شخصیت زنانه و شخصیت مردانه
هر کس ممکن است چنین فکر کند که اطرافیانش ویژگیهای شخصیتی متفاوتی دارند و این ویژگیها در طول عمر ثابت میمانند و تغییر نمیکنند. ما کلمات بسیار زیادی برای توصیف این ویژگیهای شخصیتی در اختیار داریم مانند خودخواه، کمرو، جذاب، خسیس و... و هر گاه از ما راجع به فردی سؤال میشود، این توصیفات را به کار میبریم. همچنین فکر میکنیم که برخی ویژگیهای شخصیتی با یکدیگر همخوانی دارند و بنابراین شخصیت انسان چیزی یکپارچه، منسجم و پایدار است. به علاوه فکر میکنیم که این شخصیت ما است که رفتارهای ما را میسازد و نه این که رفتارهای ما شخصیت ما را بسازد.
روانشناسان زمان و انرژی فراوانی برای توصیف، طبقه بندی و سنجش ویژگیهای شخصیتی صرف کردهاند. به عنوان مثال، دانشمندی ویژگیهای شخصیتی را به تنها ۱۶ ویژگی تقلیل داده است و دانشمندی دیگر این ویژگیها را در دو گروه بزرگ «درونگرایانه» و «برونگرایانه» طبقه بندی کرده است. چنین نگاهی به شخصیت بیانگر آن است که هر انسانی تا اندازه ای حاصل طبیعت و ساختار ژنتیکی است اما دیدگاهی که شکل گیری شخصیت را حاصل فرآیندی اجتماعی میبیند، ما را به زیر سوال بردن شخصیتی واحد فرا میخواند. به عنوان مثال سوال میکند که آیا شخصیت افراد در موقعیتهای گوناگون یکسان است؟ آیا ما در جمع دوستانمان «همان» شخصی هستیم که (مثلا) در محیط کار یا هنگام گفت وگو با یک مقام دولتی یا مذهبی؟ آیا ما با دوستانمان همانگونه گفت وگو میکنیم که (مثلا) با رییس مان؟ مطابق این تلقی از شخصیت، رفتار انسانها در موقعیتهای گوناگون متفاوت است و بنابراین شخصیت آنها نیز در موقعیتهای گوناگون تغییر میکند. به این ترتیب، چرا به جای شخصیت، از «هویت» صحبت نکنیم؟ هویتی که ما در هر موقعیت مییابیم، با مقاصدی که داریم شکل میگیرد و نه با «طبیعت» ما.
این نگرش، به جای آن که میان زن و مرد تفاوتی «طبیعی» قایل شود، «هویتی» متمایز در نظر میگیرد که با توجه به مقاصد و اهداف آنها در موقعیتهای گوناگون شکل میگیرد. به نظر میرسد که از این حیث نیز زنان و مردان دارای ویژگیهای متمایزی هستند. زنان و مردان در جامعه پرورش یکسان نمییابند و آموزشهایی که به هر کدام از آنها داده میشود یکسان نیست. به عبارت دیگر، روند اجتماع پذیری آنها متفاوت است. زنان و مردان طی زندگی میآموزند که به طور متمایز فکر کنند و انتظارات جامعه از آنها متفاوت است، هر چند در شرایطی ممکن است خلاف انتظارات جامعه عمل کنند.
تفکر رایج آن است که افراد اعم از مرد و زن، برای پیشرفت نیاز به انگیزه دارند. معمولا چنین انگاشته میشود که درکی که از خودمان داریم بر رفتار و کردار ما اثر میگذارد. اگر خود را فرد موفقی بپنداریم، به گونه ای عمل میکنیم که موفقیت به همراه دارد. اگر به خود و تواناییهایمان اعتماد داشته باشیم، موفق خواهیم شد. اگر اعتماد به نفس داشته باشیم و بتوانیم روابط و موقعیتهای پیرامون خود را کنترل کنیم، همه اینها بر رفتار، احساسات و عملکرد ما تاثیر خواهد گذاشت.
نگاهی خوشبینانه به این اعتماد به نفس، آن را لازمه خوشبختی و موفقیت انسان میداند. مطابق این نگرش، هر چه اعتماد به نفس انسان بیشتر باشد، راه های بیشتری را در مقابل خویش باز میبیند و انگیزه بیشتری برای حرکت و فعالیت خواهد داشت و خود را به دانش لازم برای رسیدن به هدفش مجهز خواهد ساخت.
روانشناسان انواع گوناگون اعتماد به نفس را مورد آزمایش قرار دادهاند و تفاوت آشکاری میان زن و مرد ندیدهاند؛ آنها تنها دریافتهاند که زنانی که به شغل خود اهمیت فراوان میدهند نسبت به زنانی که بیشتر به امور خانه رسیدگی میکنند اعتماد به نفس بیشتری دارند. هم چنین، زنانی که در محیطهای مردانه کار و فعالیت میکنند نیز از اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند. با این حال، هنگامی که به اعتماد به نفس در سطوح آکادمیک نگاه میکنیم، زنان کمتر از مردان از آن برخوردارند. زنان همچنین، تواناییهای خود را دست کم میگیرند و نسبت به عملکرد آینده خود تردید دارند، حتی اگر به طور عینی ببینند که کاری را بهتر از مردان انجام میدهند. اعتماد به نفس کمتر زنان معمولا سبب میشود که نتوانند در محیطهایی که مردان غالب هستند حضور چشمگیری داشته باشند.
برخی نیز بر این باورند که برای موفقیت مخلوطی از ویژگیهای شخصیتی مردانه و زنانه لازم است. تا اواسط دهه ۷۰ میلادی در غرب، مردانگی و زنانگی دو قطب مخالف یکدیگر انگاشته میشد. اگر فردی ویژگیهای شخصیتی مردانه برجسته داشت، ویژگیهای زنانهاش به همان نسبت کمتر بود و بر عکس اما شاید بهتر باشد به جای آن که مردانگی و زنانگی را در دو قطب مخالف بنگریم، هر دوی آنها را مجموعه ای از ویژگیهای متمایز ببینیم که به طور مستقل و جدا ممکن است در افراد وجود داشته باشد؛ شما میتوانید ویژگیهای مردانه قوی یا ضعیف داشته باشید و در مورد ویژگیهای زنانگی نیز همین طور و شدت یکی به ضعف دیگری ارتباطی نداشته باشد.
ترکیب زنانگی و مردانگی
شخصیت دوجنسیتی شخصیتی است که میان ویژگیهای مردانه و زنانه در آن تعادلی برقرار است. در سالهای اخیر تحقیقات زیادی روی افرادی که شخصیت دوجنسیتی دارند و افرادی که این طور نیستند انجام شده است. فردی که شخصیتی دوجنسیتی دارد معمولا دارای توانایی قضاوت بالغانه، جسارت و قاطعیت، اعتماد به نفس زیاد و انعطاف در رفتار، انگاشته میشود. داشتن شخصیتی دوجنسیتی، برای مردان نیز به اندازه زنان مفید است. آنچه مسلم است این است که طبقه بندیهای فرهنگی (مردانه و زنانه، مذکر و مونث) واقعیت اجتماعی زندگی ما را میسازند و مفاهیمی را که از طریق آنها ما میاندیشیم شکل میدهند. بسیاری از دانشمندان امروز تفکر دو جنسیتی را چالشی در مقابل طبقه بندیهای سنتی مردانه و زنانه میدانند. هر چند آنها بر این باورند که مردانگی و زنانگی همواره برساخته فرهنگ بودهاند و به عنوان لنزی عمل کردهاند که از پشت آن واقعیت را دیدهایم و به دوقطبی کردن جنسیت پرداختهایم. با این حال، نگرش دوجنسیتی به شخصیت نیز با چالشهایی مواجه بوده است. برخی بر این باور بودهاند که شخصیت دو جنسیتی «هویتی پوچ و توخالی است» و نگرشی پوچ گرایانه را تقویت میکند. برخی نیز معتقدند که این نگرش هویت زنانه را در هویت مردانه مستحیل میکند. به عبارت دیگر به طرزی نمادین، زن حذف میشود و تنها مرد باقی میماند.
شخصیت و کلیشه
تفاوتهای جنسیتی معمولا با کلیشه های جنسیتی تقویت میشوند. باور غالب این است که زنان یاد میگیرند که مشارکت جو باشند، در حالی که مردان رقابت کردن و قدرت خواهی و سلطه را میآموزند. آنچه ما را وا میدارد که به تفاوتهای عام جنسیتی باور داشته باشیم، آن است که زنان و مردان یاد میگیرند که آنها را به «نمایش» بگذارند. تحقیقات نشان داده است که به عنوان مثال، زنان مدیر ارتباطهای بین فردی بهتری برقرار میکنند و سعی میکنند این ارتباطها را حفظ کنند. در حالی که مردان غالبا نگرشی ابزاری به افراد دارند و به وظایف و کارها توجه میکنند و نه افراد. همچنین زنان به قوای شهودی و احساسات در حین کار بیشتر اهمیت میدهند. در این جا ممکن است این پرسش برای ما ایجاد شود که این تفاوتها میان زنان و مردان تا چه اندازه «واقعی» است و آیا این تفاوتها به شیوه تحقیق و نگرش خود ما بستگی دارد یا خیر؟
http://psy-clinic.ut.ac.ir/Blog%20Posts/talar-shakhsiat2.html
علاقه مندی ها (Bookmarks)