طنز در رباعیات خیام – قسمت دوم
4 – مرگ و زندگیخیام فیلسوفی نگران است و اندیشه های فلسفی پاسخ گوی پرسش های او نبوده اند. از این سوی کاینات بی خبر است، زندگی تنگ و تاریک دنیا او را راضی نمی کند و هیبت مرگ وجودش را فرا گرفته است.
او در اضطراب جبر و اختیار سرگردان است. هم دل بسته ی دنیاست و هم نگران مرگ و هم گشده ای در برهوت تردید و پرسش و حیرانی، بنابراین به لحن تمسخرآمیزی می گوید:
گر آمدنم به خود بدی نامدمی
ور نیز به من بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟
ذکاوتی در این باره می گوید: خیام نسبت به گذشته و نسبت به آینده هر گونه توهمی را نفی کرده است. بار گذشته و آوار قرون را از دوش افکنده و امید از آینده بریده است.
به هیچ نوع مدینه ی فاضله ای امید نبسته است و به تمسخر از کسانی یاد می کند که «از عجز، دروغ های خوش می می گویند» اگر با زبان اگوست کنت حرف بزنیم، بوعلی مرحله ی تخیلی را گذرانده بود، خیام متافیزیک را کنار زده و در آستانه ی علم ایستاده است.
چون او ریاضی دان است و به دنبال یقین ریاضی در پاسخ مسائل جست و جو می کرد. وقتی خیام معترضانه می پرسد:
چون کار جهان با من و بی من یکسان
پس من به چه کار در جهان آمده ام
نمی خواهد در کار جهان دخالت کند، بلکه این یک سوال اجتماعی و فلسفی است، زیرا وقتی انسان در سرنوشت خود نقشی نداشت احساس پوچی می کند.
آزردگی از ناحیه ی احساس است و بیهودگی از ناحیه ی ادراک، خیام هم آزار می کشد و هم احساس پوچی می کند.
نمونه هایی از رباعیات طنزآلودی را که خیام در این باره سروده است مرور می کنیم:
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چو لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طرب خانه ی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
نخست: این که کسی که در طرب خانه نداند که چه می کند، جای شگفتی است!
دوم: صدها سال و به تواتر از هدف آفرینش سخن گفته شده است اما انگار شاعر اصلا نمی داند که به چه کار آمده است؟ و یا نمی تواند به آن چه می داند، تسلیم بشود
سوم: نقاش نمی داند نقشی را که خود پدید آورده است به چه منظور است؟
چهارم: نقشی در طرب خانه به دیوار نصب شده است اما هیچ کس نمی داند منظور از این نقش چه بوده است؟
۵ – دانایی
خیام، ریاضی دان، فیلسوف، منجم، متاله و ادیب است. بسیاری از اسرار هستی را دریافته است. گره های مختلفی از علوم را گشوده و به درجه ی عالی علمی رسیده است.
وقتی چنین اندیشمندی در رموز آفرینش و باورهای فکری غور کند و نتواند این باورها را تایید کند و یا خود نیز از کشف اسرار آن مثل راز مرگ و هدف زندگی ناامید باشد، طبعا دچار تردید و نگرانی می شود.
به ویژه وقتی بدانی نمی دانی، تلخی و رنج و درد بیش تر وجود آدمی را فرا می گیرد و در جستجوی پاسخ یا حداقل تسکین درد بر می آید. زیرا هرچه دانش بیش تر باشد، پرسش هم بیش تر است.
دل سر حیات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
**************************
امروز که با خودی ندانستی هیچ
فردا که ز خود روی چه خواهی دانست
و یا
آنان که به کار عقل در می کوشند
هیهات که جمله گاونر می دوشند
آنان به که لباس ایلهی در پوشند
کامروز به عقل تره می نفروشند
مفاهیمی مثل توصیه به نادانی، گاونر دوشیدن، تره به عقل نفروختن بیان طنزآلودی از بی ارزش بودن خردورزی و دانش است که یادآور لحن عبید زاکانی در حکایت لولی و پسرش است که او را به مطربی و معلق زدن سفارش می کرد و از علم آموزی می ترساند.
بنابراین، یکی از دلایل مقبولیت خیام، لحن انتفادی و طنزآمیز بودن رباعیات اوست. شهرت جهانی خیام نیز از همین رهگذر است. به ویژه در بعضی از رباعیات منسوب به او لحن طنز و تحکم نیرومندتر است.
اگر چه بررسی علمی امروز نشان می دهد که برخی از رباعیات یا از گوینده های مشخص غیر از خیام است یا طبق نقد داخلی و خارجی انتساب آنها به خیام ضعیف است، شهرت خیام بر اساس همین مجموعه منتشر شده است.
وقتی لبه تیغ را بر رگ گردنت حس کنی یا باید به لطف و طعنه و طنز سخن بگویی یا سکوت کنی. حال این تیغ، خواه تهمت کافری باشد، خواه فریاد وجدان یا سخت گیری شریعت و مجریان احکام شریعت یا دانستنی که شرنگ آن زهره ی سنگ را می ترکاند. رباعیات خیام، ناله ی شکوه آمیز کسی است که می داند.
منبع: ؛ مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسی – شماره ۹۲ – به قلم رضا داوری
سایت جامعه دانشجویان ایران
علاقه مندی ها (Bookmarks)