دكتر سعيد ارباب شيراني فعاليت علمي و دانشگاهي خود را در ايران از سال 1349در دانشگاه جنديشاپور در اهواز آغاز كرد و علاوه بر تدريس دروس نقد ادبي و ادبيات تطبيقي در بنيانگذاري دانشكده ادبيات و زبانهاي خارجي و توسعه كتابخانه غني آن از نظر كمي و كيفي و دعوت از استادان برجسته در آن دوران نقشي بسيار اساسي داشت. وي سپس در سالهاي تعطيلي دانشگاهها كه با بيمهريهايي روبهرو شد باز هم دست از تدريس و تحقيق در حوزه نقد ادبي و ادبيات تطبيقي برنداشت و موضوع ادبيات را تا آخرين روزهاي حيات پر بارش با جديت بيشتري ادامه داد. مدتي با دائره المعارفهاي اسلامي همكاري داشت و سپس تدريس نقد ادبي و ادبيات تطبيقي را در دانشگاه علامه طباطبايي ادامه داد. از جمله آثار ادبي ماندگار و بينظير او در همين دوران ترجمه مجموعه هشت جلدي «تاريخ نقد جديد» رنه ولك است.
من كه از سالهاي 1350 افتخار همكاري و شاگردي او را در دانشگاه جنديشاپور داشتم، از فيض حضورش بهرههاي فراوان بردم. استاد دكتر ارباب شيراني در جامعيت آشنايي به متون ادبيات فارسي و انگليسي استادي بيبديل بود و ر تدريس نقد ادبي و ادبيات تطبيقي ضمن اشراف به موضوع، بسيار دقيق و جدي بود. در اظهارنظر و دست به قلم بردن بسيار محطاط و فروتن بود. تدريس و كلاس درس براي او جدي و شبيه به يك حماسه بود. در خصوص ويژگيهاي تدريس و كلاس درس دكتر ارباب شيراني يكي از دانشجويانش چنين گفته است:
1 «دكتر ارباب شيراني به موقع و آراسته ميآمد، از متون معتبر و به زبان اصلي تدريس ميكرد، از ما انتظار داشت كه وظيفه دانشجويي خود را به دقت به جا بياوريم و به هيچ عنوان كوتاه نميآمد، بر درس كاملا مسلط بود، سر كلاس حرفهاي متفرقه نميزد، تا دقيقه آخر در كلاس ميماند و كار خود را ميكرد، ساعاتي را براي رفع اشكال در دفترش تعيين ميكرد، كلاس را بيجهت تعطيل نميكرد و به كسي بيجهت نمره نميداد. هيچوقت هم از كلاسها و دانشجويانش كم نميگذاشت تا به كارهاي پول سازتر و اسم سازتري بپردازد و دستي به سر و روي هر چيزي بكشد.
غير از كلاس درس خودش، احساس ميكردي اگر يك روز دوشنبهاي بيدار شوي و ببيني همه روي دستهايشان راه ميروند يا موجوداتي از كرات ديگر تهران را تسخير كردهاند، باز هم ميتواني مطمئن باشي كه دكتر ارباب شيراني ليوان دسته دار آب و پوشه فربه يادداشتها به دست راهي كلاس خواهد شد و نگراني ات واقعا بايد از اين باشد كه در ترافيك ويژه آن روزها چطور خودت را به موقع به كلاس برساني تا شرمنده استاد نَشوي. اينكه دكتر ارباب شيراني هميشه بيآنكه از بينظميهاي منظم در اطراف خودش به اصطلاح «جوگير» شود ميرفت و ميآمد و كار خودش را ميكرد و از معيارها و اصول خود پايين نميآمد شايد حمل بر بيتفاوتي ميشد يا بشود ولي به نظر من او خود تفاوت بود، نادر و تاثير گذار.
بعدها كه خودم به تدريس در دانشگاه پرداختم، فهميدم كه اين وفادار ماندن به استانداردهاي علمي و اخلاقي بالا در آن فضا چقدر مشكل است و چه آسان است كه انسان به ورطه ولنگاري و سرهم بندي و كپيكاري و كم گذاشتن از دانشجو و تحويل كارهاي بدون كيفيت بپردازد و كار ويژه دكتر ارباب شيراني دقيقا همين بود كه او كار خود را انجام ميداد و زياد انجام ميداد و خوب انجام ميداد، بيآنكه هيچ وقت احساس كند كه دارد كاري غير از انجام وظيفه انجام ميدهد.»
