دقیق یادم نیست کجا و کی بوده، فقط یادمه که یه جمع دانشجویی بود مثل اردو یا بازدید،
یه جایی تو راه اتوبوس نگه داشت و مام پیاده شدیم، احتمالا برا نماز یا نهار و ...، بیرون بغل یه ساختمونی یه تانکر آب بزرگی بود واسه آب خوردن،
رو دیواری که تانکر بغل اون بود در یک زمینه آبی و خط سفید رنگ یه چیزی نوشته شده بود، خطشم نستعلیق بود و جَو اون دیوار کاملا شاعرانه بود (!).
منم شروع کردم به خوندن اون شعری که رو یوار با خط نستعلیق نوشته شده بود: تا نَکَرد و جِداره است و ....................، به «و» که رسیدم دیدم عــــه!! بقیه شعره با قبلش هماهنگ نیست و یه وزن نفس گیری داره (!!!)
شروع کردم از اول اون شعرو خوندم: تا نَکَرد و جِداره است و .............. دوباره همون اتفاق افتاد(!!!) و ادامه اون شعر (که الان دیگه یادم نیست چی بود و نقطه چین گذاشتم) با قسمت قبلیش، وزن و آهنگش یکی نبود (!!!).
خدای من .. (!!!) این دیگه چجور شاعری بوده، نابغه زمان بوده لابد (اینا حرفایی بود که پشت سر نویسنده زدم).
ول کن نبودم باید اون شعرو سَر وزن میاوردم، اینه که عینکمو برداشتم، با پشت دستام چشامو مالیدم، یه چند تا پلک هم زدم (همونکه سهراب میگه چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید، من واقعا حرف سهرابو عملا اینجا درک کردم، عجب چیزی گفته سهراب. حالا من نَشستما فقط با پشت دست چشامو مالیدم، ببین اگه میشستم چی میشد دیگه (!!!!)) و شروع کردم برای سومین بار اون شعرو خوندم و دیدم که نوشته:
تانکِر دو جِداره است و ........... یعنی هرچی ستاره و سیاره و شهابسنگ بود دور سرم چرخیدن (مثل کارتونا)
در واقع در مورد اون تانکر آب نوشته بوده، منم پیش خودم اونقدر ضایعععععععععععععععع شددددددددددمممممممممممممم ولی دیگه به رو خودم نیاوردم، آخه نمیدونید که خیلی شاعرانه نوشته بود
علاقه مندی ها (Bookmarks)