عشق آبی رنگ است...
اشک ها جاری شد...
در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است...
همه ی شهر کنون خوابیدند ،
چشم من بیدار است ،
با تپش های دل پنجره گویی امشب ،
لحظه ی دیدار است...
در دل شهر غریب ،
با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ،
در شب تنهایی...
با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد...
یاد آن روز بخیر...
فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ،
در میان همگان ،
دل من در سفر عشق خریدارت بود ،
تا افق همسفرت خواهم بود...
با دلم باش که در این وادی
دل مردم سنگ است...
یاد این باش که در پشت سرت ،
یک نفر تا به ابد دلتنگ است...
علاقه مندی ها (Bookmarks)