2 يكي ديگر از ويژگيهاي دكتر ارباب شيراني كه در ترجمهها و نوشتههاي ايشان هم مشهود است اين است كه با كلمات با دقت وسواسگونه و تعهد رفتار ميكرد، به آنها احترام ميگذاشت، با كنجكاوي و شفقت دنبالشان ميكرد و به همه معاني و سرنوشتهاي رنگارنگشان واقعا علاقهمند بود و توجه ميكرد. نمونههاي اين دقت و توجه را در آثار ايشان به خوبي مشاهده ميكنيم. ترجمه مجموعه هشت جلدي «تاريخ نقد» رنه ولك كه بيشتر از آنكه به يك پروژه دانشگاهي شبيه باشد به يك حماسه تشبيه شده است و به عنوان يك اثر نقد ادبي بينظير و ماندگار نياز به بحث و بررسي عميق دارد.
ولي در ميان ديگر آثار دكتر ارباب شيراني علاوه بر مقالههاي تاليفي در مجلهها و در دائرهالمعارفهاي اسلامي، من در اينجا به دو اثر ممتاز ديگر اشاره كوتاهي ميكنم. يكي رساله دكتراي ايشان از دانشگاه پيرينستون آمريكا در حوزه ادبيات تطبيقي است كه تاكنون ناشناخته مانده و ديگري ترجمه يكي از كتابهاي منتقد ادبي كانادايي، نورتروپ فراي، با عنوان: تخيل فرهيخته (Educated Imagination) است كه در دوران انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه ترجمه شد و تاكنون دو بار توسط مركز نشر دانشگاهي چاپ و عرضه شده است. اين دو اثر هر يك به نوبه خود در حوزه مباحث زبان و ادبيات، آثاري بينظير و قابل تعمق و حاوي پيامهاي فراوان هستند.
3 رساله دكتراي استاد سعيد ارباب شيراني در حوزه ادبيات تطبيقي است و توسط استاد فرزانه دكتر مجدالدين كيواني در دست ترجمه است. ايشان اين رساله را به اختصار معرفي كردند ولي ترجمه كامل آن را به زودي ايشان ارائه خواهند داد. در معرفي اين رساله با عنوان فارسي زيرچنين آمده است:
اَشکال يک اسطوره: دگرگونيهاي ادبي ِشخصيت يوسف
«ارباب شيراني پس از تحليلي نسبتاً مفصل از جنبههاي اساطيري، فلسفي و عرفاني قصۀ يوسف در کتاب عهد عتيق، به سراغ وضعيت اين داستان در قرآن ميرود و يادآور ميشود که قصۀ يوسف در اين کتاب به صورت فصلي مستقل (سورۀ دوازدهم) آمده، و اين خود ويژگيهاي روايي ِ خاصّي به قرآن داده که هم بر نويسندگان مسلمان تأثير گذاشته و هم منجر به تفاوتهايي شده که سنّت قرآن را از سنّت کتاب مقدّس متمايز کرده است. به عقيدۀ ارباب، خوانندۀ معمولي در درک معناي روايت قرآني يوسف بيش از روايت عهد عتيق مشکل دارد، چه صحنههايي که در آن، شخصيت يا حادثهاي وصف ميشود يکي پس از ديگري به سرعت از پيش چشم او ميگذرند. روايت قرآن بدون مقدّمه از ميانههاي داستان يوسف شروع ميکند، حال آنکه در عهد عتيق گزارش بسياري از اتّفاقات ِ مربوط به پيش از آنچه قرآن با آن آغاز کرده است، دنبال کردن سرگذشت يوسف را آسانتر ميکند.
پيوستگي صحنهها يا به عبارت ديگر،گذار از صحنهاي به صحنۀ ديگر در عهد عتيق به کمک پارهاي عبارات پيونددهنده مشخصتر است تا در قرآن که خواننده خود بايد آن لحظههاي انتقالي را از متن استنباط کند. بنابراين، روايت قرآني براي نويسندۀ غربي که به جزديات عنايت و عادت دارد و دلمشغولِ الگوهاي زيرساختي افعال و افکار است، از نظري ناآشنا مينمايد؛ بر عکسِ نويسندۀ شرقي که ميخواهد هر چه زودتر از جزئيات و شرح وقايع اين جهاني درگذرد و به جان کلام، که استعلايي و فراتجربي است، برسد. با اين همه، ديدگاه عهد عتيق و قرآن مشابه هم است: هر دوي آنها قصهگويي به معني اخصّ را با شرح و تفسير به هم آميختهاند. خواننده نهتنها دربارۀ رويدادها و شرح زندگي شخصيتها قصّه ميخواند بلکه آن نتايج اخلاقي که بايد از اين قصه برداشت کند يادآورِ او ميشود.
