دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: حتی فرشتگان نیز می پرسند ...

  1. #1
    همکار بخش مذهبی
    نوشته ها
    4,395
    ارسال تشکر
    7,424
    دریافت تشکر: 12,850
    قدرت امتیاز دهی
    7192
    Array

    پیش فرض حتی فرشتگان نیز می پرسند ...

    در حالی‌كه در اوج بی حسی قرار داشتم هم‌چنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی كه طی كردم فكر كردم... خجالت كشیدم كه چرا برای انجام یك نماز تا پایان آن این‌قدر با خودم جنگیدم.روزی كه مسلمان شدم امام مسجد كتابچه‌ای درباره‌ی چگونگی ادای نماز به من داد.ولی چیزی كه برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود كه همراه من بودند. همه به شدت اصرار می‌كردندكه: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری.


    پیش خودم گفتم: آیا نماز این‌قدر سخت است؟ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش كردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنج‌گانه را به زودی شروع كنم.آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور كم اتاق حركت‌های نماز را با خودم مرور می‌كردم و توی ذهنم تكرار می‌كردم. همین‌طور آیات قرآنی كه باید می‌خواندم و هم‌چنین دعاها و اذكار واجب نماز را.از آن‌جایی كه چیزهایی كه باید می‌خواندم به عربی بود، باید آن‌ها را به عربی حفظ می‌كردم و معنی‌اش را هم به انگلیسی فرا می‌گرفتم.آن كتابچه را ساعت‌ها مطالعه كردم، تا آن‌كه احساس كردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم.ساعت نزدیك به نیمه‌ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم.داخل دستشویی آن كتابچه را روبه‌روی خودم بر روی سنگ روشویی گذاشتم و صفحه‌ی چگونگی وضو را باز كردم.دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی كه برای اولین بار دستور پخت یك غذا را انجام می‌دهد!وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در‌حالی‌كه آب از سر و صورت و دست و پاهام می‌چكید. چون در آن كتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشك نكند.


    وسط اتاق به سمتی كه به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم كه مطمئن شوم در خانه را بسته‌ام! بعد دوباره به قبله رو كردم. درست ایستادم و نفس عمیقی كشیدم. بعد دستم را در حالی كه باز بود به طرف گوش‌هایم بالا بردم طوری‌كه لاله‌ی گوشم را لمس كردم . بعد با صدایی پایین الله‌اكبر گفتم.امیدوار بودم كسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز كمی احساس انفعال می‌كردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی كه ممكن است كسی من را زیر نظر دارد غلبه كنم.


    ناگهان یادم آمد كه پرده‌ها را نكشیده‌ام و از خودم پرسیدم: اگر كسی از همسایه‌ها من را در این حالت ببیند چه فكر خواهد كرد!؟نماز را ترك كردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم كسی آن‌جا نیست. وقتی دیدم كسی بیرون نیست احساس آرامش كردم. پرده‌ها را كشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم.یك بار دیگر رو به سوی قبله كردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم: الله‌اكبر.با صدای خیلی پایینی كه شاید شنیده هم نمی‌شد به آرامی سوره‌ی فاتحه را به سختی و با لكنت خواندم و پس از آن سوره‌ی كوتاهی را به عربی خواندم ولی فكر نمی‌كنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می‌شنوید متوجه می‌شد چه می‌گویم!!پس از آن باز با صدایی پایین تكبیر گفتم و به ركوع رفتم به‌طوری كه پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست‌هایم را بر روی زانویم گذاشتم.احساس خجالت كردم. چون تا آن روز برای كسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم كه تنها هستم.


    در همین حال كه در ركوع بودم عبارت سبحان‌ربی‌العظیم را بارها تكرار كردم. پس از آن ایستادم و گفتم: سمع‌الله لمن حمده، ربنا ولك الحمدحس كردم قلبم به شدت می‌تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تكبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بود.در حالی‌كه داشتم به محل سجده نگاه می‌كردم، سر جایم خشكم زد... جایی كه باید با دست و پیشانیم فرو می‌آمدم. ولی نتوانستم این كار را بكنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی‌ام بر روی زمین كوچك كنم... به مانند بنده‌ای كه در برابر سرورش كوچك می شود.


    احساس كردم پاهایم بسته شده اند و نمی‌توانند خم شوند.بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده‌ها و قهقهه‌های دوستان و آشناهایم را تصور كردم كه دارند من را در حالتی‌كه در برابر آن‌ها تبدیل به یك احمق شده‌ام، نگاه می‌كنند. تصور كردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دل‌سوزی و تمسخر آن‌ها خواهم شد.انگار صدای آن‌ها را می‌شنیدم كه می‌گویند: بیچاره جف! عرب‌ها در سانفرانسیسكو عقلش را ازش گرفته‌اند!شروع كردم به دعا: خواهش می‌كنم، خواهش می‌كنم كمكم كن...


