در این حالت ها :
![]()
در این حالت ها :
![]()
امام حسین علیهالسلام معلم مقاومت آگاهانه است.
امام خامنه ای
الان سایت دانشکده ام
یه مقدار از ظهر و دیشب و صبح و ... آروم ترم خدا رو شکر!
البته خودم برای حالم اقدام کردم واقعا...
اومدم به سایت نخبگان سر بزنم و برم درس بخونم. امتحان اخلاق دارم!![]()
و مجازات تخفیف یافته ات این بار حبس ابد در این دنیاست...!!!
Nearly 1 billion people go to bed hungry every night and every year 2 million children die from malnutrition
شاید صدای مرگ بود که میگفت: تو هم اگر قاتل نباشی، سارق حیات این ها بوده ای...
الان دارم یسری مدارک اماده میکنم....
مامانمم همش صدام میزنن اتاقتو تمیز کردی؟؟؟؟؟
چند ساعت دیگه قراره مهمون بیاد .... به اتاقم نگاه میکنم و میبینم بهم ریختنش! (یا به قول مامانم تمیز کردنش) واقعا کار چند ساعت نیست؟؟؟؟
بین این کاغذ کتابا نمیشه قدم برداشت!!!!!!!!!!! اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم واسه بهم ریختن!! یا به قول مامانم اینا تمیز کردن!!!!!
آخه اگه همرو جمع کنم بزارم کتابخونه، شاید اتاق تمیز بشه ولی ذهنم بدجور بهم میریزه...! بعد که مهمونا برن دوباره باید اینا رو بریزم ..... آخه خب دسته بندی میکنم میزارم هر کدومو یجا و دست نوشته ها و خلاصه برداری ها و مطالبی که از نت میگیرمو غیره رو میذارم کنار هر کتاب !!! ولی هر کی میبینه فکر میکنه من کتابا و کاغذا رو ریختمو جمع نمیکنم!!!!!
متوجه نیستن که اینجوری به همشون اشراف دارم..... سردر گم نمیشم... زودتر به مطالبی که میخوام دسترسی پیدا میکنم....
همه ی زحمت هام داره به باد میره....
نمیدونم شاید هر سری رو برداشتم گذاشتم تو کمد لباسا.. شایدم بزارم رو تخت و روشون رو تختی بذارم تا دیده نشن... یسریشونم که صد درصد زیر تخت!! زیر این فرشه هم یسری جا میشن!! اینجوری حد اقل ظاهر اتاق تمیز میشه!!! و ذهن من هم کمتر بهم میریزه....
حالا چی میشد این مهمونی 7-8 روز دیگه بود که امتحانای منم تموم میشدن......
من برم اتاقو بهم بریزم....
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
من الان پای لب تابم نشستم ولی خیلی ناراحتم چون امتحان زبان و زیستمو 19.5 شدم دارم دیوونه میشم
سکوت چه زیباست وقتی تمام حرفها از توصیف عاجزند......بزرگترین اقیانوس ارام است پس ارام باش تا بزرگترین باشی........
خوشحالم چون تازه امتحانام تموم شده دوباره ميتونم زندگي كنم......![]()
مهمونا رفتن به خیر گذشت....
امروز واسه اولین بار یه گوشه از مهمونی رو من مدیریت!!!! کردم.... خیلی سخت بود بدتر از امتحان دادن..............
همون بهتر که درس هست تا بهونه بگیریم از زیر کار در ریم........
اونم اینجور مهمونی هایی که خیلی نمیشه صمیمی بود.....و همه چیز باید منظم پیش بره....
باباشونم چپ میرفتم راست میومدم همش ازم ایراد میگرفتنکلا منو بردن زیر سوال...که دنیا تلاش و مهارت و حرف واسه گفتن داشته باشی اما نتونی خانم خونه باشی هیچ فایده ای نداره.. واقعا به فکر فرو رفتم....گاهی خیلی ادعامون میشه که درباره فلان ..بلدیم فلان مهارت رو داریم فلان کارو کردیم و..... اما پیش پا افتاده ترین چیزا شاید برامون سخت و خسته کننده باشه.... البته حرفا و جوابای خودمو داشتم ولی ترجیح دادم با سکوت و یه لبخند رو لب به این بحث پایان بدم... و بپذیرم پیشنهادشون رو.... خلاصه مهمونی افتاد دست من......................
امشب خیلی چیزا رو یاد گرفتم.... اینکه واسه اولین بار یه کارایی انجام میدادم و با مشکل بر میخوردم و راه حلش به ذهنم میرسید ... حتی آزمون و خطاهاش برام جالب بود.....اینکه آدم چقد سریع تطابق پیدا میکنه... ولی خداروشکر بر خلاف نظر بقیه از پسش بر اومدم.... با اینکه ایشون خیلی گیر میدادن ولی من با روی گشادهپذیرا بودم هر انتقادی رو...
خیلی خسته شدمولی خوشحالم که همه راضی بودن و اعتراف کردن که فکرشم نمیکردن من..........
آشپزخونه برام جالب شد.... همه ی حواست و حتی حواس ششم و هفتم و.... رو باید جمع کنی... در یه لحظه به خیلی چیزا هم زمان فکر کنی و آمار زمانی و.. دستت باشه...و همچنین بیرون آشپزخونه رو هم کنترل کنی چیزی کم نباشه چیزای اضافی رو برداریو.... احساس میکنم یه ورزش ذهنی بود.... بیشتر از اونچیزی که جسمم درگیر باشه ذهنم درگیر بود...واقعا آشپزخونه مدیریت میخواد.......
جالب بود... ولی دوست داشتنی نبود.... خوشحالم از پسش بر اومدم... اما نظری ندارم درین باره که دوباره این موقعیت پیش بیاد... نه دوست داشتنی بود! که بگم میخوام باز اتفاق بیفته... نه اونجوری که میگفتن بود..که نخوام دوباره اتفاق بیفته....... خنثی بود....نسبت به تجربه ی دوبارش حس خاصی ندارم...
عجیب بود....
دیدم نسبت به خانومای خونه دار خیلییییییییییییییی عوض شده و بیشتر از قبل مدیون مادرم هستم............................
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
حالم اصلا خوب نی نه از نظر جسمی نه از روحی
برام دعا کنید یه اتفاق خیلی بد به خیر و خوشی تموم شه وگرنه باید یه عمر تو عذاب وجدان دستو پا بزنم.
خواهش میکنم برام دعا کنید
دلم نمی خواد به خاطر بی ایمانیه کسی دیگه من تا آخر عمر تو عذاب باشم.
فقط خواهش میکنم دعا کنید.ممنون
منزه است خداوندي كه برطرف كننده ي غم هاست.غم و مشكل مرا برطرف كن بر ضعف و كمي چاره ام رحم كن و مرا از جايي كه گمان نميكنم روزي ده اي رحم كننده ي رحمت كنندگان
برداامتحان دارم سرمم بدجوردردمیکنه بادندونم![]()
توفکراینم که چطوری یه کاری که مامانم روش حساس هست رو وباید سه ساعت پیش انجام میدادم
الآن بی سرو صدا انجام بدم طوری که نفهمن دیر انجامش دادم.
حس بدیه.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)