عالی بود
عالی بود
خیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یییلییییییییییییییییییی قشنگ بود
جسمش زیر خاک قبرستان
روحش در اوج اسمان
صدایش در گوشمان
و
.
.
.
یادش همیشه در قلبمان
در آغاز هیچ نبود ،کلمه بود وان کلمه خدا بود.وخدا یکی بود وجز خدا هیچ نبود وخدا بود وبا او عدم ؛وعدم گوش نداشت وخدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت که در بی کرانگی دلش
موج میزد وبی قرارش می کرد وعدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟هر کسی گمشده ای دارد وخدا نیز گمشده ای داشت وخدا افریدگار بود ودوست داشت بیافریند :زمین را گستراند
ودریاهارا از اشک هایی که در تنهایی ریخته بود پر کرد.و .....واز کبریایی بلند وزلالش اسمان را بر افراشت.و.......
رودها در قلب دریاها پنهان می شدند ونسیم ها پیام عشق به هر سومی پراکندندوپرندگان در سراسر زمین ناله شوق بر می داشتندو اما.....
خدا هم چنان تنها ماند ومجهول ،ودر ابدیت عظیم ملکوتش بی کَس !
ودر افرینش پهناورش بیگانه، می جست ونمی یافت.افریده هایش او را نمی توانستند دید.
نمیتوانستند فهمید. می پرستیدندش اما نمی شناختندش ، وخدا چشم به راه اشنا بود.
کسی نمی خواست، کسی نمیدید، کسی عصیان نمی کرد، کسی عشق نمی ورزید، کسی نیازمند نبود، کسی درد نداشت .........
وخداوند برای حرف هایش بازهم مخاطبی نیافت! هیچ کس او را نمی شناخت ، هیچ کس با او انس نمی توانست بست.
پس انسان را افرید واین نخستین بهار خلقت بود.
در آغاز هیچ نبود ،کلمه بود وان کلمه خدا بود.وخدا یکی بود وجز خدا هیچ نبود وخدا بود وبا او عدم ؛وعدم گوش نداشت وخدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت که در بی کرانگی دلش
موج میزد وبی قرارش می کرد وعدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟هر کسی گمشده ای دارد وخدا نیز گمشده ای داشت وخدا افریدگار بود ودوست داشت بیافریند :زمین را گستراند
ودریاهارا از اشک هایی که در تنهایی ریخته بود پر کرد.و .....واز کبریایی بلند وزلالش اسمان را بر افراشت.و.......
رودها در قلب دریاها پنهان می شدند ونسیم ها پیام عشق به هر سومی پراکندندوپرندگان در سراسر زمین ناله شوق بر می داشتندو اما.....
خدا هم چنان تنها ماند ومجهول ،ودر ابدیت عظیم ملکوتش بی کَس !
ودر افرینش پهناورش بیگانه، می جست ونمی یافت.افریده هایش او را نمی توانستند دید.
نمیتوانستند فهمید. می پرستیدندش اما نمی شناختندش ، وخدا چشم به راه اشنا بود.
کسی نمی خواست، کسی نمیدید، کسی عصیان نمی کرد، کسی عشق نمی ورزید، کسی نیازمند نبود، کسی درد نداشت .........
وخداوند برای حرف هایش بازهم مخاطبی نیافت! هیچ کس او را نمی شناخت ، هیچ کس با او انس نمی توانست بست.
پس انسان را افرید واین نخستین بهار خلقت بود.
مرسی..خیلی خوب بود
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)