یادمون بیاد که چــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــقد ر خوشبختیم
و یادمون بیاد که ...
بجنگیم واسه هدفمون حتی اگه دستامون کوچیکه
دستامون کوچیکه و فکر میکنیم کاری از دستمون بر نمیاد!
دستاش کوچیکه ولی با همین دستای کوچیکش داره تمااااااااااااااااااااااا ااااام
تلاششو میکنه که دنیاشو عوض کنه
دنیای خانواده شو عوض کنه ...
یادتونه خیلی وقتا شده که به زمین و زمان غر میزنیم که اه من چرا اینقدر
باید درس بخونم
چقدر باید درس بخونم خسته شدم ...
اما این پسر ارزوشه که درس بخونه ، با همه سختی هایی که هست بازم میجنگه
دست از هدفش نمیکشه از دل سختی هاش فرصت ها رو بیرون میکشه...
هر سختی رو به جون میخره و غر نمیزنه ، که چرا من باید اینقدر سختی بکشم،
فقط واسه هدفش ،
بهونه نمی یاره که سخته ولش کن ،
چون مثه هوا واسه ی نفس کشیدن به هدفش نیاز
داره ، مثه هوا برای نفس کشیدن...
خیلی وقتا هم که واسه توجیه خودمون میگیم من امکانات ندارم من
توانایی اش رو ندارم
این غیر ممکنه ...
تو رو خدا ببینید ،
غیر ممکن وجود نداره ...
ناتوانی وجود نداره
محدودیت وجود نداره ...
به هیچ چیز و هیچ کس اجازه ندید که شما رو برای رسیدن به هدفتون محدود کنه
تو به این دنیا اومدی که هر جوری شده به هدف و ارزوت برسی
نه اینکه تماشاگر سناریوی زندگی باشی ،
نه اینکه سیاه لشکر زندگی باشی
این تویی که نقش اول زندگیت هستی
تو رو خدا نقشت رو قشنگ بازی کن...
کفشی ندارند که بپوشند ...
یکی از دوستام میگفت درس خوندن سخـــــــــــــــــــــــ ـــــــــت ترین کاره دنیاست ،
اخه چرا من باید اینقدر سختی بکشم و درس بخونم ؟!!
به نظر شما این کار برای این بچه سخت نیست؟؟؟؟!!!
دستاش کوچیکه ، خیلی کوچیکه
اما....
یه موقع هایی هم شده که مادرمون یه غذایی پخته و ما کلی ایراد و بهونه گرفتیم
که اخه این چه غذاییه ، من دوست ندارم و اینم شد غذا..!
اما غذا ...
دستاش کوچیکه
اما نه به اندازه ی دلش
با دستاش کار میکنه ، میجنگه واسه زندگی
اما دلش خیلی کوچیکه خیلــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــی
زود میشکنه وقتی گریه های پدر پیرش رو میبینه که
نمیتونه خرجی خانواده رو در بیاره
میشکنه وقتی ،
گریه های خواهرش رو میبینه که دوست داره فقط یه بار
هم که شده باشکم گرسنه سرش رو بالش نذاره...
میشکنه وقتی دل های سنگی ،
ترازوی ارزوهاش رو میشکنن...
شاید تا اینجای این پست ناراحت شده باشین و بگین ، چرا این چیزا رو گذاشته ،
یه دقیقه وایسا ،
فکر کن ،
تا کی میخوایم چشمامون رو رو حقایق زندگی ببندیم
تا کی میخوایم فرار کنیم?????????????
تا کی به وجدان خودمون دروغ بگیم...؟؟؟
تو رو خدا بیایید چشمامونو بشوریم و به جای غر زدن دقیق تر نگاه کنیم
کمک کنیم...
یادت بیاد که همیشه بدترین شرایط زندگی ما ارزوی یک انسان دیگه است....
یادمون بیاد کسایی هم هستن که شبا حتی جایی واسه خوابیدن ندارن...
یادت بیاد که
مسئولی
نه تنها در برابر زندگی خودت و پدر و مادرت
بلکه مسئولی که کمک کنی زندگی بقیه رو هم عوض کنی ...
بیایید همین جا و همین الان با هم یه عهدی ببندیم
که حرف "ن " را از الفبای زندگیمون حذف کنیم،
هر نمیشه ،
نمیتونم ،
دروغه ، دروغه دروغه....
تو الفبای زندگی همه ی مخاطبای این وبلاگ دوستای من
حرف "ن" وجود نداره ...
همه چیز شدنیه
همـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــه چیز...!!!
شاید بزرگترین ارزوی یک نفر کوچیک ترین ، ارزو یا داشته زندگیه ما باشه ،

دوچرخه دیده بودم ...
سه چرخه هم دیدم ...
چهار چرخه هم دیدم ...
اما هیچ وقت نمیدانستم که یک چرخه هم وجود دارد!!!
به چشمای معصومش دقت کردی؟
می ترسه همون یه چرخه رو هم ازش بگیرن...
علاقه مندی ها (Bookmarks)