بعد ازین وادی فقرست و فنا |
|
کی بود اینجا سخن گفتن روا؟ |
صد هزاران سایهٔ جاوید، تو |
|
گم شده بینی ز یک خورشید، تو |
هر دو عالم نقش آن دریاست بس |
|
هرکه گوید نیست این سوداست بس |
هرکه در دریای کل گمبوده شد |
|
دایما گمبودهٔ آسوده شد |
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ |
|
لاجرم دیگر قدم را کس نبود |
عود و هیزم چون به آتش در شوند |
|
هر دو بر یک جای خاکستر شودند |
این به صورت هر دو یکسان باشدت |
|
در صفت فرق فراوان باشدت |
گر، پلیدی گم شود در بحر کل |
|
در صفات خود فروماند به ذل |
لیک اگر، پاکی درین دریا بود |
|
او چو نبود در میان زیبا بود |
نبود او و او بود، چون باشد این؟ |
|
از خیال عقل بیرون باشد این |
علاقه مندی ها (Bookmarks)