متاسفانه یا خوشبختانه این آخرین مطلب ما در سال‌1391 است.بعد از خواندن این ستون ما دیگر شما را نمی‌بینیم ـ نمی‌دانیم چرا اما همین‌جور الكی، الكی دلمان برایتان تنگ می‌شود، نه این‌كه الان هر روز شما را می‌بینیم! ـ پس وعده دیدار ما سیزده‌ بدر 92 در بوستان‌ها تا به یاری هم و با توكل بر خدا مختصر گل و سبزه‌ای هم كه جسارت كرده‌اند و سر از خاك بیرون آورده‌اند، زیر دست و پا له كنیم.
بگذریم. برویم سر اصل مطلب.

راستش را بخواهید این هفته قبل از نوشتن مطلب‌مان تصمیم گرفتیم تحقیقات مفصلی در مورد خرید و آداب خریدكردن انجام دهیم، به همین دلیل دست به دامان اینترنت شدیم.
شاید باورتان نشود، اما سرعت اینترنت آنقدر بالا بود كه ترسیدیم مودم بتركه و اینترنت بپاشه رو صورتمون! ضمناً سراغ هر سایتی كه می‌رفتیم... بگذریم ـ همین كه مای كامپیوتر و كنترل پنل سیستم ما بدون فیلترشكن باز می‌شود خدا را شكر ـ خلاصه به این نتیجه رسیدیم كه اینترنت در كل چیز خطرناكی است ـ كور شویم اگر دروغ بگوییم! ـ بی‌خیال اینترنت شدیم و تصمیم گرفتیم به همین مشاهدات نیم بند خودمان بسنده كنیم.‌
به هر حال جهت انجام تحقیقات میدانی سوار تاكسی شدیم و خودمان را به یكی از همین فروشگاه‌های بهاره (نمی‌دانیم چرا در دل سیاه زمستان اسم این فروشگاه‌ها را گذاشته‌اند بهاره!) رساندیم. قیامتی بر پا بود، نصف بیشتر جمعیت تهران آنجا بودند.

ما هم نه این‌كه ضریب هوشی بالایی داریم همین‌جور مانده بودیم كه این ملت غیور و همیشه در صحنه ما كه گلایه‌مندند و مدام ورد زبانشان این شده كه پول ندارند و عنقریب است كه با خاك كف خیابان یكی شوند و این گرانی‌ها باعث‌شده اموات محترمشان روزی هزار بار جلوی چشم‌هایشان بیاید، در این هوای سرد اینجا چه كار می‌كنند؟ بعد به این نتیجه رسیدیم كه لابد دور هم جمع شده‌اند تا از بی‌پولی‌هایشان برای هم تعریف كنند.‌

با خودمان درگیر بودیم كه با وجود این همه گرانی و بی‌پولی مفرط مردم! چرا بعضی از فروشگاه‌ها به دلیل ازدحام مردم درها را بسته بودند و به ازای هر نفری كه از مغازه خارج می‌شد یك نفر دیگر را راه می‌دادند. ضمنا داخل فروشگاه‌ها هم تا یك جنس را بر‌می‌داشتید ده نفر عینهو عقاب به دست‌های شما زل می‌زدند تا بلكه از خرید منصرف شوید و آنها همان یك قلم جنس را هم روی هوا بقاپند.

اصلا راه دور چرا همین همكاران ما به جان شما آنقدر از گرفتاری‌هایشان دم عید سخنرانی می‌كردند و آنقدر پیگیر بودند كه كی حقوق می‌دهند و عیدی را كی دریافت می‌كنند كه ما گمان می‌كردیم عنقریب است ‌كشتی زندگی آنها به گل بنشیند.

تا این‌كه یكهو مغازه جنب محل كار ما كه مثلا لباس‌های مارك‌دار می‌فروشد، حراج نوروزی برپا كرد. آقا چشمتان روز بد نبیند.
همین همكاران ما كه تا چند دقیقه قبل از بی‌پولی می‌نالیدند، كل مغازه را غارت كردند ـ البته محترمانه ـ به جان شما كه نباشد به جان... اصلا همان به جان شما وارد مغازه كه می‌شدید انگار وارد تحریریه روزنامه جام‌جم شده بودید!

بگذریم، در یكی از همین فروشگاه‌های بهاره وقتی كه یواش یواش داشتیم زیر دست و پای این ملت همیشه حاضر در صحنه جان به جان آفرین تسلیم می‌كردیم، تصمیم گرفتیم قید تحقیقات‌مان را بزنیم و یك گوشه بنشینیم و كمی فكر كنیم، فكر كنیم‌ چرا با وجود این همه كم پولی باز هم در مراكز خرید ملت همیشه مشتاق ما از سر و كول همدیگر محترمانه بالا می‌روند.‌
خوب می‌دانیم‌ همه‌چیز گران‌شده، خوب می‌دانیم ‌ قدرت خرید كارمندان از نصف هم كمتر شده، خوب می‌دانیم ‌ همه تحت فشار هستند‌، به هر حال همه اینها درست! اما پدر جان، برادر جان، خواهر محترم این راهش نیست كه هر چیزی گران شد به عالم و آدم بد بگوییم، ناله سر‌دهیم كه نداریم، اما فردای همان روز 10 گونی برنج هندی و پنج كیلو پسته‌خندان و... بخریم و سودش را بریزیم توی جیب فلان آقا و... بگذریم. چرا اینقدر ولع داریم و به گرانی‌ها با خرید اضافی خودمان دامن می‌زنیم؟!

راستی، عیدتان مبارك. البته پیشاپیش.