البتّه تذکارهاي اخلاقي در متن داستان يوسف در قرآن به حدّاقلّ است، اما آيۀ پاياني ِقصه اين گونه حکمتهاي نهفته در قصص را به خواننده تذکّر ميدهد.» و در ادامه اضافه كرده است: «به نظر ارباب، يوسف و زليخاي جامي روايت «قرآني-فارسي» اين اسطوره است، اما تحليل و نقد ادبي کامل آن را به فصل سوم از رسالۀ خود موکول ميکند. مع ذلک، در دنباله به معرفي تني چند از مقلّدان جامي و شماري از شرحهاي متعددي که بر اين قصه نوشته شده است ميپردازد. بيگمان داستان يوسف دلخواهترين قصص قرآني در ميان ايرانيهاي مسلمان بوده است. حوادث و اشخاصِ اين قصه به عنوان منبعي الهامبخش در خلق صوَرِ خيال شاعرانه در ميان شاعران فارسيزبان به وجهي گسترده به کار رفته است. طي ده قرن اخير، نزديک به پنجاه منظومه به فارسي و بيست و هشت منظومه به ترکي عثماني از قصۀ يوسف ساخته و پرداخته شده است.
به علاوه، شش منظومه نيز در شبه قارۀ هند ساخته شده که در همۀ آنها نشانههايي از نفوذ فارسي به چشم ميخورد. مقلدان جامي همگي منظومههاي خود را به همان وزن اثر جامي (هزج مسدّس مقصور) ساخته، و کمابيش روش او را در آرايش و توالي رويدادها دنبال کردهاند. از جملۀ پيروان جامي نظامي هروي (سدۀ يازدهم)؛ شعلۀ گلپايگاني (سدۀ دوازدهم)؛ جوهر تبريزي (سدۀ دوازدهم) و خاوري (نيمۀ دوم سدۀ دوازدهم) هستند. سرشناسترين شاعر ترک زباني که يوسف و زليخاي خود را تحت تأثير کار جامي به نظم درآورده، حمدي است که اثر خود را در 897 ق، 9 سال پس از تکميل کار جامي، به پايان برد.» و در بخش ديگري ميگويد: «فصل سوم ِ رسالۀ ارباب شيراني به نقد و بررسي يوسف و زليخاي جامي و به ويژه پيمايههاي عرفاني آن ميپردازد.
به عقيدۀ مؤلّف، منظومۀ جامي از لحاظ ساختار به سه بخشِ بيان نظر، روايت، و خاتمه تقسيم ميشود. بخش نخستين شامل تأملات شاعر دربارۀ مسائل نظري و متافيزيکي از قبيل ماهيت رابطۀ ميان انسان و خداوند و کشش متقابلي که آنها را به هم پيوند ميدهد است. بخش دوم عرضه داشتي است دراماتيک از تأملات ياد شده در قالب برداشتي جديد از روايت قرآني قصۀ يوسف؛ و سر انجام در بخش سوم نتايج اخلاقي و فلسفي برگرفته از دو بخش اول مطرح ميشود. بخشهاي اول و سوم بيشتر به بياني انتزاعي و به طور کلّي، استدلالي تنظيم شده، در حالي که شيوۀ روايي بخش مياني گوياتر و چشمگيرتر، و زبان آن ملموس و عينيتر است. جامي، همچون نظاير خود در ادبيات صوفيانۀ فارسي، آن اندازه که دغدغۀ معنا و روح رويدادها را دارد نگران ظاهر آنها نيست؛ و بنابراين، اصل اساسي رسانيدن اطلاعات که براي داستانهاي واقعگراي کلاسيک اهميت داشته، محلي در منظومۀ جامي ندارد.
