قسمت سوم همه چیز در باره نظریه تکامل
نقل از وبلاگ:http://www.qane.blogfa.com/post-6.aspx
نظر شهید مطهری در باره عدم پذیرش فرضیه تکامل
توحيد و تكامل
از جمله مسائلی كه به نظر منتأثير زيادی در گرايشهای مادی داشته است، توهم تضاد ميان اصل " خلقت و آفرينش " از يك طرف و اصل " ترانسفورميسم " يعنی اصل تكامل خصوصا تكامل جانداران ازطرف ديگر است . و به عبارت ديگر ، توهم اينكه " آفرينش " مساوی است با " آنی ودفعی الوجود " بودن اشياء ، و " تكامل " مساوی با " خالق نداشتناشياء " است.
آنچنانكه از تاريخ بر میآيد در مغرب زمين بخصوص اين انديشه وجودداشته است كه لازمه اينكه جهان به وسيله خداوند به وجود آمده باشد ايناستكه همه اشياء ، ثابت و يكنواخت بوده باشند و تغييری در كائنات ،خصوصا در اصولكائنات يعنی " انواع " ، رخ ندهد .
پس تكامل خصوصاتكامل ذاتی يعنی تكاملی كهمستلزم اين باشد كه ماهيت يك شیء تغيير كندو نوعيتآن عوض شود غير ممكن است . از طرف ديگر ، میبينيم كه هر اندازه علومسيرتكاملی انجام میدهند و توسعه میيابند ، مسأله اينكه اشياء و بالاخصجاندارانيك قوس صعودی تكاملی را طی میكنند ، بيشتر ثابت و مبرهنمیگردد . نتيجه ايندو مقدمه اين است كه علوم بالاخص علوم زيستی در جهتضد خداشناسی گام برمیدارند.
چنانكه میدانيم نظريات لا مارك و داروين، خصوصا شخصی اخير ، غوغايیدر اروپا به پا كرد .
داروين با اينكه شخصا مردی معتقد به خدا و مذهب بود و میگويند در لحظات احتضار، كتاب مقدس را به سينه چسبانيده بود و خود ویمكرر در نوشتههايش ايمان خود را به خداوند اعلام میكند ، نظرياتش صددرصد ضد خدا معرفی شد .
ممكن است گفته شود ترانسفورميسم به طور كلی ( خصوصاداروينيسم با توجه به فرضيه وی در اين باره كه اصل انسان از ميمون است اگر چهبعد مردودگشت ) از آن جهت ضد خدا شناخته شد كه برخلاف مندرجات كتب مقدس مذهبیبود ، زيرا كتب مذهبی عموما خلقت انسان را از يك انسان اولی به نام " آدم " میدانند كه ظاهر اين است كه او مستقيما از خاك آفريده شده است. عليهذا بحق وبجا بوده كه داروين و داروينيستها ، بلكه همه طرفداران تكامل ، ضد خدا شناخته شوند ، زيرا به هيچ وجه نمی توان ميان اعتقاد به مذهب و اعتقاد به اصل تكاملیآشتی داد . چارهای نيست از اينكه از ايندويكی اختيار و ديگری رها شود .
جواب اين است كه
اولا آنچه علوم در اين زمينه بيان داشتهاند فرضيههايیاست كه دائما تغيير كرده و اصلاح شده و باباطل شناخته شده و فرضيهای ديگر جانشين آن شده است . با اين چنينفرضيههايینمی توان مطلبی را كه در يك كتاب آسمانی آمده است ، اگر بهصورت صريح و غيرقابل توجيهی بيان شده باشد ، مردود شناخت و آن را دليلبر بی اساسی اصل مذهبشمرد و بی اساسی مذهب را دليل بر نبودن خدا گرفت .
ثانيا علوم در اين جهتسير كرده است كه تغييرات اساسی كه درجانداران پيدا شده ، خصوصا مراحلی كهنوعيت تغيير يافته و ماهيت عوضشده است ، به صورت جهش يعنی سريع و ناگهانی بوده است .
