سلام
این داستان رو یکی از اساتیدم تعریف میکرد که سالها قبل ، یک مجله روانشناسی خونده که یک مطلبی از یکی از روانشناسان نوشته بود که واقعی هم بود
منم اون رو برای شما نقل میکنم :
روزی رفتم تلفن بزنم ، تلفن 2 ریالی لازم داشت تا بشه ازش استفاده کرد ، یک لحظه توجه کردم دیدم پیرمردی نشسته و یک جعبه مقابلش هست و روی جعبه 2 ریالی ها چیده شده بود
رفتم جلو و 5 ریال گذاشتم ، دوتا 2 ریالی برداشتم ، داشتم میرفتم که یکدفعه پیرمرد دستم رو گرفت ، هنوز چیزی نگفته بود که گفتم بیا 10 ریال ، باز خواستم برم دستمو گرفت ، این جریان ادامه داشت
تا زمانی که من دیگه 30 ریال خواستم بذارم ، گفتم تو این مملکت همینه هیچی درست نمیشه ، واقعا که خجالت آوره
که ناگهان دیدم ، پیرمرد گفت ، من نمیذاشتم بری ، چون خواستم پولتونو پس بگیرین ، من این 2 ریالی ها رو اینجا گذاشتم تا هرکس نیاز داشت برداره ، قرار نیست از کسی پول بگیرم ، میخوام
کار مردم رو راه میندازم
یک آدمی که بی سواد بود ، یه دکترو آدم کرد
و به خاطر این کار اون فرد ، دو روز در هفته بیمارانشو رایگان میدید
بیایید به ارزشهای معنوی و روابط انسانی بیشتر اهمیت دهیــــــــم ، چیزی که ممکن است به خاطر مشغله زیاد یا مادیات ، به دست فراموشی سپرده شود
علاقه مندی ها (Bookmarks)