سلام من دارم واسه دوستم که چندتاتجدید اورده جزوه مینویسم بعدشم برم بدم بهش البته خیلی ذوق دارم که ببینمش
سلام من دارم واسه دوستم که چندتاتجدید اورده جزوه مینویسم بعدشم برم بدم بهش البته خیلی ذوق دارم که ببینمش
ما چند روزی هست که مهمون داریم
خیلی خوبه از تنهایی در اومدم...
ولی دیگه سرم گیج میره!!!
دست چپم از ارنج تا مچ کشیده شد به میز پوستش کنده شد!دست راستم دیروز اومدم گازو روشن کنم در حد تیم ملی سوخت!
موقع راه رفتن هم انگشت کوچیکه ی پام گرفت به پایه مبل نزدیک بود بشکنه!! نفففففففففففففففففففسسسسس سسسم رفت....
ساق پامم نمیدونم کجا خورده خیی درد میکنه...و.......کلا مجروح شدم....البته کوزت بودن نتیجه ای جز این نمیتونه داشته باشه...
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
سلام من که امروز خیلی خوشحالم
خب من امروز دوباره گند زدم;دی
تو این وسط مشخص نشد که دله شکست نشکست خلاصه یه وضعیه
عوضش با یک انسان اجتماعی آشنا شدیوم(این فعل بر وزن منیزیوم میباشد);لوووول
این خواجه امیری هم شورشو درآورده با این صدای خوبش;دی
I AM ADRENALINE
خدا رو شکر امروز خیلی خیلی بهتر شدم و میشه گفت یک جورایی از شر این سرما خوردگی خلاص شدم و باید می رفتم مدرسه
حالا مدرسه چی شد :
امروز توی کلاس تابستونی مدرسمون سر زنگ شیمی داشتیم وایتکس درست می کردیم دست یکی از دوستان خورد و وایتکس ریخت روی مانتو من هیچی دیگه تغییر رنگ داد یک قسمتش و قرمز شد
حالا ای کاش فقط رنگ مانتو عوض می شد
خلاصه بیا و درستش کن
یکی از دوستام گفت برو بشور رفتم شستم اما نه تنها درست نشد بلکه سوراخ هم شد
خدا رو شکر دیگه کم کم کلاس های تابستونی هم داره تموم میشه و من این مانتو رو دیگه لازم ندارم ( از این لحاظ شانسس آوردم )
الان توی اتاقم تنها نشسته بودم داشتم دفتر خاطراتم رو تکمیل می کردم ، نمی دونم شما هم اینجوری هستید یا نه اما من هر موقع می خوام چیز تازه ای در دفتر خاطراتم بنویسم چیزی رو که روز قبل نوشتم رو یک بار می خونم به نظرم جالب میاد
از همه این ها که بگذریم به نظر من تابستون کلا تکراریه ، الان هم حسابی حوصلم سر رفته
این جو حوصله سر بر تابستون از همه چیزش بدتره ها
اما امیدوارم تابستون شما خوب پیش بره و شیرین باشه براتون
خب دیگه زیاد دارم صحبت می کنم باز هم عذر می خوام که حجم دیتا بیس رو با سخنانم کمی گرفتم
قول میدم دفعه بعد کمتر صحبت کنم ( اگر عمری باشه )![]()
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
من این روزها خیلی خوشحالم.........حال و هوام خوشه....حال همه ان شالله خوش باشه
با پست ساغر یاد خودم افتادم که همیشه خاطراتم رو تو دفتر خاطرات مینوشتم اما کسی اومد و اونو خوند از اون روز هیچ وقت هیچ وقت حتی یه کلمه از اتفاقات روزانه م رو ننوشتم و نمی نویسم و نخواهم نوشت![]()
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
ممنون یاسی جان
اشکالی نداره عزیزم نباید سخت گرفت
دفتر خاطرات چیز با ارزشیه و این که کسی بخونه کار قشنگی نیست
اما یک بار یک نفر دفتر خاطرات من رو خوندن و من چون هم احترام براشون قائل بودم هم دوستشون داشتم ازشون خواهش کردم دیگه این کار رو نکنن
و دیگه انجام ندادن
حالا شما هم بیاید یادداشت کنید خاطراتتون رو برای خودتون نگش دارید و چند سال دیگه برید سراغش خیلی خیلی شیرین میشه براتون
مطمئن باشید اگر بخواید کسی نخونه کسی هم تمایل به خوندنش پیدا نمی کنه
شما امتحان کنید فقط![]()
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
سلام من که امروز 2ساعت باخواهرم مشغول دانلودnimbuzzبودیم اخرشم پسرعموم اومد اون و برامون درست کرد![]()
سلام و درود!
