زنگ زدو گفت منم بابا مشکل چی ...بلاخره تا قعطع کرد پسر عمه زنگ زده گفت منم باباش نمی دونستم بخندم یا گریه کنم خلاصه پابه فرار گذاشتم تا بعد از عید که امدیم مدرسهزنگ دوم بود که پسر عمع پیام داد سالن فوتبال داریم بیا ماهم بدون اجازه رفتیم و جالب اینجا بود افرادی که قبل از عید تعطیل کرده بودند به عنوان جریمه باید مدرسه روز تمیز می کردند که ماهم جزء اونها به دلیل سالن نبودیم
....بعد چندوقتی مدیر گقت خوب بود جریمه ما هم بالبخند گفتیم تاباشه از این جریمه ها
موفقيعت به كساني لبخند ميزندكه جرات مبارزه با شكست و ناكامي را دارندو قادر اند در تاريكترين لحظات لبخندي بر لب داشته باشند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)