موجودات موهوم شاهنامهموجودات موهوم در شاهنامه
دیوان، گمراه کنندگان و خدایان شر و بدی و از گروه شیاطین اند. واژه ی دیو در زبان های مختلف به معنی خداست و حتی قبل از ظهور زرتشت نیز دیوها، گروهی از پروردگاران آریایی بوده اند...
مقدمه
شاهنامه کتاب افسانه است. کتاب اسطوره ها و باورهای قدیم ملت ایران است و در آن از آغاز آفرینش آدم(کیومرث) سخن به میان آمده است. انسانی که جز در چند کتاب دینی، در هیچ جای دیگر، گفته یا نوشته یی درباره اش نمی شنویم و نمی بینیم.
شاهنامه شامل سه بخش است: اسطوره یی، پهلوانی و تاریخی. می دانیم که این کتاب و هر کتاب دیگری پس از اختراع خط (آغاز تاریخ) نوشته شده است و مطالب آن ثابت و پایدار مانده است و کتابی چون شاهنامه که از آغاز آفرینش سخن گفته، هرگز سند معتبری جز سخنان بزرگان و دهقانان و کتاب هایی که پس از دوره ی تاریخی نوشته شده اند، در دست نداشته است. و همچنین مطلبی که پس از هزاران سال سینه به سینه به فرزندان انتقال داده می شود با یک کلاغ و چهل کلاغ شدن همراه است. و ممکن است در آن موجوداتی را مشاهده کرد که با مقتضای عقل سازگار نباشند.
وجود این موجودات مختص یک کتاب حماسی یا اسطوره یی نیست، بلکه در تمام آثار حماسی و حتی در پیشینه فرهنگی اجتماعی و باورهای باستانی هر ملتی می توان حوادث غیر طبیعی و موجوداتی ماوراءالطبیعه را مشاهده کرد که امروزه مردم آن سرزمین ها با شور و اشتیاق و هیجان درباره ی آن ها سخن می گویند و حتی مراسمی هم در بعضی از سرزمین ها به یاد این موجودات به ظاهر تخیلی!؟ برگزار می شود مانند رقص اژدها در چین و مراسم مذهبی سرخ پوستان آمریکایی و بومیان افریقایی و استرالیایی.
در مهم ترین اثر حماسی ایران(شاهنامه) نیز فردوسی موجوداتی را به نمایش می گذارد که برای ما موهوم و ناشناخته اند. بحث ما درباره ی موجودات موهوم در شاهنامه است.
این تحقیق غیر از لغت نامه و فرهنگ نامه ها که در آنها در ذیل لغات مختلف توضیحات کم و بیش نوشته اند، توسط دکتر حسین رزمجو، در جلد دوم کتاب ارزشمند قلمرو ادبیات حماسی ایران، به طور مختصر مورد بحث قرار گرفته است و آن کتاب یکی از مهم ترین منابع نگارنده در این اثر تحقیقی بوده است.
موجودات موهوم در شاهنامه
چنان که در مقدمه گفته شد، شاهنامه ی فردوسی که ارزشمندترین اثر حماسی- افسانه ایی ایران زمین قلمداد می شود، در قسمت هایی از خود از موجوداتی نام می برد که برای بسیاری از خوانندگان ناشناس یا موهوم اند.
شاهنامه به دلیل موقعیت افسانه ایی و اسطوره ایی اش همانند کتاب های مشابه خود در دیگر کشورهای کهن، از موجودات شگفت، اشیاء گیاهان و حتی انسان هایی با قدرت های خارق العاده سخن به میان می آورد و به عنوان شخصیت های اصلی یا فرعی داستان هایش معرفی می کند.
این موجودات و اشیا بسیار گوناگون اند و ما در دسته بندی کار را کمی ساده تر کرده ایم.
موجودات شاهنامه را می توان به چند دست تقسیم کرد: 1- موجوداتی که در ادیان مختلف از آن ها نام برده شده است؛ 2- حیواناتی با صفات خارق العاده؛3- موجوداتی کاملا موهوم؛ 4- گیاهان و اشیا عجیب؛ 5- انسان هایی با ویژگیهای باورنکردنی.
