امروز به سیاهی روزگارم بیشتر اعتقاد پیدا کردم مشکل پشت مشکل سختی پشت سختی رنج پشت رنج
دست هر روزی تصمیم میگیرم که وضعم رو اصلاح کنم
تصمیم میگیرم بر مشکلات قبلی غلبه کنم یه مشکل جدید
خستم از این زندگی پر مشغله از این زندگی پر دغدغه
![]()
امروز به سیاهی روزگارم بیشتر اعتقاد پیدا کردم مشکل پشت مشکل سختی پشت سختی رنج پشت رنج
دست هر روزی تصمیم میگیرم که وضعم رو اصلاح کنم
تصمیم میگیرم بر مشکلات قبلی غلبه کنم یه مشکل جدید
خستم از این زندگی پر مشغله از این زندگی پر دغدغه
![]()
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
امروز هم به خیری گذشت....ولی دیگه احساس میکنم دارم کم میارم!!!!امشب اگه سایت نمیومدم خیلی بد میشد .... میخواستم زنگ بزنم به بابا اینا و بگم برگردین دیگه من خسته شدممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم مممممممممممم
ولی اومدم سایت روحیم عوض شد... خیلی پر شده بودما !! اما حالا که فکر میکنم میبینم نه خب بزار بهشون خوش بگذره....بعد مدتها کار... بنده خداها رفتن یه حالو هوایی عوض کنن
اینمدت که گذشت ایشالله بعد این هم خدا کمک میکنه......
فقط یه مشکلی که هست اینکه فکس و پرینتر تعمیر شده و آمادست... چندباااااار زنگ زدن که بیاین ببرین... هربار بهونه آوردم!! آخه اصلا نمیتونم بلندش کنم چه برسه به اینکه اونهمه پله بیارمش پایین!!
به چندتا از دوستام زنگ زدم که تا حال نشده آژانسی بگیرن و وسیله ای داشته باشن که راننده کمکشون کرده باشن؟! و من از همون آژانس ماشین بگیرم ! وقتی میپرسیدن میخوای چیکار؟ میگفتم هیچی برام سوال پیش اومدخلاصه نه تا حال براشون پیش نیومده بود!
تازه اگه همچین آژانسی گیر بیاد!! بعد ببرم مقصد اونجارو چیکار کنم! اصلا کرکره اونجا رو هم نمیتونم باز کنم! انقد که سفته! حالا باز کردنشو راننده کمک کنن بعد چجوری ببندم!!!
نمیدونم فردا اگه باز زنگ زدن دیگه چی بگم؟!!! شاید بگم بفرستین به این آدرس! و آدرس خونه رو بدم! اینجوری دیگه خودشون میارن هیییییییییییییییییییییییی ی
پسر خاله هامم سر کار میرن خب!!!
هیچی همون اگه باز زنگ زدن میگم اگه امکانش هست بفرستین به این آدرس![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
امروز شایعاتی مینی بر خوب بودن احوالم شنیدم که البته همش به کل تکذیب شد
امروز بیش از پیش احساس تنهایی کردم
بیشتر از هر وقت دیگه
یکم خواستم نباشم کنار کسایی که هنوز تشخیص گرگ یا میش بودنشون سخته
یکم دور بشم از زندگی
یکم برم تو رویاهام غرق بشم وبرم
ولی نشد
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
امروز روز نسبتا خوبی بود، چون بالاخره کلاسمون منتقل شد به طبقه ی بالا!!
این کلاسه با اینکه کوچیکتره ولی خب عوضش نورگیره
ولی چون روبه روش دفتر دبیرانه و بغلشم معاونت دیگه نمیتونیم شلوغی بکنیم
تا تقی به توقی میخوره خانم ناظم میاد میگه دخترا از شما انتظار نداشتم!!
من نمیدونم چرا اینجوری شدم... نمیتونم بخاطر خودم درس بخونم، حتما باید یکی باشه بهم امید بده ... الانم که هیشکی نیست...
راستی امروز کنار خیابون دیدم دارن ماهی قرمز میفروشنآخ جــــــون! نزدیک عیــده
انگار همین دیروز بود سال 91و جشن میگرفتیم...
زندگي مثل دوچرخه سواري مي مونه ..واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي ….
:. آلبرت انيشتين .:
من دارم به این فکر میکنم کی میشه پروژه پایانی تموم شه راحت شم![]()
بالاخره از این هفته ی پر مشغله بیرون اومدم.......خیلییییییییییییی بد بود هر روز امتحان بود حالا من نمیدونم این وسط چرا اینقدر خوابم میومد.صبح ها که اصلا گیج میزدم .خیلییییییییی بد بود منی که هر روز صبح مانتو و شلوار مدرسمو اتو میکردم این چند روزه بخاطر خوابم این کارو انجام ندادم حتل اگه پنچ دقیقه شده بود میگرفتم میخوابیدم.
وایییییییییییییی دیروز صبح که افتضاح بود.ساعت 5که زنگ خورد همون جور که پتو تو کلم بود بلند شدم.......هوام تاریک بود یه دفعه دیدم یه چیزی اومد تو سرم............................................ .......................................
بابام بود.
هیچی با یه بدبختی آماده شدم. نزدیک بود از سرویسم جا بمونم.بیچاره این چند روزه صبح ها اینقدر منتظرم موند.......ولی دیروز دیگه اعصاب نداشت میخواست منو بذاره بره
تو سرویسم تا مدرسه گرفتم خوابیدم.......تو مدرسه که رسیدم........................................ .......با یه صحنه ی وحشتناک روبرو شدم............................................ ...................دیدم همه سراشونو گذاشتن روی نیمکت گرفتن خوابیدن........بعضیام رفته بودن تو نماز خونه .
زنگ کلاس که خورد رفتیم تو کلاس.دیروز جلوی معلمم آبروم رفت.سر زنگ شیمی سرم روی نیمکت بود چشامم بسته بود ولی داشتم به درس گوش میدادم.....یه دفعه دیدم معلمم صدام زد سلی ناز خوابت نبره
واییییییییییییییییی منو بگو یه دفعه پریدم.بچه هام که همش منو اذیت میکردن سرشون داد زدم.همشون موندن.
گناه داشتن
حالا از پنچشنبه ی دیگه قراره بریم با قطار مشهد.اونجا قراره برای نماز صبح بریم حرم.فکر نکنم زنده برگردیم.آخ جون اونجا با متکا میوفتم به سر بچها![]()
امروز یاد خیلیا افتادم
خیلیا که بودنو نیستن
ولی با رفتنشون نبودم و نموندم
الانم صدای قرآن تو گوشمه
قرآن پدری که رفت همین نزدیکه بود فاصله 20 متری
پدری که یه نمونشو چند وقت پیش از دست دادم
خیلی وقتا نمیشه گفت ولی باید گفت
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
خدا همه بیماران رو شفا بده.. آمین
دو سه روزه که قراره عاقل شم...دندون عقلم داره در میاد!!!!
خیلیییییییییییییییییییییی یی درد میکنه کلِ سمت چپ ِ گوش ،گلو ، فک ،سرم همه درد میکنه........
دیشب تا صبح چشم رو چشم نذاشتم.... مامانم هم توی این مدت از صبح میگن بریم دکتر بکشه.. ولی من ...اونقدر درد میکنه که تحمل ندارم یه کوچولو دهنمو وا کنم..حتی نمیتونم درست و حسابی صحبت کنم یا غذا بخورم.. چه برسه اینکه دکتر بخواد با اون ابزارش .....
عاقل شدن هم چه دردسری داره...!!!!
تازه داداشم هم امشب بهم اس نداد شب بخیر بگه...![]()
امروز ساعت 2 بعد ازظهر اس داد و از سختی امروزش گفت همون بود! دیگه اس نداد... منم همش این گوشی دستم موند... میخواستم خودم اس بدم اما گفتم شاید وقت نداشته باشه...یا شاید بعد این روز سخت داره استراحت میکنه...... چند روز دیگه بیشتر نمونده تا ایشالله بسلامتی از سفر برگرده....
خدای مهربونم پشت و پناه همه باش.. از دعاشون مواظب عزیزای من هم باش...ممنونم![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
گاهی مثل الان، این جمله رو خوب حس میکنم.........و غم به وسعت یلداست بین آدم ها
خیلی خوابم میاد![]()
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
گذشت....
چهلمین روز از رفتن همیشگی تو
گذشت....
چقد زود گذشت...
تو رفتی از این دنیای پراز دروغ و نفرت و خودخواهی...
بین خودمون باشه ولی راحت شدی...
منو ببخش...
از اینکه نتونستم باز بیام سر مزارت....
چهل روز گذشت ولی نتونستم باور کنم....
امروز هم ،سخت ولی
گذشت....
خستگی رو بهونه کردم و نیومدم...
ولی شاید هم بهونه نبود چون واقعا خسته ام...
خسته ام از بیهودگی و پوچی....
منو ببخش اگه نتونستم با رفتنت کنار بیام...
در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 8 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)