101
قورباغه ها و انتخاب پادشاه
قورباغه ها دعواشان شد و کسی نبود که بگوید حق با کیست .
پس از خدا خواستند پادشاهی برای شان بفرستد .
از قضا در این موقع شاخه درختی بر فراز آبگیر شکست و به درون آب افتاد .
قورباغه ها گفتند : " اینهم پادشاه ما " و فرار کردند .
شاخه درخت در گل گیر کرد و همان جا ماند . قورباغه ها جرأت پیدا کردند و با شنا خود را به شاخه رساندند و روی آن پریدند .
شاخه درخت همان طور بی حرکت ماند . قورباغه ها دیدند که پادشاه خاموش است و بر آنها فرمانروایی نمی کند ، پس از خدا پادشاه دیگری خواستند .
از قضا مرغ ماهیخواری که از روی آبگیر می گذشت آنجا فرود آمد .قوربا
غه شادی کنان فریاد زدند : " اینهم یک پادشاه زنده و واقعی . او می تواند اختلافات ما را حل و فصل کند . "
تنها وقتی که مرغ ماهیخوار به گرفتن و خوردن تک تک قورباغه ها پرداخت ، آنها آرزو کردند که ایکاش همان پادشاه ساکت قبلی را داشتند .
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
علاقه مندی ها (Bookmarks)