نويسنده:مراد علي واعظي*






مروري به برخي از رمزواره هاي عارفانه

تعداد رمزواره ها در آثار صوفيانه اگر بي نهايت نباشد، آنقدر زياد است که به راحتي نمي توان حد و حصر آن را مشخص گردانيد و به اعتقاد نگارنده، تنها پرداختن به يکي از اين رمزواره ها مي تواند کتاب مفصلي گردد. بنابراين در اين مقاله به عنوان نمونه فقط به چند رمزواره، در آثار شاعران بزرگ سبک عراقي اشاره اي گذرا مي شود تا مشتي باشد نمونه خروار.
عشق

يکي از رمزواره هاي مهم اشعار عارفانه عشق است. عارف براي بيان حالات و معتقدات عرفاني، از کنايات، استعارات و تمثيلات عشق انساني در تقرير عشق الهي سود مي جويد و اين امر براي عارف ناگزير و خودجوش بوده است؛ زيرا زبان عشق رساترين و گوياترين وسيله براي افشاي رموز و حقايق باطني و اسرار غيب مي باشد و با انتخاب اين گونه ي بياني، هيچ بهانه اي هم به دست زاهدان ظاهربين نمي افتد. با جايگزين کردن معشوق زميني در شعر و نثر عرفاني، واژه ها و مضامين عاشقانه رنگ آسماني و عرفاني مي گيرند و پديده ي عشق ماندگار و جاودانه مي گردد. عارف مبناي آفرينش را عشق دانسته و تنها راه وصال به حقيقت را نيز از همين مسير ميسر مي داند؛ زيرا، از ديدگاه او رابطه اي عاشقانه ميان حق و خلق وجود دارد و در نهايت عاشق و معشوق و عشق يکي مي شود - وحده لا اله الا هو.
عشق عارفانه، عشق توأم با درد و رنج است. درد فراق و درد دور ماندن از معشوق ازلي انسان گرفتار در دنياي مادي همانند شخص گرفتاري است که مدام در آرزوي روزهاي خوش وصل ناله سر مي دهد. ناله و دردي که باعث کمال انسان است، همان دردي که عطار لازمه ي راه عشق مي داند:

منکري گويد که اين بس منکرست
عشق گو از کفر و ايمان برترست

عشق را با کفر و با ايمان چه کار
عاشقان را لحظه اي با جان چه کار

درد و خون دل ببايد عشق را
قصه اي مشکل ببايد عشق را

ساقيا خون جگر در جام کن
گر نداري درد از ما وام کن (1)

حافظ هم در تعابيري گوناگون همين مضمون را آورده است:
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو اي خواجه ي عاقل هنري بهتر از اين (2)

شير در باديه ي عشق تو روباه شود
آه ازين راه که در وي خطري نيست که نيست (3)

ديگران قرعه ي قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديده ي ما بو که هم بر غم زد(4)

اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت (5)

الا يا ايها الساقي ادر کاساًو ناول ها
که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها (6)

نقش رمزي اين دردهاي عاشقانه را بهتر است که با کلام مولوي تفسير کنيم؛ او که انسان جدا افتاده از مقام قرب الهي را همانند ني مي داند که از نيستان جدا شده است و تا زماني که نايي در تن داشته باشد از هجران و فراق و آرزوي وصال مي نالد:
کز نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند

آتش عشق است کاندر ني فتاد
جوشش عشق است کاندر مي فتاد

ني حديث راه پر خون مي کند
قصه هاي عشق مجنون مي کند (7)

وي درباره ي عشق و بيماري دل و ارتباط آن با خداوند مي گويد:
عاشقي پيداست از زاري دل
نيست بيماري چو بيماري دل

علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقي گر زين سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست (8)

به راستي معشوق اين عشق پر دردسر کيست که عاشق از همه چيز خود مي گذرد و ترک جان کمترين بهايي است که بر سر اين کار مي گذارد؟پاسخ روشن است و مي دانيم که اين معشوقه ي آسماني جز ذات مقدس بار تعالي چيز ديگري نيست؛ اما صفات معشوق زميني را براي آن ذات منزه آوردن کاري است که عارفان را به زحمت مي اندازد و نمي توانند عالمان و زاهدان قشري را قانع کنند. براي همين به رمز متوسل شده، در توصيف جمال حق تعالي، صفاتي را مي آورند که به ظاهر از آن معشوقه هاي زميني است و تنها راز آشنايان مي توانند از اين صفات پي به ذات معبود يگانه ببرند.
در آثار عارفانه اگر سخن از زلف و خط و خال مي رود، در بطن هر کدام از اين واژه ها دنيايي رمز و راز و معني نهفته است:

هر آن چيزي که در عالم عيان است
چو عکسي ز آفتاب آن جهان است

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چيزي به جاي خويش نيکوست

تجلي گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معاني را مثال است

صفات حق تعالي لطف و قهر است
رخ و زلف بستان را زان دو بهر است (9)

بدين گونه است که عالم همه صفات حق تعالي قرار مي گيرد؛ اگر قهر و غضب است صفات جلالي اوست و اگر لطف و مهر است صفات جلالي او؛ زندگي آدميان تنها با همين عشق معنا پيدا مي کند و به قول حافظ، کسي که در اين عالم به عشق زنده نباشد، نمرده بايد بر او نماز ميت گزارد، زيرا خداوند انسان را براي عشق ورزيدن آفريده است و خود او اين عشق را به بندگانش ارزاني داشته است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد (10)

همين تجلي حسن پروردگار است که در منطق الطير عطار با رمزواره ي پر سيمرغ بيان مي شود:
ابتداي کار سيمرغ اي عجب
جلوه گر بگذشت بر چين نيمه شب

در ميان چين فتاد از وي پري
لاجرم پر شور شد هر کشوري

هر کسي نقشي از آن پر برگفت
هر که ديد آن نقش، کاري درگرفت (11)

از همين عشق است که خارها گل مي شود و زندگي انسان سرشار از لطف و صفا مي گردد و اگر درد و رنجي در راه پر خطر آن مشاهده مي گردد از شهد و عسل شيرين تر است:
اي عشق تو موزونتري يا باغ و سيبستان تو
چرخي بزن اي ماه نو جانبخش مشتاقان تو

تلخي ز تو شيرين شود، کفر و ضلالت دين شود
خار خسک نسرين شود، صد جان فداي جان تو

در آسمان درها نهي، در آدمي پرها نهي
صد شور در سرها نهي، اي خلق سرگردان تو

عشقا چه شيرين خوستي، عشقا چه گلگون روستي
عشقا چه عشرت دوستي، اي شادمان اقران تو (12)


رمزواره ي نفس و روح آدمي

چنان که اشاره شد جان کلام مولوي در مثنوي، سخن از ني بريده شده از نيستان است؛ يعني همان روحي که از جهان ارواح، گرفتار عالم خاکي گشته است و همواره در آرزوي رهايي و رسيدن به قرب حق به سر مي برد. درباره ي رمزواره ي روح و نفس آدمي نيز خيلي گذرا و مجمل مروري بر آثار شاهران نامدار صوفي مشرب خواهيم داشت تا شمه اي از آن را دريابيم.
در داستان نخجيران در مثنوي مي بينيم که شير رمز انسان يا انسانيت است که گرفتار نفس اماره يعني خرگوش مي گردد و در چاه تاريک و تنگ زمان و مکان گرفتار مي شود. از نظرگاهي ديگر شير رمزواره ي خصم بيرون است و خرگوش عقل و هوش جزوي آدمي است که بر آن فائق مي آيد و بعد از آن انسان به جهاد اکبر يعني مبارزه با نفس خويش فراخونده مي شود. در جاي ديگر فرعون رمزواره ي نفس اماره و موسي عمران رمزواره ي نفس مطمئنه مي گردد:

فرعون بدان سختي با آن همه بدبختي
نک موسي عمران شد تا باد چنين بادا

آن گرگ بدان زشتي با جهل و فرامشتي
نک يوسف کنعان شد تا باد چنين بادا

از اسلم شيطاني شد نفس تو رباني
ابليس مسلمان شد تا باد چنين بادا (13)

داستان طوطي بازرگان در مثنوي مولوي سخن از طوطي روح آدمي است که در قفس شهوات و تمايلات نفساني گرفتار آمده که با راهنمايي طوطيان هند، يعني ارواح آزاد و جان هاي آزاده پيام رهايي را مي شنود و از بند و زندان مي رهد.
رمزواره ي بسيار متداول و پرمعناي مرغ روح و قفس تن، موضوع اصلي همه ي رساله الطيرها و منطق الطيرهاست. انسان هاي آگاه درمي يابند که در اين دنيا گرفتار بدن خاکي و تعلقات دنيايي شده اند، با يادکرد روزهاي آزادي و رهايي، در انتظارآزادي دوباره و پيوستن به مقام قرب حق تعالي در آخرت مي باشند. چندين رساله ي شهاب الدين سهروردي، شيخ اشراق، هم در همين موضوع مي باشند مثل: الواح عمادي، عقل سرخ، لغت موران، رساله الطير و...
حافظ بارها از اين رمزواره استفاده کرده است که برخي از نمونه هاي آن عبارتند از:

چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده ها دادست

که اي بلند نظر شاهباز سدره نشين
نشيمن تو نه اين کنج محنت آبادست

ترا ز کنگره ي عرش مي زنند صفير
ندانمت که درين دامگه چه افتادست (14)

چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس
چو در سراچه ي ترکيب تخته بند تنم(15)

شهباز دست پادشهم يارب از چه حال
از ياد برده اند هواي نشيمنم

حيف است بلبلي چو من اکنون درين نفس
با اين لسان عذب که خامش چو سوسنم (16)

مرغ روحم که همي زد سر سدره سفير
عاقبت دانه ي خال تو فکندش در دام (17)

طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که درين دامگه حادثه چون افتادم (18)

در غزل معروف منسوب به مولوي آمده است:
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک
دو سه روزي قفسي ساخته اند از بدنم

اي خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هواي سر کويش پر و بالي بزنم (19)

در جاهاي ديگر مي گويد:
من مرغ لاهوتي بدم ديدي که ناسوتي شدم
دامش نديدم ناگهان در وي گرفتار آمدم (20)

زين بدن اندر عذابي اي بشر
مرغ روحت بسته با جنس دگر

روح بازست و طبايع زاغ ها
دارد از زاغان و جغدان داغ ها (21)

هين مرو اندر پي نفس چو زاغ
کو به گورستان برد نه سوي باغ

گر روي رو در پي عنقاي دل
سوي قاف و مسجد اقصاي دل (22)

در داستان پادشاه و کنيزک مثنوي هم رمزها بدين گونه اند: شاه: عقل يا روح؛ کنيز: نفس؛ عشق به زرگر: لذت دنيوي؛ طبيب غيبي: عقل کل يا مرشد کامل؛ زرگر: هواي بشريت و...
سرتاسر منطق الطير حماسه ي روح آدمي است که براي رسيدن به سيمرغ خطرهاي فراواني را به جان مي خرد و نهايتاً خود را در برابر سيمرغ يعني قرب الهي مي يابد. عطار در ديوانش هم رمزواره ي مرغ روح را آورده است:

اي مرغ روح بر پر از اين دام پر بلا
پرواز کن به ذروه ي ايوان کبريا

فخرالدين عراقي مي گويد:
تو خود انصاف بده بلبل جان مشتاق
بي گلستان رخت چند تپد در قفسي (23)

باز سپيد روضه انسي چه فايده
کاندر طلب چو بال بريده کبوتري

چون بوم بد خبر مفکن سايه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طايري(24)


پی نوشت ها :

* مربي دانشکده ادبيات و علوم انساني بيرجند
1-فريدالدين عطار نيشابوري، منطق الطير، به اهتمام سيد صادق گوهرين، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چ1370،7ص66.
2-ديوان حافظ، ص808.
3-همان، ص164.
4-همان، ص312.
5-همان، ص178.
6-همان، ص18.
7-مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي): مثنوي معنوي، به همت رينولد نيکلسون، انتشارات مولي، چ1362،2،دفتر اول، ص3.
8-همان، ص9.
9-شيخ محمود شبستري، همان، ص71.
10-حافظ، همان، ص312.
11-عطار نيشابوري، همان، ص41.
12-مولانا جلال الدين محمد بلخي: گزيده غزليات شمس، به کوشش محمدرضا شفيعي کدکني، شرکت سهامي کتابهاي جيبي، چ1363،5،ص426.
13-همان، ص38.
14- حافظ، همان، ص90.
15- همان، ص684.
16-همان ، ص686.
17-همان، ص624.
18-همان، ص636.
19-گزيده غزليات شمس، همان، ص578.
20-همان، ص251.
21-مولوي: مثنوي، همان دفتر 5،ص863.
22-همان دفتر4،ص355.
23-فريدالدين عطار نيشابوري، ديوان اشعار، به کوشش سعيد نفيسي، انتشارات کتابخانه سنائي، چ1370،5،ص5.
24-فخرالدين عراقي، کليات عراقي،به کوشش سعيد نفيسي، انتشارات کتابخانه سنائي 1338،ص281.