کاش مي ديدم چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست !
آه وقتي که ، لبخند نگاهت را
مي تاباني ؛
بال مژگان بلندت را
مي خواباني ؛
آه وقتي که تو چشمانت ،
آن جام لبالب از جان دارو را
سوي اين تشنه جان سوخته ، مي گرداني ،
موج موسيقي عشق
از دلم ميگذرد ....
من ، در آن لحظه
که چشم تو به من مي نگرد
برگ خشکيده ايمان را ، در پنجه باد ؛
رقص شيطاني خواهش را ، در آتش سبز ؛
نور پنهاني بخشش را ، در چشمه مهر ؛
اهتزاز ابديت را مي بينم ...
بيش از اين سوي نگاهت ، نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ،
ياراي تماشايم نيست
کاش ميگفتي چيست
آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاريست
علاقه مندی ها (Bookmarks)