بيا...
همان گونه که هستي بيا دير مکن...
گيسوان مواجت آشفته
فرق مويت پاشيده.
بيا دلگير مشو
بيا همان گونه که هستي
بيا دير مکن
چمن ها را پايمال کرده به سرعت بيا.
اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود.
باز بيا و دلگير مشو
از کشتزارها بيا،
تندتر بيا...
ابرهايي که آسمان را پوشيده است مي بيني
در طول رود که در آن ديده مي شود.
دسته پرندگان وحشي در پروازند.
بادي که از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد کرد
چه کسي مي تواند ترديد داشته باشد که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي
زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند
اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟
اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آکنده است دير شده همان گونه که هستي بيا...
بيا فقط بيا...
(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش)
علاقه مندی ها (Bookmarks)