برگی از دفتر اشعار کیکاووس یاکیده
نه اولش پیداست
و نه آخرش ...
با این همه باید تا آخرش بروم ...
بگذار بنشینم و نفس تازه کنم ...
نترس !
تصمیم من عوض نمی شود ...
به سنگی بدل نمی شوم که کنار راه افتاده باشم ...
نترس !
این بار هم که تاول پاهایم خشک شود ...
دوباره عاشقت می شم ...
دوباره راه می افتم ...
دوباره گم می شوم ...
هر طور شده این راه را تا آخر می روم !
هر صبح از فراز پل در دوردست خیـــال...
سایـــــــــه ...
چمدانی پر از نام عشقش را به رود می سپارد ...
رود ...
دریـــــــــا ...
بــــــــــــاران ...
بوی عـشـــق می دهند !
آدم ها ...
قـــــطارها ...
روی ریل حرکت می کنند
عاشـــــــق می شوند ...
فاجـــــعه آغاز می شود
چقدر دزدیدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است ...
گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد !
بانــــــو ؟
با مردی که تیله های بسیار دارد می آیی؟
می ترسم از سگ همسایه ...
دنبالم می کند ...
یکی از همین قفس ها برایش بساز ...
تا آدم شود !
بوی رفتـــــن می دهی !
در را باز می گذارم ...
وقتی برو که گنجشک ها و ستاره هـا خـوابنـــد !
تمام پروانه ها قاصدک بودند ...
به هر قاصدکی راز چشمان تو را گفتم پروانه شد ...
تمـــــام پروانه ها ادای چشمهای تو را در می آورند ...
چون ...
بغض مرا دوســت دارند !
بـــــرو بانو !
بگذار بیدار شوم ...
خیال تو را به دوش کشیدن خرج دارد ...
فاصله ی ساقه تا شکوفه ...
فاصله ی خیال تو با من ...
فریادی ست که با مرگ خاموش می شود
چیزی میان رسیدن و بودن من است !
شاید ارواح پدرانم نمی گذارند آنجا که رسیده ام باشم ...
شاید تصویر تمام قدی که در راه از تو می سازم پیش رویم نیستند !
پا برهنه تا به کجا دویده ای ؟
که این همه
گل شکفته است؟!
مرا ببخش که پنداشتم،
شـــادی پرواز پـــرســتــوهـــا
از شوق حضور توست؛
آن ها بـــهار را
با تو اشتباه می گیرند
آخر کوچکند، کوچکم ...
بـغـض انـاری فـاش شـد
تـا سـقـف اتـاق مـن
سـتـاره بـاران شـد
میــان اینــهمــه راه
کــه بــه تــو نمــی رســد،
چــه سخــت اســت
راه ِتــو را گــم کــردن ...
باران که میبارد،
تمام کوچه های شهر،
پر از فریاد من است که میگویم:
من تنها نیستم ...
تنها منتظرم، تنها!
عشق همین خنده های ساده توست
وقتی با تمام غصه هایت می خندی
تا از تمام غصه هایم رها شوم
زندگی
قرص نانی است
روی آب ِ حوض ِخانه ی خاطرات ...
سهم ماهی های سرخ،
که همیشه عاشقند...
باور کن!
پای رفتنم را پیش تو گذاشتم
یادت هست
که نروم؟
حال تو رفته ای
با پای من؟
یا پای من رفته است
با تو؟
جــایــی، میــان راه تــو
پــاشنــه آشیــل را یــافتــهام!
تمــام شــد، تنهــایــی!
کــافــیســت،
پلــکهــایــم را ببنــدم!
راستی بــانــو!
آنهــا را نــدیــدهای؟!
جــایــی، میــان راه تــو نبــود ...
ایــن بــار هــم کــه
تــاول پــاهــایــم خشــک شــود،
دوبــاره عاشقــت میشــوم!
دوبــاره راه مــیافتــم!
دوبــاره
گــم مــیشــوم ...
پشــت پنجــره هــا
زمستــان بــال گستــرده اســت!
گنجشکــان
و مــن،
پشــت تمــام پنجــره هــا،
تــو را می جــوییــم ...
زمستــان
زمستــان آمــده اســت!
خستــه ام!
مــی خــوابــم!
بهــار کــه آمــد،
پیلــه ام را مــی شکــافــم
تــا بــا پــرهــای خیــس،
دوبــاره
عــاشقــت شــوم ...
هر که را از دور می بینم
گلویم خشک می شود
می ترسم نکند
این بار
اشتباه نگرفته باشم
بانو
من به دنبال تو می آیم
تو هم از من بگریز
بگذار
دیرتر بمیرم
ای بانو
بیا حواسمان را پرت کنیم
مال هرکس دورتر افتاد
عاشق تر است
اول خودم
حواسم را بده تا پرت کنم
همیشه منتظرت هستم
خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنی
اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته در را عوض میکنم
انگار کسی در میزند
در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای
می گویم :
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را می بندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم نیستی
اینقدر باز میکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند
کاش می آمدی
می دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ایستاد
ولی تو نخواهی آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همین خواهد بود
من و در و لولای شکسته
و حسرت دیدار تو
فقط همین
منبع:پرشین استار
علاقه مندی ها (Bookmarks)