ديگر مسألهتغييرات بسيار ربطیء و نامحسوس و كند و متراكم مطرحنيست . وقتی كه علم ممكن دانست كه طفل يكشبه ره صد سال برود ، چه دليلی در كاراست كهچهل شبه ره صدها ميليون ساله را نرود ؟ آنچه در كتب مذهبی آمده استفرضا صراحت داشته باشد كه " آدم اول " مستقيما از خاك آفريده شدهاست ، به شكلی بيان شده كه نشان میدهد ملازم با نوعی فعل و انفعال درطبيعت بوده است .در آثار مذهبی آمده است كه طينت آدم چهل صباح سرشته شد . چه میدانيم ؟
شايدهمه مراحلی را كه به طور طبيعی اولين سلول حياتیبايد در طول ميلياردها سال طیكند تا منتهی به حيوانی از نوع انسان بشود، سرشت و طينت " آدم اول " به اقتضایشرايط فوق العادهای كه دستقدرت الهی فراهم كرده بوده است ، در مدت چهل روزطی كرده باشد ، همچنانكه نطفه انسان در رحم در مدت نه ماه تمام مراحلی را كهمیگوينداجداد حيوانی انسان در طول ميلياردها سال طی كردهاند ، طی میكند.
ثالثا فرض میكنيم آنچه در علوم در اين زمينه آمده است بيش از حد فرضيه استو از نظر علوم قطعی است ، و هم فرضمی كنيم كه ممكن نيست شرايط طبيعی به صورتی فراهم شود كه ماده مراحلی را كه درشرايط ديگر كند و بطیء طی میكند در آن شرايط سريع و تند طی كند واز نظر علمقطعی است كه انسان اجداد حيوانی داشته است .
آيا ظواهرمذهبی غير قابل توجيهاست ؟ ما اگر مخصوصا قرآن كريم را ملاك قرار دهيممیبينيم قرآن داستان آدم رابه صورت به اصطلاح سمبوليك طرح كرده است.منظورم اين نيست كه " آدم " كه درقرآن آمده نام شخص نيست ، چون "سمبل " نوع انسان است ابدا قطعا " آدم اول " يكفرد و يك شخص است و وجود عينی داشته است ، منظورم اين است كه قرآن داستان آدمرا از نظرسكونت در بهشت ، اغوای شيطان ، طمع ، حسد ، رانده شدن از بهشت ،توبهو . . . به صورت سمبوليك طرح كرده است .
نتيجهای كه قرآن از اين داستان میگيرد ، از نظر خلقت حيرت انگيز آدم نيست و در باب خداشناسیازاين داستان هيچ گونه نتيجه گيری نمی كند ، بلكه قرآن تنها از نظر مقاممعنویانسان و از نظر يك سلسله مسائل اخلاقی ، داستان آدم را طرح میكند، برای يكنفر معتقد به خدا و قرآن كاملا ممكن است كه ايمان خود را به خداو قرآن حفظ كندو در عين حال داستان كيفيت خلقت آدم را به نحوی توجيهكند . امروز ما افرادیبا ايمان و معتقد به خدا و رسول و قرآن را سراغ داريم كه داستان خلقت آدم رادر قرآن به نحوی تفسير و توجيه میكنند كهبا علوم امروزی منطبق است . احدیادعا نكرده است كه آن نظريهها برخلاف ايمان به قرآن است . ما خودمان وقتی آننظريهها را در كتابهای مربوط بهاين موضوع مطالعه میكنيم در آنها نكات قابلتوجه و تأمل زيادی میبينيم هرچند صددرصد قانع نشدهايم .
به هر حال ،اين گونه مطالب را بهانه انكار قرآن و مذهب قراردادن تا چه رسد بهانه انكار خدا قرار دادن ، بسيار دور از انصاف علمیاست.
رابعا فرضا قبول كرديم كه ظواهر آيات مذهبی غير قابل توجيه است و ازنظرعلمی هم تسلسل انسان از حيوان ، قطعی است ، حداكثر اين است كهانسان ايمان خودرا به كتب مذهبی از دست بدهد ، چرا ايمان خود را بهخدا از دست بدهد ؟ اولاشايد مذاهبی در جهان پيدا شوند كه درباره خلقتانسان ، به صراحت تورات ، اصلانسان را مستقيما از خاك ندانند . ثانيا چه ملازمهای هست ميان قبول نداشتن يكيا چند يا همه مذاهب و ميان قبول نداشتن خدا ؟ همواره در جهان افرادی بوده وهستند كه به خداوند ايمان واعتقاد دارند ولی به هيچ مذهبی پای بند نيستند .
