سايکودرماتولوژی (ارتباط عوامل روان شناختی و بيماریهای پوست)
Psychodermatology
رشد فزاينده اعمال جراحی زيبايی، رژيم غذايی و صنعت مد، تماماً نشاندهنده شاخصهای سرمايهگذاری بزرگ جوامع روی صنعت ظاهر میباشد. در جهان غرب، مردم به طور مداوم با اين پيام روبرو هستند: مردم جذاب: محبوب، شاد، موفق، جالب و اغلب دوست داشتنی و قابل ستايش هستند.(پاپادوپولوس و واکر، 2003). در نتيجه، در اين شرايط افراد مبتلا به بيماریهای پوستی استرس فراوانی تحمل میکنند و فکر میکنند توسط ديگران رد میشوند، و خجالت يا شرم را تجربه میکنند (کلت و گيلبرت، 2001).
پوست رابطهای مشخص با روان دارد و نيز دارای پيامدهای روانی قوی است. پوست دارای سيستم پيچيده غدد، عروق خونی، اعصاب و عناصر عضله میباشد، بسياری از آنها توسط سيستم عصبی خودکار کنترل میشوند و میتوانند تحت تاثير محرکهای روانی قرار گيرند. اين دارای ظرفيت توانايی موثر بر پوست و اختلالات مطرح شده میباشد. نظريههای مختلف؛ مکانيسم روانشناسی در اختلالات پوستی مختلف را مطرح میکنند (پاپادوپولوس و کراسنی، 1999).
در حيطه ادبيات psychodermatological ، تا حد زيادی اتفاق نظر وجود دارد که اختلالات پوست، تاثير منفی بر سلامت روانی و عاطفی برخی از بيماران دارد. در واقع، پژوهشها شواهدی فراهم نموده است که از جمله تغيير ظاهر بيمار میتواند تاثير رفتاری عاطفی و شناختی عميق روی افراد مبتلا به اين بيماریها داشته باشد(گريفيث و ريچاردز، 2001، تامپسون و کنت، 2001).
با توجه به عدم آموزش و آگاهی در پوست، برخی از بيماریهای پوستی وابسته با اين مسائل میباشند. اين عدم آگاهی بدان معنی است که بيمار پوستی ممکن است فکر کند برخی از مردم نسبت به آنها واکنش منفی نشان میدهند و يا با آنها متفاوت برخورد میکنند.
در نتيجه، بيمار ممکن است احساس پريشانی يا بیآبرويی کند و در نتيجه شروع به جلوگيری از برخی از فعاليتهای اجتماعی نمايد تا اين ضايعات آشکار نشود، مانند شنا، يا مواردی که شامل صميميت بالقوه با شخص ثالث است، مانند قرار ملاقات و يا نمايش فيزيکی محبت و ابراز احساسات.
در بيماران مبتلا به آکنه نشان داده شده است که آنها از در معرض قرار گرفتن اجتماعی اجتناب می ورزند و ضايعات پوستی خود را پنهان مینمايند (کلت و گيلبرت، 2001). بيماران مبتلا به پسوريازيس نيز از رفتارهای مقابلهای اجتناب مینمايند، که نامربوط به شدت وضعيت آنها است و اين حدس و گمان مربوط به انگ زدن و رد اجتماعی میباشد (گريفيث و ريچاردز، 2001).
بيماران پوستی از اين استراتژی های ناکارآمد رفتاری برای مديريت تصوری که در مورد رفتار ديگران دارند استفاده میکنند و استفاده مکرر از آنها نشاندهنده نگرانی در مورد محروميت اجتماعی میباشد (تامپسون و همکاران، 2002).
اغلب توسط بيماران پوستی احساس اضطراب، عدم اطمينان و درماندگی گزارش میشود. بيمار ممکن است درباره رفتارها يا اقدامات ممکنی که کمک به پيشرفت آن مینمايد بدون آگاهی از اينکه چه زمانی و چگونه ايجاد میشود، احساس نگرانی نمايد.
