مادر بزرگ و قصه های شبانه اش
"میــنا و پلــنـگ "
آغاز فصل بهار پس از زمستان سیاه مینا و رفتن به جنگل
پیام آمد ز پیک عاشقانه
برون خیزید محبوسان خانه
دگر جنگل برای او بهشت است
بهشتی را که با جانش سرشت است
تمام کوه و جنگل سبزپوشند
تمام بلبلان در جنب و جوشند
دوباره " اونما " گشته نمایان
به پایان آمده فصل زمستان
بدست " پشت پتی " و داس برداشت
دگر با جمع رفتن الحذر داشت
به جنگل چون رسید آواز سرداد
تمام عاشقان را هم خبر داد
که کشتند عاشق کوه و در و دشت
چو شنگ آسیابی بر سرم گشت
تمام بلبلان با او هم آواز
برای بلبلان بگشوده آن راز
ولی روحش به جنگل گشته هم خو
نمی خواهد رود رو سوی کل چو
به هر ترتیب غروب آفتاب است
شفق بگرفته چون جام شراب است
کمی هیزم گرفت و کول خود کرد
ز حرف مردمان با آن دل سرد
دگر با جنگل و کوه الوداع کرد
خودش را فارغ از آن ماجرا کرد
به خانه آمده مینا شده پیر
چو پیری که بود یک عمر دلگیـــر
دل افسرده را سکنا چه کار است
تن رنجور را جان در فرار است
به مردن راضی و گویی اجل نیست
زعشق ناتمامش قصه باقی است
پس از آن همچو مرغی پر شکسته
به آوازی نه شوری سست و خسته
بگفتند بعد از آن وقتی که او مرد
که روح آن پلنگ آمد ورا برد
بقولی زنده هستند آن دو دلدار 1
نگردند عاشقان اینگونه مردار
به ظاهر داستانی بود آغاز
که عشق یک قصه و تکرار شد باز
خدا رحمت کند بر راویانم
بود تقدیم ایشان داستانم
که عشق از آدم و خاتم بنا بود
همی خورشید خلقت را صفا بود
به پایان آمد این منظومه دفتر
ولی باقی است دائم شور در سر
همی از راویانم یادگار است
که هفتاد و سه خود پایان کار است
جلالی زاده این آب و خاک است
فدای مردمان و عشق پاک است
از آنجا که زمانه ریش ریش است
همی توفیق نشر هفتاد و شیش است
ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
پاورقی:
1 - در روایتی می گویند که آن دو هنوز زنده هستند و بقول حافظ شیراز :
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ............... ثبت است در جریده عالم دوام ما
شاعــــــر :
فرهود جلالی کندلوسی
................................................منبع :
علاقه مندی ها (Bookmarks)