از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد فرض تضاد ميان مندرجات كتب مذهبی واصل تكامل، عذری برای گرايش به ماديگری محسوب نمی شود ، مطلب چيزديگری است . حقيقت آناست كه ماديين اروپا خيال میكردهاند كه فرضيه تكامل عقلا و منطقا با مسألهخدا سازگار نيست اعم از آنكه با مذهبسازگار باشد يا نباشد بدين جهت اظهارمیداشتند كه با قبول اصل تكامل ، مسأله خدا منتفی است .
اكنون ما وارد اينبحث میشويم . میخواهيم ببينيم آيا عقلا و منطقا ميان اين دو مسأله ضديت استيا عقلا و منطقا ضديتی نيست و نارسايی مفاهيم فلسفی اروپا توهم ضديت را بهوجود آورده است ؟ و به هر حال ، بايدببينيم ماديين كه ضديت فرض میكردهاند ازچه راه بوده است ؟
سخن اينها را به دو گونه میتوان تقرير كرد :
يكی به اين نحوكه با پيدايش نظريه تكامل ، مهمترين دليل الهيون از دستشان گرفته میشود . عمده دليل الهيون بر وجود صانع عليم حكيم ، نظام متقن موجودات استاين نظام متقنبالخصوص در جانداران يعنی گياهان و حيوانات نمودار است .
اگر خلقت گياه وحيوان دفعی میبود ، استدلال از راه نظام متقن موجودات صحيح بود ، زيرا عقلا قابل قبول نبود كه موجودی بدون يك نظارت مدبرانهآنا و دفعتا موجود گردد ، درحالی كه به يك سلسله تشكيلات مجهز است كهنشان میدهد اين تشكل و نظم وارگانيزم به خاطر هدفهای پيش بينی شده و درنظر گرفته شده به وجود آمده است .
ولی اگر خلقت موجودات ، تدريجی و درطول زمان يعنی امتداد صدها ميليون سال صورتگرفته باشد ، به اين ترتيبكه كم كم با توالی قرون و تراكم نسلها وضع ساختمان موجودات به شكل حاضردر آمده باشد ، مانعی نيست كه اين تشكيلات دقيق به هيچ وجهپيش بينینشده باشد ، يعنی قوه مدبری بر آن نظارت نداشته ، بلكه تنها تصادفاتوانطباق قهری با محيط ، منشأ اين نظامات و تشكيلات بوده باشد.
پس با قبول و ثبوت نظريه ترانسفورميسم عمده دليل الهيون از دست آنهاگرفته شد و همين كافیاست كه كفه ماديين بچربد و گروهی به آن طرف متمايل گردند.
ولی اين توجيه فی حد ذاته صحيح نيست .
اگر اين سخن بر يك مكتب الهیجانداری عرضه بشود ، فوراپاسخ میدهد كه
اولا دليل " اتقان صنع " را بهعنوان تنها دليل بر وجود خدامحسوب داشتن غلط است و به عنوان عمده دليل ذكر كرده مبالغه است ،
ثانيا نظامخلقت منحصر به ساختمان اعضایحيوانات نيست تا گفته شود تكامل تدريجی جاندارانبرای توجيه وجودتصادفی آنها كافی است ،
ثالثا آنچه مهم است و جواب اصلی اين ايراد است ، اين است كه پيدايش تدريجی و تغييرات تصادفی ساختمان اندامهای گياهان و حيوانات به هيچ وجه برایتوجيه تشكيلات و نظامات دقيق اندامهای آنها كافی نيست .
تغييرات تصادفی آنگاهمیتواند كافی شمرده شود كه فرض كنيم در اثر يكتصادف و يك فعاليت بی هدف و يايك فعاليت برای هدف ديگر غير ازخاصيتی كه اكنون پيدا شده ، تغييری در اندامجاندار پيدا شود ، مثلا پردهای لای انگشتان مرغابی پيدا شود و اين تغييرتصادفی ، به حال شناوری مرغ مفيد باشد و بعد در اثر وراثت به نسلهای بعد منتقلشود و بماند .