1- موجوداتی که در ادیان مختلف از آن ها نام برده شده است
الف – ابلیس
ابلیس که لفظی عربی و از Diabolas یونانی به معنی دروغ زدن و سخن چین گرفته شده است، نامش در چند بیت از شاهنامه ی فردوسی، آورده شده است. در لغت نامه ی دهخدا آمده است:«... لغویون عرب آن را از ماده ابلاس به معنی نومیدکردن یا کلمه ی اجنبی شمرده اند و آن مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجده آدم سرباز زد، مطرود گشت و او تا روز رستاخیز زنده باشد و جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد...» این نکته هم مهم است که بدانیم ما ابلیس را با شیطان یا اهریمن(انگره مینیوی زرتشتی) یکی می دانیم و در شاهنامه اغلب از اهریمن یا دیو استفاه می شود، ولی هرگاه که لفظ ابلیس در این کتاب به چشم می خورد، شخصیتی ست که می تواند در صورت انسان های مخنتلف ظاهر شود و مستقیما به گمراه کردن اشخاصی چون ضحاک یا کاووس بپردازد.
ابلیس در چهار جای شاهنامه ظاهر می شود، سه بار در داستان ضحاک و سرانجام در داستان به آسمان رفتن کی کاووس. نخستین بار به شکل نیک خواهی بر ضحاک ظاهر می شود و او را به کشتن پدرش(مرداس) تحریک می کند:
چنان بر که ابلیس روزی پگاه بیامد به سان یکی نیک خواه
دل مهتر از راه نیکی ببرد جوان گوش گفتار او را سپرد
بدو گفت جز تو کسی کدخدای چه باید همی با تو اندر سرای
چه باید پدرکش پسر چون تو بود یکی پندت از من بباید شنود
زمانه بر این خواجه سالخورد همی دیر ماند تو اندر نورد
بگیر این سرمایه ورجاه او تو را زیبد اندر جهان گاه او
دیگر هنگامی که به دوش ضحاک بوسه می زند و از جای بوسه های او دو مار سیار برون می آید:
چو ابلیس پیوسته دید آن سخن یکی بند بد را نو افگند بن
او هر روز خورش های بسیار خوش مزه به ضحاک خوراند تا ضحاک به او علاقه مند شد و روزی از ضحاک خواست که به او اجازه ی بوسیدن کتفش را دهد و چنین شد:
ببوسید و شد بر زمین ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید
دو مار سیه از دو کتفش برست غمی گشت و از هر سوی چاره جست
با ر سوم هنگامی که پزشکان از درمان ماران عاجز مانند:
پزشکان فرزانه گرد آمدند همه یک به یک داستان ها زدند
زهرگونه نیرنگ ها ساختند مر آن درد را چاره نشناختند
بسان پزشکی پس ابلیس تفت به فرزانگی نزد ضحاک رفت
بدو گفت کین بودنی کار بود بمان تا چه گردد نباید درود...
به جز مغز مردم نده شان خورش مگر خود بمیرند از این پرورش...
بار آخر، ابلیس به صورت غلامی بر کیکاووس ظاهر می شود و او را برای رفتن به آسمان تشویق می کند و در این کار موفق می شود.
ب- اسرافیل
یکی از چهار فرشته مقرب در ادبیات غربی (اسلام، مسیح و یهود ) است و به هنگام فرارسیدن رستخیز با آوایی که از صور او برمیخیزد، مردگان سر از خاک برمی آورند.
در لغت نامه در ذیل اسرافیل آمده است:" یکی از فرشتگان مقرب مامور دمیدن روح به اجسام و نفخ صور در روز رستاخیز، او قبل از همه فرشتگان به آدم سجده کرد.(قاموس الاعلام ترکی)... اسرافیل به زبان سریانی بنده ی خدای تعالی. اسرا به معنی بنده و فیل نام خدای تعالی و او ملک مقرب است و بدو متعلق است نفخ صور و احوال قیامت. کشف...»
در شاهنامه اسرافیل در داستان اسکندر و در جریان سفر او به ظلمات و یافتن آب حیات ، بر سر کوهی با اسکندر دیدار می کند و او را به پرهیز از حرص و از جهان کشایی فرا می خواند:
سکندر چو بشنید شد سوی کوه به دیدار بر تیغ شد بی گروه
سرافیل را دید صوری به دست برافراخته سر زجای نشست
ج- دیوها
دیوان، گمراه کنندگان و خدایان شر و بدی و از گروه شیاطین اند. واژه ی دیو در زبان های مختلف به معنی خداست و حتی قبل از ظهور زرتشت نیز دیوها، گروهی از پروردگاران آریایی بوده اند. در لغت نامه ی دهخدا آمده است:« صورت وهمی، غول, (ناظم الاطبا)، موجود افسانه یی که او را با قدی بلند و هیکلی مهیب و درشت تصور کنند . عفریت، غول و هر چه به جهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جنبندگان.» (ترجمه تبری بلعمی)
در شاهنامه نیز غالبا از آن ها به بدی یاد شده است و آن ها را دارای چهره ها و بدن هایی زشت، سیاه و ترسناک می داند که قادر به کارهایی فوق طبیعی اند. دیوها همان طور که در اسطوره های ایران باستان نیز دیده می شود از ابتدای خلقت انسان و حتی قبل از آفرینش انسان نیز وجود داشته اند و باعث از پا درآمدن اولین انسان(کیومرث) و به وجود آوردن سختی ها و مشکلاتی برای انسان های بعد از او نظیر سیامک فرزند کیومرث که به دست دیوان کشته می شود و هوشنگ می شوند.
سیامک بیامد برهنه تنا برآویخت با پور اهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه دو تا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو
هوشنگ انتقام پدرش را از دیوان می گیرد و گروه آنان را پراکنده می کند. در زمان طهمورث که به طهمورث دیوبند معروف است، بار دیگر دیوان شکست می خورند و اسیر می شوند. در قبال آزادی، به طهمورث نوشتن به زبان های مختلف را آموختند:
چو آزادگشتند از بند او بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را به دانش برافروختند...
رستم نیز در خوان های پنجم تا هفتم با سه دیو"اولاد دیو"، "ارژنگ دیو" و "دیو سپید" برخورد می کند. اولاد دیو را اسیر می کند و دو دیو دیگر را از پای در می آورد.
در لغت نامه در ذیل"اولاد" است:«(برهان) نام دیوی که رستم به راه هفت خوانش بسته بو.د و او رستم را رهبری کرد و به جایی که کیکاووس بسته بود، برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد.(شرفنامه ی منیری،مویدالفضلاء)»؛
گرفت او کمرگاه دیو سپید چو ارژنگ و غندی و اولاد و بید
«بید» نیز دیو دیگری ست که رستم با آن برخورد داشته است. به نقل از دهخدا«بید، نام دیوی از دیوان مازندران است که رستم او را کشت»:
بدرید پهلوی دیو سپید جگرگاه اولاد غندی و بید
در هنگام پادشاهی کیخسرو به دیوی به نام «اکوان دیو» بر می خورد که فردوسی آن را چنین وصف کرده است:
که گوری پدید آمد اندر گله چوشیری که از بند گردد یله
همان رنگ خورشید دارد درست سپهرش به زر آب گویی بشست
یکی برکشیده خط از یال اوی ز مشک سیه تا به دنبال اوی
سمندی بزرگ است گویی به جای ورا چارگرز است آن دست و پای
یکی نره شیر است گویی دژم همه بفکند یال اسپان زهم
بدانست خسرو که آن نیست گور که بر نگذرد گور از اسپی به زور
رستم در چند مرحله از شکار او ناتوان می شود. سرانجام اکوان دیو زمینی که رستم بر آن خوابیده بود را می برد و به آسمان می برد. رستم با فریب دادن اوخود را به دریا می افکند و نجات می یابد. بار دیگر به سراغ او می رود و
ز فتراک بگشاد پیچان کمند بیفگند و آمد میانش به بند
بپیچید بر زین و گرز گران برآهیخت چون پتک آهنگران
بزد بر سر دیو چون پیل مست سر و مغزش از گرز او گشت پست
فرود آمد آن آبگون خنجرش برآهیخت و ببرید جنگی سرش
د- سروش
سروش یا سرئوشا(sarosha) چنان که در سرئوشایست اوستا آمده است، از فرشتگان اصلی (امشاسپندان) نیست، اما در شورای فرشتگان مقرب خدا شرکت می کند، سروش راهبر جریان آفرینش خداوند است.
سروش را ایزد روشنایی و نور قلمداد کرده اند،هم چنین او را «انگاره ی اطاعت محض» می دانند.
او یک آموزگار مذهبی ومنبع تعالیم بنیادین خداشناسی ست. در ایران(دین زرتشت) آن را سرئوشا، در فرهنگ عرب"هاتف" و در چین آن را "ون تچانگ" می خوانند.
در آغاز دوره اساطیری شاهنامه، سروش آگاهی هایی درباره ی دیوها به سیامک وکیومرث می دهد و آن ها را از تهدیدها با خبر میکند.
یکایک بیامد خجسته سروش به سان پری پلنگیه پوش
بگفتش ورا زین سخن در بدر که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید ز کردار بد خواه و دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
در هنگام جنگ فریدون با ضحاک هنگامی که او ضحاک را به بند می کشد و قصد کشتن او را در سر می پروراند و "همی خواست کارد سرش را نگون" ناگهان:
بیامد همان گونه خجسته سروش به خوبی یک راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه ببر هم چنین تازیان بی گروه
چنان که گفتیم سروش، پیک ایزدی و فرشته ی رضا و تسلیم برابر خداوند است و پیام هایی که می رساند بی حکمت نیست، چنان که در دو بیت بالا طبق دستور سروش، فریدون ضحاک را نمی کشد و او را در کوه دماوند به بند می کشد تا چون در قیامت، سوشیانت قیام می کند، اول به سراغ ضحاک رود و او را که نمونه حاکم ظالم و سمبل ظلم و ستم است را نابود کند و پی از آن به کارهای دیگرش بپردازد.
داستان کیخسرو و قبل از کناره گیری او از پادشاهی،در جریان تصرف بهمن دژ، در خواب اندرزهایی برای رهایی او می دهد:
چنان دید در خواب کو را به گوش نهفته بگفتی خجسته سروش
که ای شاه نیک اختر نیک بخت بسودی بسی یاره و تاج و تخت
اگر زین جهان تیز بشتافتی کنون آن چه بستی همه یافتی
کسی گردد ایمن زچنگ بلا که یابد رها از دم اژدها
... چوگیتی ببخشی میاسای هیچ که آمد تو را روزگار بسیچ
و در جریان جنگ خسرو پرویز با بهرام چوبینه، سروش به کمک خسرومی شتابد وبا راهنمایی های خود، او را از شکست می رهاند.
همان گه چو از کوه بر شد خروش پدید آمد از راه، فرخ سروش
یکی جامه اش سبز و خنگی به زیر ز دیدار اوگشت خسرو، دلیر
چو نزدیک شد، دست خسرو گرفت ز یزدان پاک این نباشد شگفت
... بدو گفت خسرو که نام تو چیست؟ همی گفت چندی و چندی گریست
فرشته بدو گفت نامم سروش چو ایمن شدی دور باش از خروش
توزین پس شوی در جهان پادشا نباید که باشی جز از پارسا
2- حیواناتی باصفات خارق العاده
الف- ماران برآمده بر دوش ضحاک
دو مار سیاه که از شانه های ضحاک بر اثر بوسه های ابلیس برآمدند و چون آن را از بدنش جدا می کردند، دوباره جای آن ها مارهایی دیگر می رویید. غذای این ماران چنان که در توضیحات مربوط به ابلیس آمد، مغز دو جوان در هر روز بود.
بفرمود تا دیو چون جفت او همی بوسه داد از بر سفت او
ببوسید و شد از جهان ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید
دومار سیه از دو کتفش برست غمی گشت و از هرسوی چاره جست
سرانجام ببرید هر دو زکتف سزد گربمانی بدین در شگفت
چو شاخ درخت آن دومار سیاه برآمد دگرباره از کتف شاه
...به جز مغز مردم مده شان خورش مگر خود بمیرند از این پرورش
ب- کرم هفتواد
در شاهنامه چنین آمده است که در زمان پادشاهی اردشیر اول "به شهر کجاران به دریای پارس" مردی به نام هفتواد هفت پسر داشت و تنها دخترش دوک ریسی می کرد. روزی در سیبی که از درخت به کنار او می افتد، کرمی پیدا می کند و آن را به نشانه ی برکت بر روی چرخ نخ ریسی اش می گذارد. اتفاقا دختر در می یابد که آن روز به برکت این کرم توانسته است، نخ بیش تری بریسد. هفتواد پدر او که از ماجرای کرم و طالع آن با خبر می شود آن را در جعبه یی می گذارد و هر روز به او غذا می دهد و او هر روز بزرگ تر می شود و کار هفتواد هم بیش تر سر و سامان می گرفت تا اینکه سرانجام به مقام ومنصب حکومت بر بعضی مناطق دست می یابد، پس از پنج سال:
برآمد برین کار بر، پنج سال چو پیلی شد آن کرم، بر شاخ و یال
چو یک چند بگذشت بر هفتواد بر آواز آن کرم، کرمان نهاد
سپس دژی در بالای کوهی برافراشتند که هیچکس بر آن نمی توانست دست یابد. اردشیر از این خبر دلگیر می شود. شبی تیری در کنار غذای اردشیر افکنده می شود که بر آن نوشته شده بود:
چنین تیر تیز آمد از بام دژ که از بخت کرم است آرام دژ
گر انداختیمی بر اردشیر بر او برگذر یافتی پرّ تیر
نباید که چون او یکی شهریار کند پست کرم اندرین روزگار
اردشیر آن تیر را تهدید از سوی هفتواد قلمداد می کند و برای از میان بردن او و کرمش نقشه یی می کشد و با دو جوان روستایی و دو صندوق پر از سرب وقلع و دیگی بزرگ با لباس های مبدل به سمت دژ به راه افتاد.
چو خربندگان جامه های گلیم بپوشید و بارش همه زرّ و سیم
وارد دژ می شود و دژبانان را سرمست از شراب می کند و دیگی از سرب گداخته در دهان کرم می ریزد و او را می کشد و پاسبانان را به قتل می رساند. وقتی هفتواد و شاهوی پسرش از این ماجرا آگاه می شوند با لشگری به سمت دژ میآیند اما با تدبیر اردشیر گرفتار و به دار زده می شوند.
ج- اسب هایی چون رخش، شبرنگ بهزاد
امروزه بسیاری از روزنامه ها و وسایل ارتباط جمعی یکی از خبرهای مهم خود را به ویژگی های منحصر به فرد بعضی از حیوانات اختصاص می دهند که با وجود دیدن عکس ها یا تصاویری از آنها، باز هم جای شک و تردید برای ما باقی می ماند که آیا این خبر واقعی ست؟
در شاهنامه ی فردوسی هم از حیواناتی سخن به میان آمده است که دارای خصوصیات فوق العاده ایی هستند مانند رخش، اسب معروف رستم که می توان آن را یکی از پهلوانان دسته ی دوم شاهنامه به حساب آورد. موجودی که بدون وجود او بزرگ ترین پهلوان شاهنامه بی مرکب می ماند. هم صحبت روزگار تنهایی رستم است و به اندازه ی صاحبش عمر می کند و با او هم جان می سپارد.
فردوسی این گونه او را توصیف می کند:
چه بر آب بودی چه بر خشک راه به روز از خور افزون بدی شب زماه
به شب، مورچه بر پلاس سیاه بدیدی به چشم از دو فرسنگ راه
به نیروی پیل و به بالا هیون به زهره چو شیران، کُه بیستون
رخش در خوان اول، شیری را که به سمت رستم حمله می کند، در حالی که در خواب است، نجات می دهد و شیر را با چند حرکت می کشد. در جنگ با سهراب و اسفندیار با وجود زخم های زیادی که بر می دارد، رستم را تنها رها نمی کند. پیش از مرگ رستم با استشمام خاک، توطئه شغاد را درمی یابد و چاه مرگ را تشخیص می دهد، اما با تازیانه ی رستم مجبور به حرکت می شود و هر دو در چاه می افتند.
شبرنگ بهزاد نیز چنین است، سیاوش و کیخسروکه صاحبان این اسب بوده اند نیز با آن سخن می گفتند و درد دل می کردند.
ضمنا ویژگی های شبیه رخش برای این اسب تیز ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)