در روايت شاعر اشياء، شيوههاي رفتار و آداب و رسوم همه و همه به خاطر بازتاب نمادينشان به کار گرفته ميشوند. او نيز مانند مولانا جلالالدين به ضوابط ظاهر شعر زياد توجهي ندارد، و چندان دلمشغول حرف و نطق و صوت نيست و به قافيه نميانديشد. هدف او صرفا ً دادن لذت قصهخواني به خواننده نيست، بلکه ميخواهد به او معرفت و جهانشناسي بدهد؛ معرفتي که در نظر او، به شناخت خدا و توکّل به او منتهي خواهد شد. در جهت اين مقصود است که جامي بخش خارج از تناسبي از منظومهاش را صرف شرح و تفصيل مباني فلسفي قصه ميکند.»
و بالا خره دكتر كيواني در معرفي اين رساله دكترا ميافزايد: «چيزي که بيشترين اهميت را براي جامي دارد ملموس كردن و حالت عيني بخشيدن به رابطۀ ويژۀ يوسف با خداوند است. طرح داستان يوسف و زليخاي جامي اساسا ً به داستان عشق زليخا و به وصال رسيدن او ميپردازد. تأکيد فزاينده بر جنبۀ رمانتيک قصه بيشتر از ناحيۀ مسلمانها بوده است، اما اين جنبه در هيچ جاي ديگر مانند روايت جامي برجستهتر نيست. به طور کلي نگاه جامي به زليخا نگاهي مثبت و ستايشآميز است. اين زن در روايت او مظهر عاشقي تمامعيار است:
نبود از عاشقان کس چون زليخا/ به عشق از جمله بود افزون زليخا
پس از پيري و عجز و ناتواني/ چو بازش تازه شد عهد جواني
بهجز راه وفاي عشق نسپرد/ بر آن زاد و بر آن بود و بر آن مُرد
4- كتاب «تخيل فرهيخته» توسط نورتروپ فراي به عنوان يك روحاني مسيحي فرهيخته نوشته شده كه در زمان نوشتن اين كتاب بيش از 25 سال به تدريس و مطالعهي ادبيات انگليسي اشتغال داشته است. نورتروپ فراي در مقدمه كتاب «تخيل فرهيخته» در مقام يك معلم ادبيات و منتقد ادبي با سابقه در مورد نقش معرفتشناختي آموزش ادبيات در جامعه به طرح چند پرسش بسيار ساده و به تعبير خودش «ساده لوحانه» ولي در عين حال «مشكلترين پرسشها براي پاسخگويي» ميپردازد: «به راستي مطالعهي ادبيات چه فايدهاي دارد؟آيا ما را ياري ميدهد تا روشنتر فكر كنيم، بهتر احساس كنيم، يا زندگي بهتر از آنچه برايمان ممكن است داشته باشيم؟» فراي نظر خود را در زمينه نقش معرفت شناختي آموزش ادبيات در پرورش تخيل و ذهن انسان چنين بيان كرده است: «آموزش و پرورش ادبيات چيزي است كه بر تمام وجود فرد اثر ميگذارد. تنها ذهن را تربيت نميكند: تحولي اجتماعي و اخلاقي نيز هست. به نظر فراي زبان و ادبيات يك فعاليت تخيلي است: ولي دنياي تخيلي و دنياي پيراموني ما دو دنياي متفاوتند، و دنياي تخيلي حائز اهميت بيشتري است، بايستي قدم ديگري نيز بر داريم. جامعه پيراموني ما بسان دنياي واقعي به نظر ميآيد، اما ... آكنده از توهم است، آن نوع از توهم كه تبليغات و اخبار جهتدار و تعصب و مقدار زيادي از آگهيهاي تجاري بدان متوسل ميشوند.» وي در ادامه اين بحث به نقل قولي از ماتيو آرنولد، شاعر و منتقد ادبي دوران ويكتوريا اشاره كرده است: «ما در دو محيط زندگي ميكنيم، يكي محيط اجتماعي بالفعل و ديگري محيطي آرماني، و محيط آرماني فقط قادر است منتج از تعليم و تربيت ما باشد. آرنولد اين محيط آرماني را فرهنگ ناميد، و فرهنگ را بهترين چيزهايي كه انديشيده و گفته شده تعريف كرده» است(تخيل فرهيخته، ص 97).
