آرامش!
واژه ا ی که این بار بیشتر از همیشه مرا پس می زند. . .
و قاعدتا هرگز حرفهای من در باورت نخواهد گنجید . . .
فرصتی تا دست سرنوشت را ببوسم شاید مهری به دل تو اندازد . . .
خوب که دقت کنی سنگینی نگاه مرا خواهی دید که به سوی تو نظاره می رود و در انتظار تو می سوزد . . . .
با همه ی" التماسهای دنیا "به سویت آمده ام مرا می بخشی ؟ تا خاطر خسته ام را تسلی بخشی؟درک کن حال مرا . . . و نگذار کور سوی امیدم در شعله های ناباوری جان دهد. . .
این روزها آسمان رنگ باخته و طلوهایم رنگ و بوی غروب را می دهند . . . اندکی مهر خرج کن!
همیشه بهترین بودی و من کلید لذت را با تو شناختم . . . یادت هست؟ لذتی که دیگر بار نخواهم چشید!
مدتهاست هر چه میگذرد بیشتر انتظارت را می کشم بی آنکه بدانی . . . متاسفم برای حروف ! سی و دو حرفی که اکنون نیاز به یاریشان دارم تا جمله ای را ردیف کنند برای عذر خواهی از تو! و نمی کنند . . .
گفتی : زجری که میکشی نصف حقته! می شود نصف دیگرش را ببخشی؟ همین نصف از تمام من بیرون می زند . . . و عذابم می دهد . . . تمنایم را نادیده نگیر و چشمانت را بر نوشته هایم نبند و بدبین نباش!
منبع:انجمن1پارس
علاقه مندی ها (Bookmarks)