نه تنها خانواده و/ يا دوستان، حتی متخصصان سلامت نيز به اثرات روانی بيماريهای پوستی و چالشی که بيماران با آن مواجه میشوند، توجه کمی داشته اند. از آنجا که بيماریهای پوستی، ندرتاً حيات فرد را تهديد میکنند، اهميت دادن به آنها اغلب توسط کارشناسان بهداشت به حداقل میرسد.
برخی پزشکان تمايل به قضاوت درباره وخامت وضعيت پزشکی به لحاظ شدت آسيبشناختی به جای کيفيت زندگی دارند. در نتيجه آنها بسياری از بيماریهای پوستی را بیاهميت قلمداد ميکنند. بيماران احساس میکنند که وقت پزشک خود را میگيرند. آنها همچنين ممکن است تا حدی احساس ناراحتی کنند که چرا جدی گرفته نمیشوند. از اين رو، مشاوره با متخصصان میتواند کاملاً مشکلساز باشد (پاپادوپولوس و واکر، 2003).
روشهای روانی مانند روانکاوی و هيپنوتيزم نيز همانند روشهای رفتاری (ولپه، 1980) و درمان شناختی رفتاری (پاپادوپولوس و همکاران، 1999 b ) برای درمان افراد مبتلا به اختلالات پوستی استفاده شده است .در واقع، چنين مداخلاتی باعث ايجاد پيشرفتهای قابل توجهی در شرايط پوستی، مانند درماتيت آتوپيک (اگزما)، پسوريازيس، ويتيليگو و بيماری ويروسی شده است و به بيماران برای بهبود رفاه و کيفيت زندگی کمک کردهاند (کول و همکاران، 1988؛ پاپادوپولوس و همکاران، 1999 a ).
تمرکز بر روی مسائل منحصر به فرد مربوط به بيماران پوستی نياز زيادی برای ارزيابی سيستماتيک برای تعيين درمان و اثر روشهای مختلف مشاوره و گسترش درمانهای روانی دارد. برای بررسی روش برای شرايط پوستهای گوناگون پژوهشهای آينده بايد به دنبال ابزارهای مختلف با استفاده از طرحهايی باشد که آنها را مقايسه می کند .
بنابراين، مطالعات کنترل شده بايد به گونه ای طراحی شود که به مقايسه تفاوت بين اثر درمانهای مختلف روانی و نيز مدت متفاوت مرحلهای از بيماری بپردازند. علاوه بر اين، پژوهشهای آينده بايد به دنبال پرداختن به عواملی، مانند انگيزه، پايبندی به درمان و انتظارات درمان باشند. در کل، به نظر میرسد که نتيجه مثبت درمان به متغيرهای غير اختصاصی وابسته است.
مداخلات روانشناختی میتواند اثرات مهمی بر شدت اختلالات مزمن پوست ارائه دهد که چشم انداز هيجان انگيز و اميدوار کنندهای برای مديريت بيماران پوستی میباشد. بديهی است، ما يک راه طولانی برای درک رابطه بين عوامل روانی و پوستی داريم. آموزش عموم مردم در مورد مسائل مربوط به مشاوره و اثربخشی آن در شرايط پوست مورد نياز است.
باورهای غلط در مورد خدمات روانی و همچنين خود بيماران روانی ممکن است مانع از حضور آنها در درمان شود. با اين حال، به عنوان متخصصين سلامت، می توانيم با اطلاعات جامع در مورد روشهای روانی شروع به غلبه بر اين موانع ارائه شده توسط بيماران نماييم و به آنها برای استفاده موثرتر و بهره مندی از سود حاصل از مداخلات روان شناختی در دسترس به آنها کمک کنيم.
در نهايت، شرايط پوستی نيز مانند بيماریهای ديگر، از طريق تحقيق نياز به ارزيابی دارند هم از لحاظ اثرات هدف از اين بيماری، و هم از لحاظ ذهنی و روانی و تجربه بيمار. تکنيکهای روانشناختی وجود دارد که ما اميد داريم به وسيله آنها سلامت بيماران را بهبود ببخشيم.
REFERENCES:
Walker, C. Papadopoulos,L.(2005). Psychodermatology: The Psychological Impact of Skin Disorders. Cambridge University Press: New York
انجمن روانشناسی سلامت ایران
علاقه مندی ها (Bookmarks)