از نظر نورتروپ فراي «ادبيات مكاشفهاي انساني است، وحي بشر بر بشر: و نقد ادبي نيز مشتي احكام و فتاوي نيست. بلكه آگاهي از آن و داوري نهايي بشر است (همان، ص 66). نورتروپ فراي با اين نگاه نسبت به نقش معرفت شناختي زبان و ادبيات در جوامع بشري، در كتاب «تخيل فرهيخته» براي زبان سه كار برد متفاوت و سه سطح متفاوت معرفت شناختي يا سه نوع «آگاهي» متفاوت قائل شده است:
• سطح اول زبان و شناخت سطح خود آگاهي و استشعار است. در اين سطح مهمترين عامل براي «ذهن» تفاوت مابين «من» و هر چيز ديگري است. زبان اين مرحله از فعاليت ذهن همان زبان معمول است كه از محيط و بدون آموزش فرا گرفته ميشود. در حقيقت، به كمك اين نوع زبان انسان از «خود» و محيط پيراموني شناخت ابتدايي پيدا ميكند. به همين سبب، اين زبان را زبان «حديث نفس» يا «زبان تك گويي» ناميده است. گويي انسان در اين مرحله از شناخت توانايي پيدا ميكند تا با خود و محيط خود ارتباط برقراركند. همين زبان است كه زبان گفتوگو و محاوره معمولي است. در اين سطح انسان به دنياي اطراف مينگرد و پديدهها را نامگذاري ميكند و با محيط خود ارتباط اوليه برقرار ميكند.
• سطح دوم زبان و شناخت را سطح مشاركت اجتماعي يا حس عملي مينامد. اين سطح از فعاليت ذهن و كاربرد زبان همراه با عمل وحركت است. با اين زبان انسان دست به عمل ميزند و جهان اطراف و روابط پديدهها را شناسايي كرده و امكان ايجاد تغييرات مختلف در محيط اطراف را پيدا ميكند. همين نوع زبان است كه در آموزشهاي تخصصي و علوم مختلف ياد گرفته ميشود. زبانهاي حرفهاي و تخصصي از قبيل زبان سياست واقتصاد، زبان وعظ، زبان روزنامهنگاري و زبان فلسفه و علوم مختلف همه از نظر نقش معرفت شناختي خود از جنس اين نوع زبان است.
• سطح سوم زبان و شناخت سطح آگاهي تخيلي زبان است. اين سطح از فعاليت ذهن نيز زبان خاص خود را دارد. زبان ادبيات يعني زبان شعر و نمايشنامهها و داستانها و رمانها از جمله نمونههاي اين نوع زبان هستند.
زبان نوع سوم يا زبان ادبي با دو نوع زبان ديگر يعني زبان «دنياي واقعي» و زبان «حس عملي» از نظر هويت و ماهيت فعاليت ذهني و معرفت شناختي متفاوت است. به همين سبب زبان ادبي را «زبان تخيلي» و يا زباني براي خلق دنياي جديد ناميده است. دنيايي كه به كمك اين نوع زبان خلق ميشود دنيايي است ذهني و آرماني كه انسان ميخواهد براي خود بسازد و آرزو دارد در آن زندگي كند. در حالي كه زبان دنيايي كه دو گونه زباني ديگر ارائه ميكنند بيشتر به همين دنياي واقعي تعلق دارد.
فراي در بخش پاياني كتاب در بحث معرفت شناختي آموزش ادبيات در پرورش تخيل فرهيخته چنين اظهار كرده: «كسي لايق گفتار آزاد نيست مگر آنكه بداند زبان را چگونه به كار گيرد، و چنين دانشي خداداد نيست: بايد آن را فرا گرفت و برايش زحمت كشيد.» و سپس ميافزايد: «آموزش و پرورش ادبيات چيزي است كه بر تمام وجود فرد اثر ميگذارد. تنها ذهن را تربيت نميكند: تحولي اجتماعي و اخلاقي نيز هست» (همان، ص 96). كتاب «تخيل فرهيخته» كه با زباني رسا و فخيم توسط روان شاد دكتر سعيد ارباب شيراني ترجمه شده است در آن پيامهاي بسيار مهمي در زمينه نقش معرفت شناختي زبان و ادبيات براي جامعه فرهنگي ما نهفته است كه بايد به دقت خواند و در گسترش آنها كوشيد تا آثار دراز مدت آن را در ارتقاي سطح فرهنگي جامعه مشاهده كنيم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)