مرغ در آخر شهریور ماه بر روی تخم های خود که معمولا تعداد زیادی(بیست تا سی تا) می خوابد و درابتدا تمام یا نود ونه درصد آن ها تبدیل به جوجه می شود اما در طی روزهای بعد روزی یکی یا بیشتر از تعداد جوجه ها کم می شود.( جوجه می میرد یا به چنگ گربه ها می افتند.) این کاهش تا آخر پاییز ادامه داردطوری که در آخر پاییز تعداد جوجه ها به پنج یا شش تا می رسدو چون تعداد آن ها در اول و آخر پاییز بسیار فاحش است می گویند جوجه را آخر پاییز می شمارند. )) یعنی صبر کن تا فصل پاییز به پایان برسد آنگاه روی آن سرمایه گذاری کن.زیرا تا آخر پاییز بسیاری ار جوجه ها می میرد.
محمدرضا سهرابینژاد
یکی از مثلهای شیرین فارسی که ـ بعضاً ـ در رجزخوانیها و خودنماییها کاربرد دارد، این مثل معروف است: که «جوجه را آخر پاییز میشمارند!»البته منظور جوجههای طبیعی از مادران طبیعیزاست، نه این جوجههای فلکزدهٔ سزارینی که هر لحظه ممکن است به دنیا بیایند و لقمهٔ چپ ما (از ما بهتران) شوند!جوجههای طبیعی در فصل بهار سر از تخم درمیآورند تا بزرگ شوند و به پاییز برسند، بسیاری از آنها دچار آسیبهای گوناگون میشوند و از میان میروند و چه بسا که شمار اندکی از آنها که همهٔ پیشامدها و قضا و قدر الهی و انسانی را از سر بگذرانند، به پاییز میرسند و در شماره میآیند و حساب میشوند.بنابراین، مصداق این مثل، جایی است که یافتهها و بهرهها را زمانی باید قطعی و مسلّم دانست که از گذر آزمونها و رویدادها گذشته و ثبات و دوام خود را نشان داده باشند.به عبارت دیگر، خردمند کسی است که به نتیجهٔ آنی کارش یا کاری فریفته نشود و پایان کار را بنگرد. در این خصوص حضرت جلالالدّین مولوی گفته است:هر که اوّل بین بُود، اَعْما بُوَدهر که آخر بین، چه بامعنا بُوَدخود همین بیت نیز به صورت مَثَل درآمده است. این مثل هم مشابه مَثَل «جوجه را آخر پاییز میشمارند» است. در خصوص پیدایی این مثل، مولوی در داستانی میگوید:«مردی شتابان به دکاّن زرگری رفت و گفت: ترازو بده تا زری که دارم وزن کنم. زرگر گفت که غربال ندارم. مرد گفت: ترازو میخواهم، نه غربال! زرگر گفت: جارو در دکاّن موجود نیست!مرد عصبانی شد و گفت: لودگی بگذار و خود را به کری مَزن! ترازو بده میخواهم زر بسنجم!زرگر در پاسخ گفت: ای مرد! سخنت را شنیدم و منظورت را فهمیدم، امّا میبینم که تو پیرمردی هستی با دست لرزان و میدانم که چون زر بر ترازو بکشی، به زمین خواهد ریخت و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آنرا بروبی و غربال خواهی خواست که زر از خاکروبه جدا سازی. من پایان کار تو را از نخست دانستهام:هر که اوّل بنگرد پایان کاراندر آخر او نگردد شرمسارمولانا جلالالدّین مولوی، در جای دیگری میگوید:مرد آخر بین مبارک بندهای استو یا اینکه:چشم آخر بین تواند دید راست چشم اوّل بین، غرور است و خطاستو یا این بیت:به آغاز اگر کار خود ننگریبه فرجام، ناچار، کیفر بری!مشابه دیگر این امثال، مثل «گوسفند را در آغل میشمارند» است. زیرا گوسفندی که در صحرا و دشت باشد، قابل محاسبه نیست. چه بسا که تا رسیدن به آغل، دچار پیشامدی شود و از بین برود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)