گفتگو با خدا
الو! سلام
-: سلام عليكم! بفرماييد.
-: ببخشيد با خدا كار داشتم، مي خواستم با خودشون صحبت كنم.
-: خودم هستم، باز چي شده بنده من؟
-: اِ… چه حافظه اي ماشا الله. چه زود منو شناختيد.
-: من هيچ كس و فراموش نميكنم. هيچكس.
-: ببخشيد خدا جونم! كارم يه خورده طول مي كشه وقت دارين؟
-: بگو! همه حرفات رو مي شنوم.
-: خدا جونم؟!
-: بگو جانم!
-: يه خواهش دارم.
-: بگو عزيزم.
-: ببين خدا! مي دوني! مي خوام بدونم وقتي باهات حرف مي زنم و درد دل مي كنم
صدامو مي شنوي يا نه.
اصلا مي خوام هر وقت دعا مي كنم، دعامو بشنوي. به حرفم گوش بدي.
مي دوني! همينكه بدونم يكي حرفم رو مي شنوه برام كافيه.
-: من كه بارها گفتم ادعوني استجب لكم.
تو هر دفعه منو صدا كني جوابت رو ميدم.
هر موقع منو صدا كني ميام و پاي درد دلت مي شينم و باهات حرف مي زنم. اما وقتي
اينقدر اين گوش تو هر صدايي و هر سخني رو شنيده و سنگين شده كه صداي منو
نميشنوه، تقصير من نيست.
-: واقعا حرفام رو مي شنوي؟!
-: واقعا حرفات رو مي شنوم.
-: ببين خدا! تو از همه چيز با خبري. همه چيز رو مي دوني، مگه نه؟
-: بله!
-: از حاجتم، از نامه نا نوشتم، از حرف نگفتم، از وضع دنيام، از آخرتم، از ظاهرم، از
چيزي كه تو دل دارم، … از همش خبر داري؟
-: آره همش رو مي دونم.
-: هق هق گريه هام رو مي بيني؟
وقتي از بيچارگي و درموندگيم پيشت شكايت مي كنم، حرفام رو مي شنوي؟
وقتي از همه جا درمونده مي شم و طرف تو ميام، مي فهمي كه ميام؟
صداي در زدنام رو مي شنوي؟
-: بله بنده ام. مي بينم. مي شنوم. مي فهمم. مگه نشنيدي ان الله بصير بالعباد. مگه
نشنيدي ان الله سميع الدعاء
-: مي دونم. اما من…
-: هر جا كه بري بازم بنده مني. اما از بس كه باور نمي كني كه همشو مي بينم و
ميشنوم اينقدر دل منو مي شكوني.
-: الهي بميرم!
-: بارها شده گفتم نرو. نفهميدي. رفتي. هي دنبالت اومدم. به ملائك گفتم مبادا چيزي
بنويسينا صبر كنيد تا لحظه اخر. بر مي گرده. سودا اون عمل رو انجام نمي ده. سودا اون
حرف رو نمي زنه.سودا اون…
هر چي ملائك گفتن بار الها! اين بنده سابقه داره. دفعه اولش نيست. اما گفتم: نه شايد
اين دفعه عوض شده باشه. صبر كنيد. چيزي ننويسيد.
و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببينن تو عوض شدي.
هي صدات زدم. گفتم: سودا نرو. اما تو رفتي. گفتم: سودا نزن. اما تو زدي. گفتم: سودا
نكن. اما تو كردي. اخر سر منو پيش ملائك سر افكنده كردي.
ملائك گفتن: بار الها!
بازم سودا عوض نشد.
-: شرمنده ام.
-: هر دفعه همين حرف رو مي زني. هر دفعه هم مي بخشمت. هر دفعه هم به روم سيلي
مي زني.
-: شرمندتم. با وجود همه محبتي كه بهم داري سرم زيره. با اينكه خيلي بدم اما تو خيلي خوبي.
به جون خودم مي دونم كه اگه يكي از اين نعمتهايي رو كه بهم دادي بخاطر اين همه كفر
و ناشكريايي كه مي كنم ازم بگيري، كسي نمي تونه اون رو دوباره بهم بده.
به جون خودم مي دونم اگر عزتي رو كه تو چشم مردم بهم دادي و خوب مي دونم كه
لايق اين عزت نيستم، اگه ثانيه اي از من بگيري تو همون يك ثانيه كسي ديگه حاضر
نيست بهم نگاه كنه. چه برسه به اينكه من رو به عنوان دوست، همراز و حتي فرزند
قبول كنه.
اگه بگيري كي مي تونه اون عزت رو به من بر گردونه؟! مي دونم كه جز خودت هيچ كس.
خدا جونم! از روز برام روشن تره كه جز تو پناهي ندارم. هر جا برم، به هر راهي برم،
به هر جا و مقامي برسم. باز اخر راه كه رسيدم و دستم رو خالي ديدم تو رو صدا مي
كنم.
خيلي مي ترسم يه روزي پيمونه گناه من سر بره و خشمت بگيره.
خيلي مي ترسم كه بگي به اين بنده هر چي فرصت دادم آدم نشده.
خيلي مي ترسم از لحظه اي كه بخواي از من رو برگردوني.
خدا جونم! مي دونم اينقدر نافرماني و سركشي كردم كه لياقت مهر تو رو ندارم.
اما…
اما بخشش صفتيه كه فقط در خور شان و مقام توست.
-: دلمو مي شكني. غم رو دلم مياري. غصه دارم مي كني. بعد مي گي غلط كردم؟!
مي دوني! هر بار كه مياي دلم نمياد دست رد به سينت بزارم؟!
چشماي اشك بارونت رو كه مي بينم از خودم خجالت مي كشم كه در رو بروت باز نكنم.
هر دفعه با روي گشاده در رو باز مي كنم و به استقبالت ميام به اميد اينكه ايندفعه، ديگه
رو درست مي شي
اما تو مياي نمك مي خوري و نمك دون مي شكني
-: مي دونم كه با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم كردم. اما خدايا! واي بر من اگر تو
مرا نيامرزي. خدايا! تو زندگيم اين همه به من نيكي كردي من چطور مي تونم باور كنم
كه لحظه مرگ منو تنها بزراي و خوبي خودت رو از من دريغ كني
علاقه مندی ها (Bookmarks)