    نفس عمیقی كشیدم و خودم را مجبور كردم كه پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم... سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم... ذهنم را از همه‌ی افكار خالی كردم و گفتم: سبحان‌ربی‌الأعلی...الله‌ا كبر این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را هم‌چنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت كند.الله‌اكبر و دوباره پیشانی‌ام را بر زمین گذاشتم. در حالی‌كه نفس‌هایم به زمین برخورد می‌كرد جمله‌ی سبحان‌ربی‌الأعلی را خودبخود تكرار می‌كردم. مصمم بود كه این كار را به هر قیمتی كه شده انجام بدهم.الله اكبر برای ركعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم كه باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله‌ی قبل به نظر می‌رسید تا این‌كه در آخرین سجده در آرامش تقریبا كاملی به سر می‌بردم.


    سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.در حالی‌كه در اوج بی حسی قرار داشتم هم‌چنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی كه طی كردم فكر كردم... خجالت كشیدم كه چرا برای انجام یك نماز تا پایان آن این‌قدر با خودم جنگیدم.در حالی‌كه سرم را شرم‌آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تكبرم را ببخش، آخر می‌دانی من از جایی دور آمدم... هنوز راهی طولانی مانده كه باید طی كنم.و در آن لحظه احساسی پیدا كردم كه قبلا تجربه نكرده بودم و برای همین وصف آن با كلمات غیر‌ممكن است.موجی من را در بر گرفت كه هیچ‌‌گونه نمی‌توانم وصفش كنم، جز این‌كه آن حس به «سرما» شبیه، بود و حس كردم كه از نقطه‌ای داخل سینه‌ام بیرون می‌تابد.چونان موجی بود عظیم كه در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست كه داشتم می‌لرزیدم، جز این‌كه این حس چیزی بیشتر از یك احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت.گو این‌كه «رحمت» به شكلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ كرد.


    سپس بدون این‌كه سببش را بدانم گریه كردم. اشك‌ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه‌ام به شدت بلند شد. هرچه گریه‌ام شدیدتر می‌شد حس می‌كردم كه نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می‌گیرد.این گریه نه برای احساس گناه نبود... گر چه این گریه نیز شایسته من بود... و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوش‌حالی... مثل این بود كه سدی بزرگ در درونم شكسته و ذخیره‌ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می‌ریزد.در حالی‌كه این‌ها را می‌نویسم از خودم می‌پرسم كه آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلكه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.مدتی همان‌گونه بر روی دو زانو و در حالی‌كه بسوی زمین خم بودم و صورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می‌گریستم.وقتی در پایان، گریه‌ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر‌عادی بود كه آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فكر كردم این تجربه عجیب‌تر از آن است كه بتوانم برای كسی بازگو كنم.اما مهم‌ترین چیزی كه آن لحظه فهمیدم این بود كه من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.قبل از این‌كه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:«خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم كه به تو كفر بورزم، قبل از آن مرا بكش! مرا از این زندگی راحت كن. خیلی سخت است كه با این همه عیب و نقص زندگی كنم، اما حتی یك روز هم نخواهم توانست با انكار تو زنده بمانم!»


    داستانی كه خواندید، داستان اولین نماز دكتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه كانزاس است كه برگرفته از كتاب «Even Angels Ask »(حتی فرشتگان نیز می‌پرسند) اثر خود وی می باشد. برگردان از ترجمه‌ی عربی این قسمت از كتاب توسط دكتر عثمان قدری مكانسی انجام شده است.دكتر جفری لانگ كه در خانواده‌ای پروتستان در آمریكا به دنیا آمده در 18 سالگی ملحد می‌شود. وی از طریق یكی از دانشجوهای مسلمانش نسخه‌ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه‌ی آن را مطالعه كرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.دكتر جفری لانگ تاكنون چند كتاب درباره‌ی تجربه ایمان خود نوشته كه از این میان می‌توان به كتاب «نبرد برای ایمان» و «حتی فرشتگان نیز می‌پرسند» اشاره كرد.

    منبع : بست برین
    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر


  2. 5 کاربر از پست مفید طلیعه طلا سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یه چیز اگه گفتی سبکش چیه....
    توسط mehrab123 در انجمن موسیقی ایرانی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 15th September 2012, 07:19 PM
  2. پایان غم انگیز عشق اینترنتی
    توسط نرمين در انجمن اخبار حوادث
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th December 2009, 05:06 PM
  3. رقم حیرت انگیز جریمه های پرداختی مردم
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن اخبار اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th October 2009, 09:33 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st October 2009, 09:13 PM
  5. آموزشی: نکاتی در مورد تمیز کننده های دندان
    توسط AvAstiN در انجمن دندانپزشکی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th November 2008, 09:58 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •