شاد باش نه یک روز هزاران سال بگذار اواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند انان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند
شاد باش نه یک روز هزاران سال بگذار اواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند انان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند
آمدمت که بنگرم؛ بلکه نظر به خود کنم
سیر نمیشود نظر؛ بس که لطیف منظری
گفتم اگر ببینمت؛ مهر فرامشم شود
میروی و مقابلی؛ غایب ودر تصوری
گفتم بدوم، تا تو، همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه ، پیش تو نشستم که ببینی
در من، اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم، بافته ای نیست
بس که گره زد به گره ،حوصله ها را...
یک بار توهم،عشق من ،از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله ها را...
اینهمه جور که من از پی هم میبینم / زود خود را به سر کوی عدم میبینم
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم / همه کس خرم و من درد و الم میبینم
لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم / هستم و آزرده و بسیار ستم میبینم
خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر
حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم / از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم / همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم / خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم
خدايا شكار شيرم كن قبل ازآنكه خرگوشي شكار كنم !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)