و حال آنكه اولا از نظر علم وراثت ، انتقال صفات اكتسابی و فردیو شخصی ،خصوصا صفات اكتسابی ، سخت مورد ترديد بلكه مورد انكار است ، و ثانيا همه اعضا و جوارح و اندامها از قبيل پرده لای انگشت مرغابی نيست . غالبا هركدام از اعضا جزء يك جهاز بسيار مفصل و پيچيدهای است نظير جهازهاضمه ، جهازتنفس ، جهاز باصره ، جهاز سامعه و غيره . هر يك از اينجهازها يك دستگاه منظمو به هم پيوسته است كه تا همه اجزای آن به وجودنيايند ، كار و خاصيت منظور ،مترتب نمی شود .
مثلا پردههای چشم چنان نيست كه فرض شود هر كدام كار جدايیبرای بدن انجام میدهد و هر كدام درطول ميليونها سال تدريجا به وجود آمده است، بلكه چشم با همه پردهها ورطوبتها و اعصاب و عضلات كه از لحاظ كثرت و تنوع وانتظام و تشكل ،حيرت انگيز است ، مجموعا يك كار را انجام میدهد . قابل قبولنيست كه تغييرات تصادفی ، ولو در طول ميلياردها سال ، تدريجا جهاز باصره ياجهازسامعه را به وجود آورده باشد .
اصل تكامل ، بيش از پيش ،دخالت قوهای مدبر و هادی و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان میدهد وارائه دهنده اصل غائيت است .
داروين شخصا درباره اصل انطباق با محيط آنچناناظهار نظر كرد كه به اوگفته شد تو درباره اين اصل مانند اصلی ماوراء الطبيعیسخن میگويی، حقيقت هم همين است كه نيروی تطبيق با محيط در جاندارها كه نيرويیبسيارمرموز و حيرت انگيز است ، نيرويی است ماوراء الطبيعی ، يعنی در تسخيريك نوع هدايت و شعور به هدف است و به هيچ وجه نيرويی كور و بی هدفنيست .
دلالت اصل تكامل بر وجود متصرفی غيبی در كار جهان از هيچ اصلی كمتر نيست . علت اينكه شخص داروين و همچنين بسياری از زيست شناسان بعد ازاو موحد و الهیهستند همين است كه اصول و نواميس طبيعی از قبيل اصلكوشش برای بقا ، اصل وراثت، اصل انتخاب اصلح ، اصل انطباق با محيط را (اگر صرفا به يك عكس العمل عادیكوركورانه طبيعی در مقابل محيط تفسيرشود ) به هيچ وجه برای توجيه خلقت موجوداتزنده اعم از گياه و حيوان كافی ندانستهاند . البته نمی گويم لازم ندانستهاندو بار ديگر به نظريه دفعی الوجود بودن جانداران بازگشت كردهاند ، لكهمیگويم كافی ندانستهاند.
حقيقت اين است كه علت اينكه نظريه تكامل بر ضداستدلال معروف الهيون از راه ارتقان صنع بر وجود خدا تلقی شد ، همانا ضعف دستگاههای فلسفی وحكمت الهی بود . آنها به جای اينكه از پيدايش نظريه تكامل به نفع مكتب الهيون استفاده كنند ، آن را چيزی بر ضد مكتب الهی تلقی كردند ، زيرا چنين فرض كردند كه تنها با دفعی الوجود بودن جهان است كه جهان نيازمندبهعلت وپديد آورنده است ، و اگر جهان يا نوعی از انواع ، تدريجی الوجود باشد ،علل وعوامل تدريجی طبيعت برای توجيه آنها كافی است . اين گونه فرضيات نشانههای ضعفدستگاههای فلسفی غرب است.
علاوه بر اين جهت كه در غرب فرض بر اين بود كه نظريه تكامل ، برهاننظم و اتقان صنع را تضعيف میكند يك چيز ديگر نيز سبب شد كه مكتب تكامل ، ضد مكتب الهی تلقی شود و به اين وسيله بازار ماديگری را رونق دادند .
آن اين بود كه فرض شد اگر خدايی در كار باشد میبايست اشياء طبقطرح قبلی به وجود آمده باشند ، يعنی وجود اشياء قبلا در علم الهی پيشبينیشده باشد و سپس با اراده و مشيت قاهره الهی خلق شده باشد.
