ارنستهمينگوي درخشانترين چهرهي ادبيات قرنبيستم و بزرگترين نويسندهي رئاليست آمريكايي است. نوشتههاي او سليس، بيابهام و درعين حال عاميانه است. همينگوي در 21 جولاي 1899 در حومهي شيكاگو- ايالت متحده امريكا به دنيا آمد. او نويسندهاي است كه در طول سالهاي نويسندگياش موفق به دريافت جايزه ادبي پوليتزر 1953 و جايزه نوبل ادبي 1953 و بسياري جوايز ديگر نائل گرديد. اين نويسنده آثار جاوداني چون "پيرمرد و دريا"، "وداع با اسلحه" ، "زنگها براي كه به صدا در ميآيد" ، "مردان بدون زنان"، "داشتن و نداشتن" و... از خود به يادگار گذاشته است. اگرچه همينگوي خالق بزرگترين آثار داستاني قرن بيستم است اما محوريت زن در داستانهايش بسيار كمرنگ است و به نظر ميرسد در ادبيات اين نويسنده زنان نقشي حاشيهاي دارند و همين مسئله از ديدگاه برخي از منتقدان ادبي نكتهاي در خور توجه است. ادبيات همواره انعكاس دهندهي وقايع پيرامون و دورهي زماني خاص خود ميباشد. بررسي محوريت مرد در آثار همينگوي ميتواند از ديدگاههاي بيوگرافي نويسنده و تاريخي مورد تحليل و بررسي قرار بگيرد. بدينترتيب با مطالعه زندگينامه همينگوي ميتوان دريافت كه وي همواره به مسئله نفرت از زن هم در عالم واقعيت و هم در داستانهايش اعتقاد عميقي داشت. زنان در آثار وي همواره در حاشيه قرار گرفته و فراموش شدهاند و اغلب هيچگونه نقش كليدي در داستانهايش ندارند. تنها مواقعي كه زنان در آثارش ايفاي نقش ميكنند محدود به نقش شركاي جنسي و شخصيتهاي كليشهاي تحت كنترل مردان است كه فقط حضور دارند تا رضايت مردان را جلب كنند. درواقع زنان داستانهاي همينگوي همواره در درجه دوم اهميت قرار دارند. به نظر ميرسد زنان كاملاً تكبعدي، ضعيف و ايستا هستند و اغلب حضورشان تنها به اين دليل است تا شخصيت قهرمانان مرد روشنتر تعريف گردد. تمام زنان در آثار اين نويسنده يك نفر است و تنها تفاوت محسوس در داستانهاي متعدد آن است كه نامشان تغيير ميكند و حتي گاهي بدون نام در داستان ظاهر ميشوند. زناني كه هيچگاه هويت مستقل از خود ندارند و هويتشان تنها در كنار مردان و وابسته به آنان تعريف شده است. درواقع هيچ داستاني از آثار همينگوي را نميتوان يافت كه در آن محوريت بر اساس حركت شخصيت زن بهسوي بلوغ شخصيتي يا هويتي وي باشد.به نظر ميرسد همينگوي نويسندهاي است كه دنياي داستانهايش به انحصار مردان در آمده است. يك دليل آن ناشي از رفتار غير سنتي والدين همينگوي است كه هيچ تفاوتي ميان جنسيت و شخصيت كليشهاي قائل نميشدند. دليل ديگر آن شرايط حاكم بر عصر همينگوي است، يعني قرار گرفتن ميان فرهنگ ويكتوريايي قرن 19 آمريكا و باورهاي مدرن در قرن بيستم. در اين برههي زماني حركت بهسوي بزرگسالي تعريف ميگردد. در قرن 19 آمريكا، حد فاصل ميان كودكي و بزرگسالي براي مردان در اوايل دهههاي 1800 در آمريكا واضح بود. پسران لباسهاي دخترانه ميپوشيدند و موهاي خود را دخترانه آراسته ميكردند. اما طبيعت مردانه در سن بزرگسالي كاملاً تعريف شده بود و جامعهي مردان را عاري از تمام صفات زنانه ميكرد. با رشد صنعت و توسعه شهرسازي از ميزان حساسيت اين مسئله در مردان كاهش يافت و ديگر مردان به مانند دورهي قبل مجبور نبودند تماموقت خود را صرف مشاغل بيرون از خانه كنند و فرصت باقي بود تا زماني را در كنار خانواده و همسر خود سپري كنند. ديگر كار بيرون از منزل، زور و بازو و لباس نشانههاي مردانگي نبود. همينگوي دقيقاً در دورهاي رشد كرد (اواسط قرن 19) كه جامعه به سوي صنعتي شدن پيش ميرفت و همزمان با اين دوره همينگوي به دنبال تعريف مردانگي و بزرگسالي در خود بود. تعريف مرد بودن در اين دوره در حال تغيير بود و ديگر مثل سابق نبود. به همين دليل همينگوي هيچگاه در داستانهايش به حقوق برابر ميان زن و مرد اشارهاي نكرد و همواره مرد را جنس برتر و محوريتر معرفي كرد.نويسنده: ليلا مسلمي
علاقه مندی ها (Bookmarks)