می دانیم که خداوند متعال الرحم الرحمین است و نهایت محبت را به ما بندگانش دارد ، و ما از این محبت بی شائبه بهره مندیم ، گاهی که حس خوب عرفانی به ما دست می دهد دلمان می خواهد به خدا محبت کنیم و شروه می کنیم که : ای خدا دوستت دارم،خدایا من عاشقت هستم،خدایا چنین،خدایا چنان ... اما همین برای محبت کردن به خدا کافی است؟
رابطه زهد و عبادت با محبت خدا
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً»
اى محمد؛ چنان نیست که هر کس گفت خدا را دوست مىدارم، دوستدار من است، مگر اینکه به اندکى غذا اکتفا کند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سکوت روى آورد.
مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا که هر کالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه کالایى نفیستر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مکتبهاى الهى دم از محبت خدا مىزنند، اما چنان نیست که همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست.
اینکه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازهاى غذا تناول کند که براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار کند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قیمت نباشد، بدین جهت است که براى تحصیل و به دست آوردن آنها باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد. براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شکى نیست که زیاده طلبى در این امور بدین معناست که گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینکه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول کند، معلوم مىگردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراک و پوشاک است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.
رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مىدارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مىکند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمىگردد.
اى محمد؛ اگر بندهاى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذرهاى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمىدهم و محبت خود را از دلش خارج مىکنم
در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است که آن قدر قیام نماز را طول مىدادند که پاهاى مبارکشان ورم مىکرد و آن قدر سجده ایشان طول مىکشید که از حال مىرفتند!
حرف زدن برجسته ترین عاملى است که موجب پراکندگى خاطر و حواس مىگردد.
یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سۆال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مىزند توجهاش به این سو و آن سو جلب مىگردد و پراکنده خاطر گشته، نمىتواند توجهاش را متمرکز سازد. پس دوستان خدا با سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده مىگردد.
«وَ یَتَوَکلَ عَلَىَّ وَ یَبْکىَ کثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هواهُ» ؛(دوستدار من کسى است که) بر من توکل نماید و زیاد بگرید و کم بخندد و با هواى خود مخالفت کند.
رابطه گریه با محبت خدا
کسى که در آغاز راه است و مىخواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب کند، باید از خوف خدا گریه کند، چون هنوز پاک نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه کامل نکند، دلش از آلودگى ها و گناه پاک نمىگردد ـ گریه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مىشوید ـ و پس از پاک گشتن ازگناهان و رسیدن به محبوب،از شوق وصول و رسیدن به محبوب زیاد مى گرید.
درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است که ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى کرد: اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مىکنى؟ اگر از ترس عذاب من مىگریى، من جهنم را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت مىگریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. حضرت شعیب عرض کرد: خدایا؛ تو مىدانى که گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلکه به جهت شوق لقاى توست (شکى نیست که خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلکه این گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از این پس کلیم خود را خادم تو قرار مىدهم!
نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا
«وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَلیساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاءً»؛ مسجد را چون خانه خود برگزیند و علم را همراه خود و زهد را همنشین و علما را محبوب و فقرا را رفیق خود قرار دهد.
مسلّماً کسى که خدا را دوست مىدارد، مسجد را خانه خود قرار مىدهد و هر وقت فراغتى پیدا مىکند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مىپردازد. همچنین دوست خدا، دنبال این است که هر چه بیشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سیر نمىشود. او دنبال افزایش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مىنگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مىشناسد و توجه او به هستى از آن جهت است که مظهر محبوب کسى که خدا را دوست مىدارد، دوستان او را نیز دوست مىدارد و از برجسته ترین دوستان خدا علما هستند و با کسانى که با خدا بیگانهاند پیوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنایان به معارف الهى اند. همچنین کسى که دوست خداست و زندگى ساده و فقیرانه دارد و دل به امور دنیا خوش نمىکند، با کسانى پیمان دوستى مىبندد که زندگى فقیرانه داشته، دل به دنیا نمىبندند، نه با کسانى که شیفته دنیا و طالب زخارف دنیا هستند. با کسى دوست مىگردد که با اختیار خود و آگاهانه از زخارف دنیا کناره مىگیرد.
البته ممکن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف کند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت جویى. بسیارى از انبیا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بین فقرا تقسیم مىکردند. چنان نبود که کاخ بسازند و به تزئین آن و زر و زیور دنیا بپردازند.
طلب رضای خدا
«وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ العاصینَ فِراراً» ؛دوستدار من کسى است که) رضاى مرا طلب کند و از گنه کاران فرار کند.
دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در این راه نهایت تلاش و سعى خویش را بکار مىبندد. چنین کسى به دشمنان خدا نزدیک نمىشود، بلکه از آنان فرار مىکند، البته گاهى براى اصلاح و هدایت گناهکار با او دوست مىگردد، چرا که وظیفه اولیاى خدا و دوستان خدا این است که به تربیت و هدایت گناهکاران بپردازند و چه بسا این مهم با ایجاد دوستى با آنها میسر مىگردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنین رفاقتى نیستند.
یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سۆال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مىزند توجهاش به این سو و آن سو جلب مىگردد و پراکنده خاطر گشته، نمىتواند توجهاش را متمرکز سازد
ذکر دائمی
«وَ یَشْتَغِلَ بِذِکرى اِشْتِغالا وَ یُکثِرَ التَّسْبیحَ دائماً وَ یَکونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِیاً»
(دوستدار من) همواره به ذکر من مشغول است و فراوان تسبیح مىگوید و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مىکند.
اخلاص در عمل
«یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»
اى محمد؛ اگر بندهاى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذرهاى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمىدهم و محبت خود را از دلش خارج مىکنم.
این قسمت پایانى حدیث خیلى تکان دهنده است، جا دارد پند گیریم و سعى کنیم در زندگى خود این توصیه ها را مد نظر قرار دهیم. خدا مىفرماید: اگر کسى به اندازه اهل آسمان و زمین عبادت کند ـ گرچه چنین چیزى ممکن نیست، ولى فرض کنیم بندهاى چنین کند ـ و به مانند ملائکه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذرهاى از محبت به دنیا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلاً دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستایند و ذرهاى محبت ریاست و مقام و محبت زر و زیور دنیا در دلش وجود داشته باشد، چنین بندهاى به جوار من نایل نمىگردد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)