طرح قبلی و پيش بينی قبلی ملازم است با اينكه به هيچ وجه " تصادف " دخالت نداشته باشد ، زيرا تصادف بر ضد پيش بينی است . امر تصادفیيعنی امری غير مترقب و غير منتظر و غير قابل پيش بينی .
اما ما میدانيم كه تصادف نقش فوق العاده مهم و مؤثری در خلقتكائنات بازی كرده است . فرضا تصادف را برای خلقت اولی اشياء كافی ندانيم ،بالاخره وجودش را و نقش مؤثرش را در جريان خلقت نمی توانيم انكار كنيم .
مثلاخود زمين كه گهواره جانداران است قطعهای بوده كه بر اثر تصادف ، مثلا نزديكشدنخورشيد به يك كره بزرگ و واقع شدن آن تحت تأثير جاذبه آن كرده بزرگ ، به وجود آمده است . اگر طرح قبلی و به اصطلاح اگر تقدير ازلی در كار بود،تصادف هيچ نقشی نداشت .
نتيجه اينكه اگر خدايی در كار باشد ، اشياء طبق طرح قبلی به وجود میآيند و قبلا در علم ازلی الهی پيش بينی میشوند ،اگر اشياء درعلم ازلی الهی پيش بينی شده بودند تصادفی در كار نبود ، وچون تصادف نقش مؤثری در خلقت داشته است ، پس خلقت اشياء مقرون به پيش بينی نبوده و چون مقرون بهپيش بينی نبوده پس خدايی نيست ، بعلاوه اگر اشياء با اراده و مشيت ازلی به وجود آمدهباشند ، لازم است آنا و دفعتا به وجود آيند ، زيرا اراده خداوند مطلق وبلامانع و غير مشروط است .
لازمه اراده مطلق و بلامانع و غير مشروط اين است كههر چيزی را كه بخواهد ، بدون يك لحظه فاصله به وجود آيد . لهذا در كتب مذهبی آمده است : " امر الهی چنان است كه چون چيزی را بخواهد و بگويد باش ، بلافاصله آن چيز وجود میيابد " .
پس اگر جهان و موجودات جهان به وسيله اراده و مشيت الهی به وجود آمده باشند ، لازم میآيد كه جهان به هر شكل وهر وضعی كه در نهايت امر بايد موجود گردد ، از همان اول موجود گردد . نتيجه اين دو بيان كه يكی مربوط به علم ازلی بود و ديگری مربوط به مشيت ازلی اينكه اگر خدايی در جهان باشد ، هم علم ازلی هست و هم مشيت ازلی ، و مقتضای علم ازلی و همچنين مقتضای مشيت و اراده ازلی اين استكه اشياء دفعتا به وجود آمده باشند .
پاسخ اين است كه نه نتيجه علم ازلی ، دفعی الوجود بودن اشياء است ونهنتيجه اراده و مشيت ازلی ، و نه حتی الهيون جهان و يا كتب مذهبی اين مسأله رااينچنين طرح كردهاند . در كتب مذهبی آمده است كه خداوند آسمانها را در شش روزآفريد . مراد از اين روزها هر چه باشد ، خواه مرادشش دوره است و يا مراد شش روز ربوبی است كه هر روزش برابر است باهزار سال و يا مراد شش روز معمولی يعنیمعادل 144 ساعت است ، به هرحال از اين جمله " تدريج " فهميده میشود .
هيچ گاه الهيون اين مسأله راطرح نكردهاندتدريجا و در طول يك زمان معين آفريده شده است ؟ و نيز قرآن كريم باكمال صراحت خلقت تدريجی جنين را در رحم مطرح میكند و آن را به عنوان دليلی بر معرفت خدا ياد مینمايد . احدی تاكنون نگفته است لازمه علم ازلیو مشيت ازلی - كه چون به چيزی تعلق بگيرد و بگويد باش ، موجود میشود - ايناست كه چنين در يك لحظه متكون گردد .
(علل گرایش به مادیگری ، علامه شهید آیت الله مرتضی مطهری ، ناشر دفتر انتشارات اسلامی - وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، چاپ تابستان 1361 ص 69 تا ص 75 و نیز در این باره می توان به کتاب" مقالات فلسفى " از ایشان رجوع کرد )
علاقه مندی ها (Bookmarks)