راستش دیشب وقتی پدر و مادرم رفتن خونه دایی ام
و اصطلاحا خونه خالی شد
منم سریعا تلفن خودم که یه احمقی شکسته بود! و رفتم سراغ تلفن خونه و به یکی از دوستان دانشگاهم زنگ زدم و گفت نگهبانم و پادگان!
به دیگری زنگ زدم گفت خونه نامزدمم!
دیدم با افسرای ارتش فایده نداره!
یهویی یاد روح اله افتادم! بهترین دوستم و دوست دوران دبستان و دبیرستان! که از قضا دانشگاهش(امام حسین) نزدیک خونمون بود!
گفتم روح اله بدو بیا خونه که سحری رو با هم باشیم بعدش دیدم کم هستیم
یه آخوندی! از بهترین دوستامه بهش زنگیدم گفتم بیا سحر خونه ی ما!
سریعا گفت باشه!!
آقا روح اله 2نفر از دوستاشو آورد و با روحانیه شدیم 4 تا!
و به یکی از هم دانشگاهیامم زنگیدم و اومد شدیم 5 تا!! داداش کوچیکمم نگا میکرد! با یه نگاه تند انداختمش اتاقش!
5نفر از سران کشوری و لشکری اینده! گرد هم جمع اومدیم و بحث میکردیم و منتظر سحر!
رفتم کامپیوتر رو روشن کردم و آهنگی از عهدیه(سلطان قلبم تو هستی...) گذاشتم!
دوست آخوندم گفت فلانی تو رو جدت اینو نزار!
گفتم باشه!
یه مرضیه براش گذاشتم!(اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد...!)
گفت نزار تو رو جدت! اصلا خواننده زن نزار!
خلاصه من و دوست هم گردانی ام تصمیم گرفتیم کل آهنگای دلکش رو براش بزاریم!
خانوم دلکش رو براش میزاشتیم و بهش میگفتیم این که میخونه آقاست! اوم باور کرد!
بعد سحری بهش گفتیم که حاج آقا اون که (بردی از یادم ... دادی بر بادم... با یادت شادم!) رو میخوند! زن بودا !!
دوستان جدی میگم که حاج آقای ما از بغض و کینه نماز رو نخوند که نخوند! که چرا براش آهنگی که خانوم توش خوانندگی کرده گذاشتیم!
عجب شب خاطره انگیزی بود...!!
دیگه دارم کاملا سکته میزنم
فردا هم امتحان ریاضی دارم هم شیمی...مثلاااااااااااااااا ا تابستونه...شبم مهمون داریم...فقط ریاضی تمرین کردم..هیی...الان نظرم عوض شده چرا نرفتم ریاضی!؟!؟!؟!پشیمونم حسابی......
وای وای استادامونم اقاهستن....اقای ارحمی گفته باید شیمیرو بدون مکث جواب بدین وگرنه بهتون خط کش میزنم؟!؟(این خط کشو فکر کنم جدی جدی گفت چون اصلا اهل شوخی نیست!)
جلسه ی قبل جزوه کم اومد مجبور شدیم هر نیمکت یه دونه داشته باشه...اخه امار تجربه نسبت به جلسه ی اول که 20 نفر بودیم یه دفعه رسید به 50 نفر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هممونم تو یه کلاس ....نفس نمیشد بکشی دیگه.....
منم بقل دستیم یه دختر نشسته بود اونم کاملا ریلکس جزوه رو برداشت گذاشت تو کیفش.....همین جور موندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وایییییی اگر فردا سوتی بدم چی میشه....؟؟؟؟!؟؟!
استاد نمیگه اخه ما که نداریم یه جوری فول جواب بدیم.......؟؟!؟!
جلسه ی اول که افتضاح بازی دراوردیم
نشته بودم بقل دوستم و اقای ارحمی ام داشت برامون دیکته دیکته میکرد تا بنویسیم مثلاااااااااااااااااااااا ااااا میخواست بگه من تهرانیم یه دفعه از ok و...اومد رو لهجه ی ترکیحالا من یه دفعه رفتم تو فاز خنده که دیگه نشد جلوشو بگیری(اینقد خندهامو نگه داشته بودم که سرخ شده بودم...بچه هام هی میگفتن الان سکته میزنی)... منم دیگه به هوای خودکار برداشتن با دوستم رفتیم زیر میز میخندیدم....بقیم با خنده های مام خندشون گرفت
هیچی دیگه استاد یه چش غره ی زیبا بهمون رفت مام دیگه سکوت کردییم..
امیدوارم فردا حالمو نگیره....![]()
در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 8 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)